رمان تاوان دل پارت 15 - رمان دونی

 

-ارش!؟نه تو این کار رو نمیکنی
ارش تنها کسیه که ربطی به‌این قضیه نداره..
بچم داره درس میخونه اصلا یه درصد از کار های اونگ خبر نداره..
ارش!!؟
ارش دیگه کی بود!!؟

یکی مثل اونگ یا یکی بدتر از اون!؟
انگار ستاره این ارش رو بیشتر از اون اونگ لعنتی دوست داشت
حالم داشت بد میشد ‌.
کاش سمانه تموم می کرد نمی خواستم نحس این زن رو بشنوم
ازش بدم اومده بود فکر می کردم زن خوبیه اما انگار گرگ در لباس میش بود.

-تنها کسی بین شما ادمه فقط ارشه
وگرنه شما بویی از ادمیت نبردین
نه برادرم نه تو که زن برادرمی نه اون بچت اونگ..
ستاره این پسرت رو درست کن..
دفعه دیگه ببینم بلایی سر این دختر بیچاره اورده من می دونم و اون..
تک تک کار هایی که گفتم انجام میدم..
از من گفتن بود..

بعد دستم رو گرفت و در مقابل چشم های پر از حرص و کینه ای ستاره از اتاقش رفتیم بیرون
از نگاهش ترسیدم از این زن هر کاری برمی اومد..
اب دهنم رو بزور قورت دادم و لب زدم :

-سمانه..
نگاه سمانه سمتم کشیده شد
لبخند تلخی زد دستی به صورتم زد و‌گفت :

-جان دل سمانه..
تو چرا اینقدر مظلومی دختر!!؟
هر مظلومی باشه اسیر ادم های کفتار میشه.
درست عین خودم..
انگارسمانه ام از این خانواده کشیده بود
چونه اش لرزید و‌اشکی از چشمش روون شد
من خوشبخت بودم که سمانه رو داشتم
اون بااینکه اونگ برادر زاده اش بود اما بازم طرف من بود..

خواستم حرفی بزنم که حس کردم سرم داره گیج می رم..
قدمی عقب برداشتم
سمانه محکم بازوم رو گرفت و نگهم داشت..

-ضعف داری باید بریم یچی بدمت که مقوی باشه بیا بریم..
لعنت به اونگ ببین بااین دختره چیکار کرده..
سرم رو گذاشتم روی شونه ی سمانه و چشم هام رو بستم

اونقدر حالم بد بود که اصلا حرف هایی که سمانه می گفت رو نمی فهمیدم….

****
راوی

هاشم نگاهی به مش رحیم کرد..
مش رحیم سرش رو پایین انداخت و گفت :
-من شرمنده هاشم..
هرکار کردم نشد پول ارباب زاده رو جور کنم مجبور شدم بیام پیش تو

هاشم نفسش رو بیرون داد و گفت :
-دشمنت شرمنده دوستی ها به درد همین دوران میخوره چرا ناراحتی مش رحیم..
بذار چکم رو بیارم مبلغ رو برات بنویسم تو برو بده به اون پس

مش رحیم سرش رو پایین انداخت..
هاشم ابی به دست زد و رفت سمت اتاقک سر زمینش..
وارد اتاق شد چراغی نبود که اطراف رو روشن کنه اما بازم نور کمی بود

هاشم سمت ته اتاقک رفت
گلیم فرش رو بالا زد و بعد تیکه اجری که اونجا بود رو بیرون کشید…
صندوقچه ای کوچک رو جاساز کرده بود رو بیرون اورد‌.
مدارک مهمش رو داخل این صندوقچه می گذاشت
البته هرچی که مربوط به داد و ستد بود
از جمله دسته چکش..
دسته چک رو بیرون اورد و بعد نگاهی بهش انداخت..
اروم خندید..

-رفیق قدیمی بازم باید یکی رو از دست یه حروم زاده نجات بدیم..
در صندوقچه رو بست و دوباره سر جاش گذاشت
روی زانو ایستاد و از اتاقک زد بیرون
وسط راه یادش اومد خودکار روی گنجینه رو‌یادش رفت که بیاره
زیر لب نچی کرد و دوباره سمت اتاقک رفت
خودکار رو برداشت و این دفعه بدون اینکه چیزی رو فراموش کنه از اتاقک زد بیرون

با قدم های بلند سمت مش رحیم که لبه ی جوب نشسته بود و داشت با اب بازی می کرد رفت..
از صدای قدم هاشم
مش رحیم سرش رو برگردوند..
هاشم اروم خندید و‌گفت :

