رمان تدریس عاشقانه پارت 25 - رمان دونی

رمان تدریس عاشقانه پارت 25

جوابم و نداد…از خودم متنفر بودم که باعث این حالش شدم اما گفتن حقیقت برام از مرگ هم سخت تر بود.
به آرومی صداش زدم که باز هم جوابی نگرفتم.
بدون هیچ حرفی سرش و روی فرمون گذاشته بود…
نمیدونم چه قدر گذشت تا این‌که صدای گرفته ش در اومد
_برو پایین!
لب باز کردم تا حرفی بزنم که سرش و بلند کرد. با دیدن چشم های قرمزش منصرف شدم.
کلید خونه رو به سمتم گرفت و بدون اینکه نیم نگاهی به صورتم بندازه گفت
_برو بالا.
غم زده پرسیدم:
_تو کجا میری؟
جوابم و با تحکم و خشم داد
_پیاده شو سوگل!
نگران نگاهش کردم و در نهایت آهی کشیدم و پیاده شدم.
به محض پیاده شدنم پاش و روی گاز گذاشت و با سرعت ازم دور شد
* * * * * *
با عصبانیت گفت
_آخه تو چه قدر احمقی دختر؟ دست روت بلند کرده هنوز نگرانشی؟به درک که هر گوری رفته.
با گریه گفتم
_اما چهار روز شد بابا… حتی دانشگاه هم نمیاد، بیمارستانم نمیره اگه بلایی سرش اومده باشه چی؟
با بیخیالی گفت
_بلایی سرش میومد تا الان خبرش رسیده بود. اتفاقا برو خدا رو شکر کن گم و گور شده چون اگه پیداش می‌بود من زندش نمیذاشتم.
مامان گفت
_این حرف و نزن مرد… زبون تند و تیز دختر خودت و نمیشناسی؟لابد این یه چیزی گفته که پسره زدتش
بابا چپ چپ به مامان نگاه کرد و گفت
_زبون تو هم تیزه خانوم من کی دست روت بلند کردم.
بی حوصله بلند شدم که بابا گفت
_می‌سپارم دنبالش بگردن. اونم فقط به خاطر خواهرم که کم مونده دیوونه بشه.
تند از جام پریدم و گفتم
_واقعا دنبالش میگردی بابا؟
سر تکون داد و گفت
_اما وقتی پیداش کردم بی برو برگرد طلاق تو ازش می‌گیرم باشه؟
با آستینم اشکام و پاک کردم و گفتم
_اگه آرمان خواست باشه 


کلافه به صورتش کوبید و گفت
_خدای من این دختر چه قدر احمقه. هنوز رو صورتت آثار کتکی که خوردی هست اون وقت تو هنوز سنگ اونو به سینه میزنی؟دختر من کی تو رو انقدر احمق بار آوردم؟
سرم پایین افتاد و گفتم
_تقصیر خودم بود بابا.
_وااااای من آخر از دست این دختر سکته میزنم. من رفتم خانوم.
تند گفتم
_آرمان و برام پیدا میکنی بابا؟
چپ چپ نگاهم کرد و بدون اینکه چیزی بگه از خونه رفت بیرون.
* * * * * *
با حس نوازش صورتم چشم باز کردم.
توی تاریکی نگاه آشنایی رو دیدم.
لبخند زدم و گفتم
_اومدی؟
صدای آشنایی که چند روز در حسرتش بودم به گوشم رسید
_اومدم.
غرق خواب چشمامو بستم و انگار که تازه متوجه ی اتفاقی که افتاده شدم برق زده سر جام نشستم.
خودش بود… ریش در آورده بود،چشماش قرمز بود اما آرمان بود.
برای اینکه مطمئن بشم خواب نمی‌بینم دستش و گرفتم و گفتم
_کجا بودی؟چرا چند روزه بی خبر رفتی؟میدونی من چی به سرم اومد؟
با نگاهی ملتهب صورتم و رصد کرد و گفت
_مهم بود واست؟
اشک توی چشمم جوشید
_معلومه که مهمه واسم. کجا بودی؟
سری به طرفین تکون داد
_نمی‌دونم.
فقط نگاهش کردم. انگار توی این چند روز لاغر تر شده بود. نگاهش و نمی‌شناختم.
با صدای خش دارش گفت
_سوگل من… خیلی فکر کردم.
منتظر نگاهش کردم که گفت
_میخواستم برم اما نتونستم بدون خداحافظی ازت دل بکنم.
قلبم فرو ریخت. میخواست بره؟ کجا؟ با حرف بعدیش رسما قلبم ایستاد
_بلیط رفتنم به آمریکا برای چند ساعته دیگس 

