ساعت هواخوری بود و با فیروزه نشسته بودیم
_چرا امیرو نیوردی دلم براش یه ذره شده؟
این ساعت تو مهدی که برای بچه های اینجا بود نگه میداشتنشون
بچه هایی مثل امیر که به گناه نکرده اینجا خونه شون شده بود
_حالا اجازه میگیرم فردا میارمش
حواسم به آدمایی بود که داشتن تو محوطه میچرخیدن
کی میدونه تو دلش هر کس چی میگذره؟
دستش رو شونم ام نشست
_چته باز تو؟ چی شده…….
بازم بهش توجه نکردم
_مهسا منو ببین……میگی چی شده یا نه؟
یه نیم نگاه بهش کردم وسرمو انداختم پایین
_بازم مثل همیشه؟؟نترس مگه کریمی نگفت امیدوار باش امیرو ازت نمیگیرن؟
اون نیست
یعنی الان اون نیست
بهش زل زدم و با غم خندیدم
_فیروزه…….
_جانم…..
_همش میگه بابا
بغضم گرفت و دست کشیدم رو چشمام
_نمیدونم چیکار کنم؟؟قلبم داره میترکه
_حق بچم این نیست…..
بغلم کرد و من دوباره شروع کردم به اشک ریختن
_اگه زیبا بود گوششو میپیچوند….
وسط گریه جوابشو دادم
_نگو اونجوری به بچم……
_میگم تا اشکتو درنیاره
سرمو از شونه ش بلند کردم و زل زدم به صورتش
با نگاه عمیقش بهم لبخند زد
_بچه س مهسا……نمیفهمه……
_دردم منم همینه……..الان انقدر کوچیکه که نمیفهمه بزرگ شد چیکارش کنم؟؟
_اوووه…..شاید تا اون موقع شوهر کردی بابا دار شد
چشم غره رفتم بهش
_گمشو بابا….
_چیه؟ مگه دروغ میگم…..از الان نشستی غصه ی چند سال دیگه رو میخوری؟
_مثلا اومدم باهات در و دل کنما…..
_خب منم گوش دادم دیگه……ولی راه حلم بهت دادم
حسن یه پسر خاله داره
تو فامیلشون تکه اصلا
خیلی پسر خوب و با معرفتیه
بقیه میترسن ازشون پول بخوایم ولی باورت میشه هر از گاهی اون میاد ملاقاتش؟
راست میگه
بقیه ی فامیلشون حتی برادراش این دورو برا پیداشون نمیشه به جز پدر و مادر خودشو آقا حسن
_خب؟؟؟
_خب نداره…..میخوای بهش بگم؟؟
انگار فقط من دیوونه نیستم اینجا
_آره….بگو حتما
اینجا بیاد خواستگاری با گل و شیرینی اونم فقط ساعت ملاقات چون غیر از اون راشون نمیدن
صورتشو جمع کرد
_خیلی لوسی……اول اینکه بالاخره که میری بیرون….دوما من گفتم بدونه یه کیس مناسب براش دارم…..باور کن اصلا اونطوری نیستش خیلی محجوب و……
آره منم گول نقش بازی کردنای میعادو خوردم که کور شدم چشم بسته دل بستم بهش
وسط حرفش پریدم
_دیگه هیچی نگو باشه؟
نچ آرومی گفت
_خب باشه اونو ولش اصلا
ولی غصه نخور
ناامیدم نشو من دلم روشن مهسا……
مطمئنم زیبا یه خبرایی از برادرت پیدا میکنه
سیاوش پسر همسایمون که رفیق گرمابه و گلستون فربد بود حتما ازش خبر داره ولی لو نمیده
_باید خودم برم سراغش…..
_چطوری؟؟؟
_خانم کریمی میگفت اگه درخواست بدم بهم مرخصی میدن…...
_به زیبا هم بگو……باهم برید دنبالش تنهایی خطرناکه
اووو تا کجاشو رفته….
_چه خبره فعلا که نرفتم
_منم برای اون موقع گفتم دیگه
احتیاط شرط عقله…..حواستو جمع پیش غریبه ها تنها نری….
مثل خودم ترسو و صد البته نگرانم
چند روز پیش درخواست مرخصی دادم
و منتظر اونم ولی نمیدونم چرا از صبح دلم شور میزنه
_مهسا معینی…..باید بری مددکاری
حتما به خاطره همونه
ولی چم شده که هی بی تابیم بدتر میشه؟؟
خدایا بهم آرامش بده
_مژده حواست به امیر باشه
_برو خیالت راحت….
انقدر دستامو مشت کرده بودم که رد ناخونام کف دستم افتاده بود که خانم کریمی اومد
به پاش بلند شدم که گفت بشینم
نشست و چند دقیقه خونسرد داشت کارشو میکرد
در حالی من داشتم سکته میکردم
واقعا چه مرگم شده؟
بیشتر از این نتونستم تحمل کنم
_ببخشید…..به خاطره درخواست مرخصیه که داده بودم مگه نه؟؟
نگاهشو بالا آورد و لبشو با زبون خیس کرد
این چه حالیه اون داره؟
بالاخره دفتر دستکشو کنار گذاشت و دستاشو رو میز توهم مشت کرد
_مهسا جان…….میدونی قانون اینجا رو دیگه درسته؟
یه چیزی ته دلم میگفت بگو نمیدونی….
