رمان تاوان پارت 27 - رمان دونی

رمان تاوان پارت 27

 

_اون کثافت؟؟حتی نمیدونه حتی اسمش چیه؟
چون ازم متنفره……از بچمم متنفره
تا حالا یه بارم نیومده سراغش
اون اصلا نمیخوادش

_مسئولیتش با پدرشه
موظفه قبولش کنه

خشکم زد
بی تاب تر شدم
یاد کارش افتادم

_میدونم…….قبول میکنه
میخواد منو عذاب بده

_نمیتونه…….

_آره همینه……ح…..حتما میگیرتش و یه بلایی سرش میاره تا منو شکنجه کنه
اون داشت منو میکشت…… بچمم میکشه….من میدونم……

_مهسا……..صلاحیتش تایید شده
مشکلی نداره…… تو اشتباه میکنی
شاید اصلا یه سوءتفاهمه……گوش بده بهم…..

قهقه زدم و دستامو دیوونه وار تکون دادم

_میگه سوءتفاهمه….اون همه چیز منو ازم گرفت….همه چیزمو…..ولی بچمو بهش نمیدم….نمیزاااارم

داد زد تو صورتم

_اون پدرشه……راجع به همه چیزش تحقیق شده اگه حتی یه نقطه ی سیاه تو پروندش باشه حق حضانت و بهش نمیدیم

جیغ زدم

_نقطه ی سیاه زندگی اون منم……من بی کس و کار
منی که گولشو خوردم منی که فکر میکردم قراره همه چیزم بشه ولی نشد

با آستین روپوشم صورت خیسمو پاک کردم و  سرمو دیوانه وار تکون دادم

_من بچه مو نمیدم…..
من بچمو نمیددددم مخصوصا به اون…..

داشت نگام میکرد
از اونا نگاهایی که میگه من هیچ کاری از دستم برنمیاد
هیچ قدرتی ندارم هیچ زوری ندارم هیچ توانی ندارم

شده التماسشم میکنم تا امیرمو ازم نگیرن
بی اراده رفتم سمتش و دستشو گرفتم

_ترو خدا ازم نگیریدش من بدون امیرحسینم میمیرم……

چرا جوابمو نمیده……چرا نمیگه باشه قبول؟
چرا دلش برام نمیسوزه چرا نمیبینه نمیفهمه حالمو
خدایا من کجا قایم شدم که منو نمیبینی؟

_لعنت به همتون……لعنت به شما……به دونه دونتون
بچه ی من غیر من کسی رو نداره چطور میتونید…..چطور میتونید

_مهسا…….میدونی این قانون برای چیه؟؟

وسط گریه های بی امانم زمزمه کردم

_همش قانون…..قانون…..برام مهم نیست من فقط بچمو میخوام کنارخودم…….

_الان اون هیچی نمیفهمه……الان درکی از اطرافش نداره
دوست داری ببینه مادرش پشت دیوارای بلند اینجاس؟
دوست داری پسرت وقتی خودشو شناخت اینجا باشه؟
دوست داری وقتی ازت پرسید پارک کجاست مدرسه چیه نتونی جوابشو بدی؟؟اصلا جوابشو دادی……وقتی بهت گفت میخوام برم با بچه های دیگه بازی کنم درس بخونم میتونی خواستشو عملی کنی؟؟میتونی به بچه ات هرچیزی که لایقشه رو بدی؟؟

دیگه گریه نمیکردم
بلند زار میزدم که بغلم کرد

_هیچ بچه ی معصوم و بی گناهی لیاقتش موندن پشت این دیوارا نیست……سختیش برای توعه مادرِ و آرامش و خوشبختیش برای پاره ی تنت
حالا بگو بازم میخوای اینجا نگهش داری؟؟

نه نمیخوام…..دیگه نمیخوام

الان دقیقا یک سال شده که داریم باهم زندگی میکنیم مثل دوتا هم خونه

میبینم عسل تمام تلاششو میکنه
ولی من اجازه نمیدم پا به حریمم بزاره

بهش کششی ندارم و مهمتر از اون
میدونم بالاخره یه روزی از زندگی با من خسته میشه و اونی که آسیب میبینه خودشه

یه خونه جدا گرفته بودم برای زندگی باهاش
چون خونه ی خودم فقط جای من و خاطرات الهه بود نه هیچ کس دیگه……

فقط گاهی وقتا میرم اونجا تا خلوت کنم

بابا دلیلشو فهمید ولی به روم نیاورد
حقم داشت
چون دیگه خانواده مثل قبل شده بود
پر از آرامش بدون بحث دعوا درگیری درست مثل وقتی الهه های وجود نداشت

برای منم همین کافی بود خوشبختی دوباره کنارسه تاشون

داشتیم صبحونه میخوردیم یعنی من میخوردم اون با نون و مربا بازی میکرد

_چته….چرا نمیخوری؟

نگاه غمگینشو دیدم

_نمیخوای یه ذره برای زندگیمون تلاش کنی؟

پس همون بحثی که شش ماه بعد از عروسی شروع کرده بود

بی تفاوت مشغول خوردن بقیه ی صبحونه ام شدم

_خسته شدی؟

_اگه بگم آره باز میگی بریم طلاق بگیریم

_بهت روز اول چی گفتم؟ خودتو حیف من نکن…..

