_ این چیه، بها؟
_گفتم هیچی نداری بندازی… نترس، قرض میدم بهت؛ امشبو باهاش بگذرون.
دهانم از حرفش باز میماند. نمیتوانم شوخی یا جدی بودنش را درک کنم.
_ من نیازی به ترحمت ندارم. اینارم بردار ببر.
تلخ میشوم. در جعبه را میبندم. پهلویم از بغض درد میگیرد.
داخل اتاق نمیمانم.
از دیدن فرامرز و همسرش خوشحال میشوم.
ستارهخانم با مانتوی زرشکی سنتیاش، مثل همیشه زیبا بهنظر میرسد.
دخترها نیستند. لحظهای بعد بهادر با در آغوش داشتن شاپرک به پذیرایی میآید.
سعی میکنم نگاهش نکنم.
من هیچوقت از او هیچچیز نخواسته و نخواهم خواست، اما انتظار چنین رفتاری را هم ندارم.
شوخی یا جدی، حرفش برایم سنگین است.
از حالا تا ابد، هرگز آن سرویس را نخواهم خواست.
بلند میشوم تا از آنها پذیرایی کنم، بهادر با فرامرز و شاپرک مشغول شده است.
_ بچهها خوبن، مهگل جان؟ اذیتی، برو بشین. انتظاری ازت نیست.
چای را میریزم و با شیرینی، داخل سینی میگذارم.
_ نه ستاره خانم، خوبم. یکم ورجهوورجه دارن. ولی خوبه، دوست دارم.
دست روی شکم برآمدهام میکشد.
بلوزم بهوضوح، شکمم را نشان میدهد. به این فکر نکرده بودم.
_ خدا حفظشون کنه… لذتبخشه واقعاً.
موهایم را پشت گوش میبرم. از این فاصله هم نگاه بهادر را حس میکنم، اما مصرانه، نگاهم را از او پنهان میکنم.
مگر من از او جواهر خواسته بودم؟ من این موضوع که هر زنی حداقل یک سرویس طلا کادو میگیرد یا دارد را فراموش کرده بودم.
تابهحال، حتی کوچکترین چیزی درخواست نکردهام.
_ بده من ببرم سینی رو.
با حواسپرتی، سینی را میگیرم. انتظار حضور او را ندارم.
قبلاز آنکه سینی از دستم سر بخورد، آن را میگیرد.
_ برو سرویسو بنداز بیا، گلی.
تحکم صدایش هیچ تاثیری در من ندارد.
_ وقتی مردم، میتونی آویزون جنازهم کنی… هیچوقت اونا رو نمیندازم.
با دهان باز نگاهم میکند. از کنارش رد میشوم.
تمام شب به خنده و شوخیهای مردها میگذرد و من برای هزارمینبار، آرزو میکنم کاش پدرم زنده بود… یا کاش فرامرز، پدر من بود.
شاپرک با لذت از توجه همه، هر لحظه با لبخند بقیه را نگاه میکند.
میدانم چیز خاصی متوجه نمیشود جز آهنگهای ماهواره که دوست دارد با آنها برقصد.
آنچه بیشتر حالم را بد میکند، گوشی دست بهادر است و پیامهایی که میفرستد.
این اولین مهمانی رسمی ماست. نباید حساس شوم. نمیفهمم شام چه میخورم.
نباید شب عیدمان خراب شود. نمیدانم چرا او با من چنین رفتاری را دارد.
قبلاز رفتن مهمانها، به فرامرز دربارهٔ وکیل میگویم.
متفکر نگاهم میکند. هیچ حرفی نمیزند؛ فقط آرزوی سالی خوش برایم دارد.
…………
_ چرا اینجوری میکنی، مهگل؟
مهمانان را بدرقه کرده است و من مشغول جمع کردن وسایل هستم.
لحن جدی و دلخورش، چیزی از ناراحتی من کم نمیکند.
_ من حق ندارم با تو شوخی کنم؟ باید حتماً پاچهٔ منو بکنی، سنگروییخم کنی؟
ظرفها را از دستم بهضرب بیرون میکشد.