-بچه شدی مش رحیم داری با اب بازی میکنی!!؟
مش رحیم اهی از گلو خارج کرد..
-ای برادر جان کاش هنوز بچه بودیم..
خیلی زود پیر شدم..
نفهمیدم چی به چیشد بعد این همه سال این خال جا داشتم به این فکر می کردم که من از کجا به کجا رسیدم!؟
تا به خودم اومدم دیدم زندگی ندارم..
هیچی ندارم..
الکی همش الکی..
توی این سن به نون شب محتاجم هاشم
واقعا زشته..
همه کار میکنن که برای دوران پیریشون ذخیره کنن
اما من نه..
کار کردم ها اما هیچی به هیچی به هیچ جا نرسیدم تموم عمر فقط گند زدم الانم گند زدم..
می ترسم پول ازت بگیرم نتونم پس بدم و من بیشتر شرمنده ات بشم هاشم..

هاشم از حرف های پر از بغض مش رحیم دلش فشرده شد
راست می گفت تموم حرف هاش جز حقیقت چیز نبود..
البته نه تنها مش رحیم خیلی ها توی این روستا بخاطر بی مسئولیتی خان همینطور بودن..
پیرمرد سن بالا توی این روستا هنوز داشت کار می کرد
درحالی که باید الان وقت استراحتش باشه
اما کی جرات حرف زدن داشت!!؟

هاشم نفس عمیقی کشید دستی به شونه ی مش رحیم زد و گفت :

-نگران پول من نباش..
پول ارباب زاده رو پس بده..
از امسال خودم کمکت میکنم نمی ذارم ضرر کنی مش رحیم

گندم

سمانه با غیض نگاهی به خان انداخت..
ستاره رفته بود پیش خان چغولی کرده بود و از سمانه گفته بود
خان هم عصبی روی سر سمانه اوار شده بود..
از سیلی که به ناحق خورده بود دلم کباب شد..
بخاطر من کتک خورده بود..

-حالم ازت بهم میخوره خان..
از داشتن برادری مثل تو واقعا متاسفم..
همه برادر دارن که بشه تکیه گاهشون اما تو همه چی هستی الی برادر..
خان دستش بالا اومد
دوباره خواست بزنه که سمانه سریع گفت :

-یه سیلی دیگه بزن که کارخونه و هرچی که زیر دستته و از صدقه سری شوهر من داری رو از دستت بکشم بیرون تا از گشنگی بری گدایی..
تا بفهمن هرچی خان داره بخاطر خواهرشه..
خان دستش توی هوا خشک شد
دستش پایین اومد..
سمانه خندید..
-خوبه داداش همیشه همینقدر رام باش
چندسال با خوشی کنار هم زندگی کردیم بقیه اشم به همین منوال
از حرف هایی که می شنیدم سر در نمی اوردم..
یعنی چی که خان هیچی نداشت!؟
قضیه چی بود گیج شدم..
خان خم شد توی صورت سمانه از پشت دندون های کلید شده اش گفت :

-اون وکالت لعنتی رو پیدا کنم بهت رحم نمیکنم سمانه
در به در دنبالشم..
تا می تونی هنوز به مخفی کردنش ادامه بده
که وقتی به دستم رسید توام می فرستم همونجایی که شوهرت رو‌فرستادم..
من از تهدیدش ترسیدم چند قدم عقب رفتم
دستم به کابینت خورد ندیدم که لیوانی کنار دستمه
دستم به لیوان خورد و بعد لیوان روی زمین افتاد
از صدای شکستن لیوان نگاه سرخ خان سمت من کشیده شد..
نگاه عصبی و بدی بهم کرد..
-توام همراه سمانه میری چون نباید چیزهایی میشنیدی شنیدی

نگاهش رو از من گرفت و‌ به دوباره به سمانه دوخت..
-تا می تونی بااین دختره خوش بگذرون و از زندگی لذت ببر..
دستم به چیزی که میخواد برسه غزلت رو خوندم..
هم تو هم این دختره..
سمانه با نیشخند گفت :
-هیچ غلطی نمی تونی بکنی تا می تونی مثل سگ بو بکش به استخون هم نمی رسی..
حالم خوب نبود نمی فهمیدم از چی حرف می زدن..
هرچی بود جون منم در خطر بود

لبم رو گازی گرفتم هرچی بیشتر می گذشت این عمارت قابل تحمل تر و ترسناک تر میشد.
ادماش ترسناک تر بودن.
نمی دونم کی اما توی اغوشی فرو رفتم
از صدایی که نزدیک گوشم بود فهمیدم که سمانه اس..
-خوبی گندمک!؟
ببخشید..
به حرف هاش فکر نکن هیچ غلطی نمی تونه بکنه..
چندساله سکوت کردم خون به دل این رعیت بیچاره کردن دیگه نه..
ساکت نمیشم..

