رمان تدریس عاشقانه پارت 40 - رمان دونی

رمان تدریس عاشقانه پارت 40

 

در باز شد. فکر می‌کردم معینه اما در کمال تعجب آرمان بود که با بی رحمی گفت
_سوگل اینجاست!
لبمو گزیدم و با خشم به آرمان نگاه کردم
بازومو گرفت و منو کشوند بیرون… معین با خونسردی ظاهری داشت نگاهم می‌کرد.
مثل مجرما شروع کردم به حرف زدن
_به خدا معین اون طوری که تو فکر میکنی نیست
من… من… رفته بودم…
معین حرفمو قطع کرد‌:
_میدونم عزیزم… حتما دلیل موجهی داشتی بهت اعتماد دارم
چشمام از حدقه بیرون زد

آرمان با پوزخند گفت
_زنتو این موقع تو حموم خونه ی عشق سابقش پیدا کردی. این چه دلیل موجهی میخواد داشته باشه؟
از معین می ترسیدم بدون اینکه خودشو ببازه گفت
_خوبه میگی عشق سابق اون قدر زنم و میشناسم که میدونم حاضر نیست با تو توی یه شهر نفس بکشه چه برسه اینکه شبو خونت بگذرونه
آرمان یه تای ابروش و بالا داد
_پس معلومه اصلا زنتو نشناختی
عصبی گفتم
_بس کن آرمان با این کارات میخوای به کجا برسی؟
بدتر از من گفت
_میخوام چشاتو وا کنم ببینی این یارو تو رو واسه منافع خودش بازیچه کرده. چون اون قدر مرد نیست که رو در رو با خودم بازی کنه
داد زدم
_به تو چه؟ من دلم میخواد بازیچه ش بشم… تو رو سننه؟
ابرو بالا انداخت و گفت
_تا قبل از اومدنش لحن صحبتت یه طور دیگه بود. الان چرا ادای زنایی رو در میاری که عاشق شوهرشونن؟
خواستم جواب بدم که معین با تحکم گفت
_برو توی اتاقت سوگل منتظر باش تا بیام.
معترض گفتم
_اما معین بذار…
این بار با اخم و صدای بلندی گفت
_گفتم برو توی اتاقت
نگاهمو بین شون چرخوندم و در نهایت با بیچارگی از اتاق بیرون رفتم.
دلم گواه بدی میداد انگار یه اتفاق شوم توی راه بود


نیم ساعتی از اومدنم به اتاق می گذشت که سر و کله ش پیدا شد.
با ترس از جام بلند شدم و نگاهش کردم. منتظر داد و بیدادش بودم اما درو بست با اخم جلو اومد و روی تخت نشست.
حرئت نداشتم حرفی بزنم نمیدونم چرا اما از معین می ترسیدم. با اینکه اهل داد و بیداد نبود اما ادم خطرناکی به نظر می رسید.
طاقت نیاوردم و بعد از چند دقیقه به حرف اومدم
_من… همه چیو برات توضیح میدم من….
نذاشت حرفمو تموم کنم
_میخوای ازش انتقام بگیری یا نه؟
_میخوام… میخوام بخدا من…
نگاهم کرد
_اگه میخوای باور کنه اون بچه ی توی شکمت مال منه باید بتونی تظاهر کنی عاشقمی!
سرم پایین افتاد
_اگه بفهمه بچشو سقط نکردی اونو ازت میگیره سوگل شک نکن!
سر تکون دادم که گفت
_بد نیست اگه یه کم تنبیه بشی و اونم باور کنه همه چی بین مون واقعیه؟
گیج گفتم
_اره اما چه طوری؟
مچ دستمو گرفت و دستش و تا روی بازوم سر داد.
خودم و جمع و جور کردم و گفتم
_چیکار داری میکنی؟
هلم داد روی تخت و تنش رو به تنم چسبوند.
وحشت زده گفتم
_چی کار میکنی روانی؟ برو عقب وگرنه داد می زنما…
_داد بزن تا همه بیان و وقتی شکمت اومد بالا ارمانم بفهمه بچه مال اونه و ازت بگیرتش!
به التماس افتادم
_معین تو رو خدا ولم کن…
سرش توی گردنم فرو رفت و گفت
_نترس علاقه ای به سیب گاز زده ی ارمان ندارم
لبهاش روی گردنم نشست.
نمی فهمم چرا عذابم میداد… نه توی صداش نه چشماش هیچ اثری از هوس نبود اما… داشت شکنجه م میداد. با بازی لب هاش روی گردنم داشت دیوونم میکرد.
اشک از چشمام سر خورد پایین!
عقب رفت و به نگاه به گردنم لبخند شیطانی زد و گفت
_فردا یه لباس یقه باز بپوش بذار همه ببینن کی مهر زده رو گردنت
اینو گفت و بلند شد. کتش رو برداشت و از اتاق بیرون رفت و منو هاج و واج گذاشت.
بلند شدم و جلوی اینه رفتم. با دیدن کبودی گردنم صورتم با انزجار جمع شد. مرتیکه ی روانی… ازت متنفرم… از همه ی مردا متنفرم