نه دادی نه اخمی نه عصبانیتی
خنثی و بی تفاوت

_دیشب عمه و مامان بهم گفتن دیگه یک سال شده و وقتشه بچه دار بشیم…..

ابروهام رفت بالا و بهش زل زدم

_خب…….تو چی گفتی؟؟

_گفتم باید با تو حرف بزنم تنهایی که نمیشه…..

کارد و انداختم تو ظرفش

بازی در میاره برام

_چرا اونجوری نگاه میکنی….خب چی باید میگفتم…..

_یعنی تو نمیدونی؟؟
باید میگفتی فعلا زوده….ما تازه یک سال ازدواج کردیم بچه نمیخوای یعنی هیچ کدوممون نمیخوایم……

طلبکار شد

_آره یادم بود حتی سمتم نمیای…..

با اخم از جام بلند شدم و خم شدم سمتش

این حرفو زده تا من با خانواده ام طرف بشم ولی
حق نداره

_چون قرارمون از اول همین بود……درسته؟؟

چشماش پر شد

_انقدر سخته باهام باشی؟ مگه مرد نیستی تو؟

تند تند و از روی عصبانیت نفس میکشید

_کم غرورمو گذاشتم زیر پام؟کم نازتو کشیدم؟ کم منتتو کشیدم؟اونم من که محل سگ به پسرای دیگه نمیذاشتم

اشک ریختنش انقدر برام تکراری شده که دیگه دلم نمیسوزه

چرا انقدر بی تفاوتم؟؟عسل که گناهی نداره…..هر چند اشتباه…..چرا؟؟

قبول کردن من و بدتر از همه امید بستن بهم اونم وقتی همه چیزو بهش گفتم بزرگترین اشتباه زندگیم بود

_هیچ میدونی چقدر از خودم خجالت میکشم وقتی هر بار میام سمتت و تو ردم میکنی
من یه زنم میعاد از سنگ که نیستم باهام اینطوری میکنی

یه دستمو گذاشتم پشت صندلیش و تو صورتش خم شدم

_ولی من هستم….. من از سنگم…..میدونی چرا؟؟؟

به قلبم اشاره کردم

_چون یخ زده
هیچی احساس نمیکنم صبحم شب میکنم و شبم و صبح
هیچ کدوم از اینایی ام که میگی به چشمم نیومده ولی…….ولی اشتباه کردم
حالا که میبینم انقدر برات سخت بوده باید زودتر تمومش میکردم
و به اصرارات برای حفظ این زندگی گوش نمیدادم
فردا یه وکالت نامه……

خیلی یه دفعه سرشو آورد جلو
دستاشو پشت سرم گذاشت و شروع کرد بوسیدنم

هر بار اینکارو تکرار میکرد به یه امیدی ولی هیچی نبود نه احساسی نه غریزه ای نه خواستنی

بعضی وقتا خودمم فکر میکنم شاید واقعا دیگه مرد نیستم؟مگه میشه انقدر بی حسی؟

دستامو دو طرف صورتش گرفتم و از خودم فاصله ش دادم

_چه غلطی کردی تو…….مگه نگفتم خوشم نمیاد

صورتش خیس از اشک بود و تقریبا به هق هق افتاد

گند بزنن این زندگی رو
که تو این سن انقدر آواره و بلاتکلیفم

زدم بیرون
طرفای ساعت ۶ بعد از ظهر بود

امشب میخواستم دیر برگردم
که گوشیم زنگ خورد

مامان بود
بعد از سلام و احوال پرسی بهم گفت برم پیششون چون عسلم اونجاست

امیدوارم بچگی نکرده باشه
چون گفتن اینکه میخوایم جدا بشیم خیلی راحتتر از گفتن اینکه تو این یک سال براشون نقش بازی میکردیم

***

همه جمع بودن حتی دایی و زن دایی که از هم جدا شده بودن
بهشون نمیاد به خاطره عسل اینجا باشن

_سلام……

_سلام بابا…..

عسل آروم اومد سمتم که مثل همیشه کتم و بگیره

عجیبه که خوشحال بود……معمولا برعکس بی تفاوتی من تا چند روز میرفت تو خودش

بابا منو تو اتاقش صدا کرد
دنبالش رفتم ولی حس خوبی نداشتم

_بشین بابا….

_چیزی شده؟

_نه باهات حرف دارم…..گفتم شاید درست نباشه جلوی بقیه

مگه چی میخواست بگه؟

نشستم……رو به روش و فقط منتظر بودن تا منو از این حس بد خلاص کنه

_ببین بابا……تو…..مشکلی داری؟؟

_مشکل؟؟ مثلا چی؟؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 117

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
rahaa Abedi
rahaa Abedi
11 روز قبل

ممنون عالی.
ولی لطفاً لطفاً خواهشاً مرتب پارت بزار.

خواننده رمان
خواننده رمان
12 روز قبل

بلاخره اینو گذاشتین لطفا سال بد و آووکادو رو هم بذارین

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x