لب هام لرزید و با تته پته گفتم
_می‌خوای بری؟
سر تکون داد. اشکام شدت گرفت
_چرا؟من که گفتم طلاق می‌گیریم! چرا می‌خوای بری؟
سرش و انداخت پایین و گفت
_نمی‌تونم سوگل درکم کن!
خودخواهانه بغلش کردم و هق زدم
_نرو….جون من نرو آرمان! باهام قهر باش، منو نبین اما بمون… خواهش می‌کنم.
حرفی نزد. محکم تر بغلش کردم… اگه می رفت، اگه دیگه نمی دیدمش… غرورم به درک،باید ميفهميد حسم نسبت بهش چیه!
چشمام و بستم و گفتم
_من بدجور عاشقت شدم.اگه بری… می‌میرم! باز هم جوابی نشنیدم.با تاخیر دستامو از دور گردنش جدا کرد و ازم فاصله گرفت.
بلند شد.. حتی توی چشمامم نگاه نمی‌کرد
_اگه اول حقیقت و بهم می‌گفتی،هیچ کدوم از این اتفاقا نمیوفتاد اما تو خواستی با دروغ شروعش کنی.خیلی سعی کردم با خودم کنار بیام اما تو تمام این مدت منو احمق فرض کردی! حتی جریان ماکان رو هم دروغ گفتی.
از جام بلند شدم و گفتم
_آرمان من… نذاشت حرف بزنم
_هیش!دیگه نمیخوام دروغ بشنوم سوگل! تو این چند روز به حد کافی فکر کردم.
جلو اومد دستش و بالا آورد و اشکام و پاک کرد.
با بغض گفتم
_نرو… التماست می‌کنم. آره من اشتباه کردم. ازم متنفر باش آرمان اما نرو آمریکا!
خیره به صورتم بغلم کرد که گریه م شدت گرفت. با هق هق خودمو بهش چسبوندم که کنار گوشم پچ زد
_حتی الانم جسارت گفتن واقعیت و نداری سوگل!
توی حال خودم نبودم تا بفهمم منظورش چیه!
_اگه تونستم با خودم کنار بیام برمی‌گردم اگه نه…با طلاق غیابی جدا میشیم
ازش فاصله گرفتم و گفتم
_یعنی به این راحتی منو پشت سرت میذاری و فراموشم می‌کنی؟خودتم با کلی دختر بودی آرمان… به خاطر یه اشتباه…
انگشتش و روی لبم گذاشت و گفت
_من هیچ وقت بهت دروغ نگفتم 
لبم و گاز گرفتم و گفتم
_با‌شه برو اما بگو که برمی‌گردی خوب؟
زهر خندی زد و چند قدم عقب رفت و گفت
_خداحافظ!
گریه م شدت گرفت و به سمتش دویدم روی زانوم خم شدم و زار زدم
_نرو آرمان…التماست می‌کنم.این طوری نرو…
اعتنایی به حالم نکرد و با قدم های بلند زد بیرون و صدای گریه م کل خونه رو برداشت.
اون رفت…منو نبخشید!
* * * * *
عمه تلفن و قطع کرد که با نگرانی پرسیدم:
_چی شد عمه؟نرفته نه؟
عمه با خیال راحت گفت
_چرا اتفاقا از خط آمریکا‌ش زنگ زد گفت رسیده. نصف عمرم کرد این بچه!
بابا عصبی گفت
_بگو بیاد دختر منو طلاق بده بعد هر گوری که دلش می‌خواد بره.
_بهش گفتم اما جواب درستی نداد. به تو چیزی نگفت سوگل؟یعنی قصد تون طلاقه یا…
بابام به جای من جواب داد
_معلومه آبجی بار دومه پسرت دست رو دخترم بلند می‌کنه. از سر راه نیاوردمش که. بهش بگو قبل از اینکه خودم برم آمریکا یقش و بگیرم بیاد و طلاق سوگل و بده.
دیگه هیچ صدایی نمی‌شنیدم.
به سمت اتاقم دویدم و درو محکم به هم کوبیدم.
خودمو روی تخت پرت کردم و زار زدم.
احمقانه فکر میکردم نمیره. تنهام نمیذاره… برمی‌گرده اما رفت…
پشت سرشم نگاه نکرد تا ببینه چه به روزم اومده.
اون همه التماسش کردم اگه حتی یه ذره عاشقم بود به این راحتی نمی رفت. اونم در حالی که خودش بارها رابطه داشته.
اشکام و با پشت دست پاک کردم
_احمقی اگه بازم به خاطرش گریه کنی سوگل…حالا که اون به این راحتی ازت گذشت تو هم ازش می‌گذری.
نفس عمیقی کشیدم. تموم شد.. امروز آخرین روزیه که به خاطر اون ناراحتم. دیگه آرمان برای من تموم شد 