در اتاقو باز کرد و با دیدنم اخماش. در هم رفت.
بی اعتنا برای خودم رژ زدم و حواسم به کاراش بود. رفت سر چمدون لباسم و همه رو دونه دونه نگاه کرد و بیرون ریخت. با غیظ گفتم
_چه غلطی داری میکنی؟
از بین لباسام تاپ آستین کوتاهی بیرون کشید و به سمتم اومد.پرت کرد سمتم و گفتم
_اینو بپوش
با تمسخر گفتم
_دیگه چی؟
میخواست شاهکارش و بکنه تو چشم همه…عصبی گفت
_بپوشش سوگل وادارم نکن به زور تنت کنم
_نمیخوام احمق… من هیچ موقع تو جمع از این لباسا نمی پوشم.
به سمتم اومد و وحشیانه لباس یقه اسکیم رو از تنم کشید و گفت
_از این به بعد می پوشی
عصبی داد زدم
_چی کار میکنی روانی؟ولم کن اصلا نخواستم…
دستش و جلوی دهنم گرفت و غرید
_کاری نکن بکشمت سوگل… واسم کاری نداره از این پنجره پرتت کنم پایین و به همه بگم خودکشی کرد.
بپوشش چون من میگم
با نفرت نگاهش کزدم لباسو از روی زمین برداشت و به سمتم گرفت.
محلش نذاشتم و به سمت چمدون رفتم یه لباس دیگه با یقه ی نسبتا باز برداشتم و پوشیدم
خداروشکر دیگه چیزی نگفت اما سکوتش برای یک دقیقه بود.
داشتم لباسامو توی چمدون میذاشتم که دستمو گرفت
_بعدا جمع میکنی همه سر میز صبحونن
خواستم دستمو از دستش در بیارم که اجازه نداد.
از اتاق بیرون رفتیم که گفت
_لبخند بزن عزیزم… بذار همه بفهمن دیشب چه شب رویایی بوده برات.
صورتم با انزجار در هم رفت.
از پله ها پایین رفتم و نگاهم اولین نفر به آرمان افتاد که با اخم داشت ما رو نگاه میکرد.
سعی کردم عادی جلوه بدم همه چی رو… با لبخند سلام کردم که همگی جوابمو دادن الان اون…
معین به قصد کنار آرمان نشست و انگار مه هیچ اتفاقی نیوفتاده گفت
_چه خبرا رفیق؟
نگاهم به آرمان بود و نگاه اون با اخم به گردن من فکر کنم اصلا صدای معین رو نشنید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کویر عشق

  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از تجربیاتش استفاده کنه … بالاخره میبینه ولی نه اونطورکه میخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را با گریه بخشیدم به صورت pdf کامل از سید بهشاد زهرایی

        خلاصه رمان:   داستان دختری به نام نیوشا ک عاشق پدرش است اما یکباره متوجه میشود اسمش از معشوقه قبلی پدرش گرفته شده ، پدری ک هیچوقت نتوانست عشقش را فراموش کند و نیوشا وقتی درک میکند ک خودش دچار عشق ممنوعه‌ای میشود ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی

    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
❤
4 سال قبل

ادمین ببخشید پس شما چطوری پارت ها رو از نویسنده میگیرین ؟

Tina
Tina
4 سال قبل

داداش قادر ترو خدا اگ با نویسنده ارتباط داری حرف بزن باهاش بگو زود تر پارت بده جون ننش خسته شدیم دو هفته شد
.
.
. ی سوالم داشتم من رفتم ی سایت دیگ اسم سایتش کافه رمان بود اونجا پارت هارو تا اخر گذاشته ولی پارت هاش با این سایت فرق داره…… مشکل چیه؟؟؟

نفس
نفس
4 سال قبل
پاسخ به  Tina

خیـــــــــــــــــــــــــــــ😔ــــــــــــــــــــــلی بدیــــــــــد چرا پارت نمیزارید پدرم در اومد

Saleh.1380
Saleh.1380
4 سال قبل

ادمین محترم خسته نباشیدپارت ۴۰ به بعد رمان تدریس عاشقانه منتشرنشده؟؟؟

geshniz
geshniz
4 سال قبل

ادمین رمان جدید چی شد؟؟؟؟؟ راستی رمان (( ماه طوفان)) از زینب ایلخانی هم قشنگه

geshniz
geshniz
4 سال قبل
پاسخ به  admin

ادمین حالا که اینجوریه اصلا رماناش به درد نمیخوره تازه من رایگان دانلودش کردم

geshniz
geshniz
4 سال قبل
پاسخ به  geshniz

ادمین خودتو ناراحت نکن ما با همین چت روم ها هم حال میکنیم

Artamis
Artamis
4 سال قبل

ایلین این بشر از اولم میدونسته .

خیلی عاقله😐😐

ayliiinn
4 سال قبل
پاسخ به  Artamis

اره عاقل کثیف!

ayliiinn
4 سال قبل

خو پس معین فهمیده سوگول از ارمان حاملست طلاقش نداده!

(:
(:
4 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

آره همین بوده!
اوف دلم میخاد زودتر تموم شه دلم خوش بود اون یکی سایته ادامش داد تموم!

Artamis
Artamis
4 سال قبل

نویسنده نازیه خواننده ازش راضیه😂😂😂😂

نفس
نفس
4 سال قبل

همین؟ همه با هم بخونین چه نویسنده نازیه خواننده ازش راضیه.
خسته نباشی واقعا بعد از ی ماه

(:
(:
4 سال قبل

خدایی خاک تو سر سوگل چرا انقدر این دختر خره فقط این رمان میخواهم ببینم آخرش چی می که البته معلومه برگشت سوگل و آرمان

Artamis
Artamis
4 سال قبل
پاسخ به  (:

الی خیلی بی معنی شده واقعا😐😐😐

(:
(:
4 سال قبل
پاسخ به  Artamis

خیلی 😐👍

Artamis
Artamis
4 سال قبل

بازی با غیرت ….
ارمان که بدبخت هیچ کاری نکره این کار سوگل واقعا خریت هست

دسته‌ها
20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x