شاپرک مشغول تبلت است و بازیای که بهادر برایش گرفته.
_ سر من داد نزن… شوخی داریم تا شوخی.
اینکه من هیچی ندارم آویزون کنم، درحالیکه تو توی پول غلت میزنی، مقصر من نیستم که لایقم ندیدی …بخری، میندازم، نخری، نمیندازم. پس حق نداری مسخره کنی یا متلک بگی.
نگاهش را با خشم به من میدوزد.
_ زبونت مثل خنجر میشکافه تا ته…
یه لحظه همهچی عالیه، یه لحظه میخوای منو بکشی.
_ من نمیخوام بکشمت. نمیخوام تو هیچ آسیبی ببینی، ولی حرف زدنت درست نیست.
حتی اگه امانته، بهتره یهجور بهتر بهم بگی.
توی صورتم میغرد.
_ کدوم امانت؟ میدونی اون مال چند نسله که تو خاندان من چرخیده؟
میدونی بهخاطرش چقدر پیاده شدم تا حق خودمو بگیرم برای زنم؟
خواستم شوخی کنم. مگه چندبار تو عمرم به زنی هدیه دادم که رسمشو بلد باشم…
اونقدر تندی که حتی یه لحظهام حرف رو نمیذاری رو هوا بمونه. انگار دشمنتم، لعنتی!
من این حجم از دلخوریمان را نمیخواهم. ما هردو اشتباه کردیم.
_ باشه، تو تند گفتی، منم تند جواب دادم… متأسفم… ولی واقعاً نه اونو و نه هیچ سرویس و طلای دیگهای رو ازت نمیگیرم، بها…
تو همیشه میدونی چهجوری غرور و قلب آدمو نشونه بگیری.
سکوت میکند. از کنارش میگذرم، اما بازویم را میگیرد.
_ بیا و کشش نده، گلی. بحث غرور رو ننداز وسط.
هیچکس اندازهٔ من مغرور نیست و تو داری راهبهراه، میرینی بهش…
نخریدم تاحالا؛ اشتباه از من بوده. میخرم ازاین بهبعد.
شوخی بدی کردم؟ باشه، ببخشید؛ ولی اینکه بگی برای مردهت آویزون کنمو از کجات درآوردی؟
تا نندازیشون، باهات حرف نمیزنم؛ به خاک مادری که ندیدم، قسم…
یعنی واقعاً میخواهد با من حرف نزند؟
بهنظر جدی میآید، اما منهم از آنها دیگر بدم میآید.
بیاختیار زیر گریه میزنم.
این واقعاً انصاف نیست که هم حرفش را بارم کند و هم مجبور باشم آن را قبول کنم.
کلافه بهسمتم میآید.
_ گریه نکن گلی. باشه، ننداز… ای بابا!
بهسوی اتاق پا تند میکنم. قفل اتاق را میزنم.
میان اشک و ناراحتی، جعبه را نگاه میکنم که درش باز است.
از این سرویس متنفرم. از تنهایی خودم، از این ناسپاسی، از همهچیز.
_ عزیزم، این درو باز کن…
نمیخواد بندازیش؛ منم دیگه دوستش ندارم…
گلی جانم… حق با توئه. این کادوی تو بود برای عید. به کامت تلخش کردم… درو باز کن.
اشکهایم را پاک میکنم.
سرویس را بدون نگاه کردن داخل آینه، میاندازم.
او خاک مادرش را قسم خورد.
لعنت به این علاقهای که به او دارم. در را محکمتر میزند.
_ بچه میترسه، گلی…
در را باز میکنم.
_ بیا، انداختم. خوبه؟
وقتی به تخت سینهاش میکوبدم و دستانش را محکم بهدورم میپیچد، اشکهایم بیشتر میشوند.
اینبار برای بد بودن خودم در قبال او.
_ عشق منی تو… آخه چرا اینقدر شوخیهامو بهدل میگیری؟
کِی منو میشناسی آخه… کی آخه؟ منو پیر کردی، تو… یعنی پیر شدما تا تو یه روی خوش نشون بدی.