پس خودم و زدم به اون راه
چون فقط یه چیز و میخواست بگه که آسمون و ریسمون میبافه
_کدوم قانون…..
_ببین عزیزم……دو سال امیر حسین تموم شده…..
خودش بود
بی طاقت از جام بلند شدم
_خب بشه……چه….چه ربطی داره؟
بدون حرف نگام میکرد
و روبه روم وایساد
_تو یه لحظه آروم باش……
شونه بالا انداختم و خندیدم
_بهم میگی قانون اینجا رو میدونی که امیردوسالش شده……یعنی باید بفرستمش بره
اون وقت بهم میگی آروم باشم
_باشه صداتو بیار پایین
با هم داریم حرف میزنیم دیگه
ناراحتی نداره که.….
یه لیوان آب ریخت و گرفت طرفم
_بخور…..
رفتم عقب
_آب نمیخوام من تو این یه مورد چه حرفی دارم با شما بزنم…..هاان……
_قانونِ
_کدوم قانون میگه باید پسرمو از من بگیرید؟ کدوم قانون میگه یه بچه رو از مادرش جدا کنید؟
قلبم داشت از جا درمیومد
بی تاب این ور و اونور میرفتم و یه بند حرف میزدم
_مگه نگفتید استثنا هست؟ مگه نگفتید میتونم بیشتر نگهش دارم
_من خیلی باهاشون صحبت کردم
متاسفانه فعلا امکانش نیست
صاف وایسادم روبه روش و هر چی التماس بود تو صدام ریختم
_با کی حرف زدین؟بذارید من خودم بهش میگم التماسش میکنم……
دستامو که جلوش گرفته بودم و گرفت
مکث کرده بود
میخواست یه ذره آروم بشم ولی مگه میشدم؟؟داشت پاره ی تنمو ازم جدا میکرد
ولی من بی توجه به کاراش هق هق میکردم و تار میدیمش
_درکت میکنم ولی بدون هر وقت میخوام یه مادرو از پاره ی تنش جدا کنم خودمم عذاب میکشم
دستامو کشیدم و اشکامو پس زدم
_پس چرا جدا میکنی؟ چرامارو عذاب میدین مگه دلخوشی چهار تا بدبخت بیچاره اینجا چیه جز بچه هامون
_مهسا میخوام بدونی من همه ی تلاشمو برای تو کردم ولی نمیتونم جلوی قانون کاری از پیش ببرم……..
از زور ناامیدی بریده بریده حرف میزدم
_اینکه….. بچه ی منی که…… هیچ کس و نداره رو ازم بگیرید
و ببریدش…….پرورشگاه وقتی……وقتی مادرش زنده اس چه قانونِ……کثافتیه؟؟هااان؟؟
دستاشو آورد جلو و گذاشت رو بازوهام
_نه…….امیر حسین پدر داره…….میسپرنش به اون
پدرش؟ اون عوضی که من به خاطره ش چهار ساله اینجام؟؟کسی که زندگیمو ازم گرفت؟،
انگار که یه سطل آب داغ ریختن رو سرم
با دستام دستاشو پس زدم و جیغ زدم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 148
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت بعدی نیست؟
نویسنده عزیز لطفا پارت رو بزار.
چرا انقدر بی نظم شده پارت گزارییااا؟
الو! سلام!!؟؟ کجایید؟
هستید؟؟ پارت بعدی رو نمیدی؟
عزیزان رمان چند درجه بالاتر از غرور رو از کجا میتونم دانلود کنم؟
چرا پارت گذاریش انقدر بی نظم شده لطفا جواب بده که بدونیم هستی یا فیکی
هامین ،آووکادو،سال بد نبود😎
نویسنده عزیز
شما پارت ها رو یک درمیان میزارین؟
به میعاد که خبر میدن، عسل میفهمه، اول قشقرق میکنه. بعد میعاد جلوی خونواده راستش رو میگه. اون موقع قفل دهن عسل باز میشه. میگه تصادف کار اون بوده، به اسم زدن ماشین و وکیل گرفتن و … کار باباش.
از اون طرف بابای میعاد میگه خانواده نامزد میعاد هم به خاطر هرز پریدن دختره خفهخون گرفتند که قضیه هم نخوره. حالا یه مهسای متنفر داریم، یه بچه مظلوم داریم، یه عسل که شوهرش نمیخوادش. یه مادر با ناراحتی قلبی و ….
و یه زیبا که برای نابود کردن میعاد و مراقبت از مهسا همهکار میکنه
ایول زدی تو هدف عالی بود
فکر نکنم عسل با زبون خوش راه بیوته و بگه که کار اون بوده
خانم گل این پارت دیروز بودا حواست باشه فردا جدا هستا دستت طلا
یعنی میعاد با اون دختره پتیاره ازدواج کرده؟!
ای خاک تو روحت میعاد
دیگه نگیر این بچه رو از مادرش
میعاد خیلی خره..
خدا کنه حداقل بچه رو بهش دادن به خودش بیاد.
بفهمه که راه اشتباهی رو رفته و بیاد مهسا رو دربیاره از زندان
چقدر در حقش ظلم شده امیدوارم زودتر میعاد همه چیو بفهمه بعدش از عذاب وجدان بمیره مردک الاغ.
از کجا فهمیدن پدر داره آخه؟😕
بمیرم واسه مهسا😢کاش یه آدم خیری پیدا میشد بدهیشو پرداخت میکرد
چرا دیگه خبری از میعاد نکبت نیست