109

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طواف و عشق pdf از اکرم امیدوار

  خلاصه رمان :         داستان درباره مردیه که به سبب حادثه ای عشقی که در ۲۵ سالگی براش رخ داده، تصمیم گرفته هرگز ازدواج نکنه… ولی بعد از ده سال که می خواد مشرف به حج عمره بشه مجبور میشه علی رغم میلش زنی رو… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو

    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان عشق افسانه ای..کاری با کسی ندارم از کل دنیا تنها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اتاق فرمان
اتاق فرمان
2 سال قبل

آفرین سوگل تو اولین دختر فهمیده ای که تو رمانا دیدم
فراموش کن مث اون کع فراموش کرد
عاشق باش ولی غصه نخور

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط اتاق فرمان
RoRo
RoRo
4 سال قبل

بچا من رمان خوب میخوام

میشه بهم معرفی کنید

رمانام ته کشیده

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  RoRo

اسطوره
تب
هکر قلب
غرقاب
عابر بی سایه

ayliin
ayliin
4 سال قبل

باور کن دادم، اسمش s بود، نکنه شما نیستی؟

maryam
maryam
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

نه نیستم عکس خودمو گذاشتم چی بود عکسه

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  maryam

عکس فنجون قهوه!

maryam
maryam
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

نه نبودم عکس فنجون وقهوه نذاشتم
الان عکس یه شاخه گل گذاشتم که تودستمه 😂😂😂

maryam
maryam
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

اینه ایدیم
mmm79999

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  maryam

اووووووووو
من ۷ وسطشو نزدم!
پس اون کی بود اخه؟
چه موقعیم تلم قط شد!

Hasti
4 سال قبل

چقدر این دختره پروعه تازه میگ اون عاشق نبود 😂دختره شخصیت حقیری داره

Artamis
Artamis
4 سال قبل
پاسخ به  Hasti

چقدر پروههههه سرم رو بکوبم دیوار ولی به نظر من ارمان حقیقت روفهمیده بعدش رفته ولی دلم بازم برای سوگل میسوزه. اخ که دیگه این رمانا با احساسات ادما بازی میکنن نکنین بخدا یکم شاد چرا همش غمگین وپسر دوتا زن داره یا استاد دانشگاهش هست و…… همه مثل هم وغمگین یک تنوع داشته باشید

ayliin
ayliin
4 سال قبل

اخی!

maryam
maryam
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

ایلین خوشم میادبیشتروقت ها اولین کامنتارومیزاریاا 😂😘
خیلی بهتر از اون تدریس عاشقانس که یه نفردیکه نوشته بود اون خیلی جالب نبود

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  maryam

خخخخخ
مریم راستی تل نبودیا،
چک کن…

maryam
maryam
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

ندادی پیام بهم ندیدم که؟

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x