نگاهم به جای ارباب بود نبود اما نگاهش هنوز روم سنگینی می کرد

اون نگاه اخطار بار..
اون حرف های وحشتناک و عجیب که درکی ازشون نداشتم
باعث شده بود که به لرزه بیام

اب دهنم رو قورت دادم سمانه از بغلم اومد بیرون
دستی به گونه ام کشید و‌لبخند غمگینی زد..
-گندم من قرار باشه تا پای جون خودم هم برم..
نمی ذارم اتفاقی بیوفته..
تو حامد من نمیشی..
دیگه نمی ذارم این خان قلابی چیزی از من بگیره ازت مواظبت میکنم..
قطره اشکی سمجی از چشمش پایین افتاد..
خدایا این زن چه گذشته ای داشت..
کی بود که جونش به یه برگه وصل بود..
این خان کی بود که بهش گفته بود قلابی
اب دهنم رو قورت دادم..
نمی فهمیدم چی به چیه..
دلم خونه ی ساده ی خودمون رو می خواست ‌.
دلم بی ریا بودن بابا هاشم رو وی خواست..

دلم فقیر بودن خودمون رو میخواست
این همه تحقیر..
گیجی‌..
حال خرابی وجود نداشت
تکونی به خودم دادم و رفتم کنار سینک ظرف شور تا خودم رو با ظرف شستن مشغول کنم..

****

ارش

حمیدرضا نگاهی بهم انداخت با دست به دختر رو به روییم اشاره کرد
-اون چطوره خوبه نه!؟
نگاه بی حوصله ای به جایی که اشاره کرده بود انداختم..

دختر هایی با شورت و سوتین که در حال افتاب گرفتن بودن..
نگاهی بهش کردم و گفتم ؛

-نمی بدونم تو باید انتخابی کنی نه من..
باید برای تو خوب باشن
حمید رضا نگاه بدی بهم انداخت و گفت :

-نمی دونم چرا داف های به این خوشگلی به چشمت نمیاد..
واقعا تو مردی هان!؟
نگاه چپه ای بهش کردم و با تشر گفتم :
-شعر نگو لطفا
اگه مرد نبودم باید کنار اونایی که داری دید می زدی خوابیده بودم توام از بدن من فیض می بردی

با صورتی جمع شده گفت :

-اه اه حالم بد شد
کی از بدن تو ایکبری لذت می بره اخه!؟
نکنه فکر کردی من هم جنس بازم!؟
ای خدا این بشر یه تخته اش کم بود..
من چی میگفتم اون چی درک می کرد
دندونام رو روی هم ساییدم و‌لب زدم :

-خیلی احمق و حال بهم زنی..
گمشو..
بعد از جام بلند شدم
صدای خنده ی حمیدرضا بلند شد
دنبال سرم اومد ..
-صبر کن ارش داشتم شوخی می کردم باهات..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گیتاریست شرور به صورت pdf کامل از ماه پنهان و هانیه ثقفی نیا

    خلاصه رمان :   داستان درباره دختری به اسم فرنوشه که شب عروسیش، بی رحمانه مورد تجاوز گیتاریست شیطان پرستی قرار میگیره و خانوادش اونو از خودشون میرونن. درنهایت فرنوش مجبور میشه به عقد اون مرد مرموز دربیاد ولی با آشکار شدن رازهای زیادی به اجبار پا به دنیایی میذاره که به سختی ازش فرار کرده بوده و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته

    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این کشمکش های پرهیجان میفهمد که ماهیگیر خطرناک کسی نیست جز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
برف
برف
2 سال قبل

مثلا آرش داره درس میخونه🤣

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  برف

ارهه
معلوم نیس داره اونجا چ غلطی میکنه

ثنا
ثنا
2 سال قبل

چه عجب ارش امد تو داستان مرسیییی از قلمتون

سپیده
سپیده
2 سال قبل

من نمیدونم چرا هیچ کدوم از شخصیت های این رمان کراش نیس

ادا
ادا
2 سال قبل

به دلم افتاده ارش ادم خوبیه میاد گندم رو از اون فلاکت نجات میده و میبره

Nahar
Nahar
2 سال قبل

ب نظرم گندم با ارش ازدواج میکنه

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x