یعنی چهار ماهه بغلمِ
اونو نفس میکشم چون بوی تنشو میده و فقط اینطوری آروم که نه یه ذره دلتنگیم کمتر میشه
تازه اینطوری حس میکنم کنارمه و مامان گفتنش تو گوشم میپیچه
منم با خوش خیالی جوابشو میدم
امیرمم دستشو میکشه رو صورتم تا اشکامو پاک کنه و بعد میبوستم
بچم خیلی حساسِ و بهم وابسته طاقت نداشت ناراحتیه مامانشو ببینه
عروسکو محکمتر تو بغلم گرفتم
الان کجاست؟
اون کثافت بچه ی منو ازم گرفت و داد بغل یه زن دیگه که بهش مامان؟!
میخواستم تف کنم تو صورتش بزنم تو گوشش بگم حیوونم بچشو ول نمیکنه چطوری دلت اومد نفسمو ازم بگیری چطوری تونستی زندگیمو ازم بگیری منکه جز امیر هیچی نداشتم نه پدری نه مادری نه برادری نه…….شوهری…..
هر چند…..بهم گفته بود دعا کنم راضی باشه به اونجا موندنم چون جهنمو نشونم میده
ولی جهنم این نیست مگه؟ خدایا نفسم داره میبره از ندیدنش حس نکردنش بغل نکردنش
هیچ کارم نمیتونم بکنم از ترس اینکه باهام لج کنه و کاری کنه تا آخر عمر دیدنش حسرتم بشه
_با توام……باز داری آبغوره میگیری؟
صورتمو رو زانوم برگردوندم
_نمیخورم زیبا….
عصبانی شد
#تاوان
#پارت۱۸۶
_اصلا میدونی چیه ؟حقته…..وقتی قایمکی میری سراغ اون کثافت همین میشه…..فکر میکنه هنوزم بی کس و کاری…..
فردا خودم باهات میام ازش آدرس امیرو میگیریم……
به اندازه ی کافی دلم خون بود اینم باز شروع کرد
نمیفهمه هر چی ام بهش میگم
_چند بار بگم میگه نمیدونه کجاس…..
صداشو برد بالا
_دروغ میگه مرتیکه…..
مگه میشه؟؟ تو یه بچه ی سر راهی ام نشناخته به کسی نمیدی اون که بچه ی خودش بود البته شانس گ….تو و امیر که باباش یه حیوونِ
سرمو بلند کردم و با ناامیدی زمزمه کردم
_میده….اگه غریبه بود آره….ولی اون پسر منه زیبا……هر بلایی سرش میاره تا فقط منو عذاب بده…..اون پدر نیست احساس نداره مسئولیت نمیفهمه وگرنه پسرشو…..به دندون میگرفت نه اینکه…..
دیگه نتونستم بگم
حتی فکر کردن بهش قلبمو میسوزوند
_غلط کرده……اصلا فردا میریم ازش شکایت میکنیم مگه شهر هرته…..
با بغض صدامو بردم بالا
_بهت گفتم نمیتونم……لج میکنه……تو میخوای دیگه نتونم امیرو ببینم؟
اول چند ثانیه با حرص زل زده بود بهم که
بشقاب و از جلوش کشید اونور
_اَااااه باشه بابا……این مرتیکه مگه گیر من نیوفته روزگارشو سیاه میکنم
توام دیگه آبغوره نگیر یه لقمه غذا نذاشتی از گلومون بره پایین…..
الهی….فقط زورم به زیبا میرسید انگار
آخه مگه چه گناهی کرده که من دوستشم
اشکامو پاک کردم
#تاوان
#پارت۱۸۷
_ببخشید…..من نمیخواستم ناراحتت کنم
ولی منو بفهم…..میترسم راست بگه میترسم به یکی حرف بزنم با بچم تلافی کنه
فقط باید برم دنبال اون اسم و خدا خدا کنم بچم ایران باشه
سفره رو با اخم داشت تا میکرد
اونقدری میشناسمش که بدونم میگرده دنبال یه راه که ببینتش تا مردونگی کنه برام با وجود زن بودنش تا ازش حساب اشکامو پس بگیره
ولی من نمیخوام ببینتش و خود خوری کنه چون زورش به اون عوضی نمیرسه
سینی برد و از تو آشمزخونه داد زد
_چای میخوری؟
لحنش دلخور بود یه چیزی وسط قهر و آشتی
_نه…..
_منم نمیخورم….خوابم میپره
از کنارم رد شد و رفت از اتاق
دوتا دست تشک و لحاف آورد
_پاشو جاتو بندازم صبح خیلی کار داریم
زودتر باید بریم هلال احمر
همون طور که داشتم کمکش میکردم جوابشو دادم
_نمیخواد دیگه امروزم به خاطره من از کار و زندگیت افتادی…..
به حالت مسخره گفت
_چی؟؟امروز به خاطره تو چی شدم؟
ناله وار اسمشو صدا زدم
_زیباااا…..الان وقت شوخیه؟
_بعلههههه……جمع کن مسخره بازیاتو ببینم
انشالله فردا میریم دست پر از توله ت خبر میگیرم و برمیگردیم
با اخم نگاش کردم
دوست ندارم اینطوری صداش میکنه
_اونجوری نگا نکن ببینم ،توله اس دیگه توله ی اون کثافت….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 56
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
هیچکدوم از رمان ها منظم پارت گذاری نمیشه چرا 😑🥲
مرتب پارت بزار