سرم را بیشتر در سینهاش فرومیکنم.
_ ببخشید… فک کردم مسخرهم میکنی. آخه آدم اینجوری هدیه میده؟ تو که میدونی اخلاق گوهِ منو.
آرام میخندد، بم و مردانه. دستانش نوازشگرانه کمرم را طی میکنند.
_ زن گنداخلاق من… اگه یه شبانهروز پاچهٔ منو نکنی و سرویسم نکنی، زندگی بهم مزه نمیده دیگه…
آخه زنم اینقدر آتیشی…
بیا بریم جمعوجور کنیم. سال تحویل نزدیکه… وحشیِ من.
خجالتزده نگاهش میکنم. کمی طول میکشد تا یاد بگیرم زن صبوری باشم.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 8
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چهار روز گذشت
ادمین مگه نگفتی ۴ روز
خوب کووووووو؟؟؟؟؟
گذاشته شد
چهار روز شده چرا پارت نمیزارین اخه
چهاروز گذشته واقعا متاسفم چقدر نویسنده بدقولی
اهههههههه.پس چرا پارت نمیدی؟؟؟
این نویسنده محترم یهو هنگ کرد؟تا چن روز پیش ک زود زود مینوشت و پارت میداد.حالا ک دنبال کنندهاش زیاد شدن ایشون چن روز چن روز پارت یادش میاد.خسته نباشی دلاور
اقای ادمین نمیخای بزاری،بگو.اعصابمون خورد شد
اههههه.اینقد بدم میاد
این نویسنده مگه یهو مغزش هنگ کرده ک پارت جدید نمیتونه بده
تا چن روز پیش ک میخاستین مخاطب جذب کنید ک هر روز اونهمه مطلب میزاشتی.حالا یهو نویسنده هنگ کرد
بهرحال جذابیت رمانو کم کردین
کی پارت میزاری ادمین؟
هر وقت پارت جدید بیاد
ای خدااااا چهار روز شد دیگههههه
مریم موافقم باهات کی پارت میااد اوفف😤
یاد روزایی که به پارت طولانی از ترمیم بود افتادم اصن دلم گرفت 😢😢آخه این چه کاری بود که ما رو وابسته ی دمان کنید و وسط اینجوری کنید .خدا بگم چکارت کنم خانم نویسنده .این کار حق الناسه .واقن ک😔😔😔
ادمین پس کی پارت مزاری؟؟؟
سریالم بزار…
سلام ادمین جون میشه تو کانالت رقص ترکی زیاد بزاری مرسسسسسسسی
چشم حتما
کدوم کانال الهه؟؟؟
نویسنده های رمان ها تا حس میکنن ما رمانهاشون رو دنبال میکنیم پارت ها را کوتاه میکنن و دیرتر پارت میزارن واقعن متاسفم واس نویسنده این رمان
من هر روز به امید پارت جدید ساعت چهار میام سایتو چک میکنم
هیییییییییی دلم پارت میخواد
سلام دوستان پارت جا نیافتاده من این رمان رو تو به کانالی میخونم اونجا هم همینه .آوا جونم خواهش میکنم عزیزم ماکه بدی ندیدیم موفق باشی .جناب ادمبن سپاس.
ادمین مگه نمیگی رمانه ناقص از نویسنده ها نمیگیری ؟؟؟؟پس چرا اینجوری وسط رمان ها پارت کم میاری؟؟؟؟
برامنم سواله s…
وااي نه چرا اخه؟؟؟🥺🥺
بازم ممنون كه پارتو گزاشتي ادمين
اوخی ادمینی چه مظلوم واقع شدی…
ادمین حالا هر چند وقت یه بار پارت میذاری ؟؟؟؟؟؟
اگه چیزی ازت کم نمیشه لطفا جواب بده.
سه چهار روز در میون
اخه چرا اینجوری شده؟؟؟؟
هم ایقدر کم هم دیر ب دیر بخدا کل فکرم مشغول میشه لعنت ب رمان های آنلاین😞
بعد من حس میکنم یه تیک از رمان جا افتاده اون اول یهو دعواشون شد پس قبلش کو حرفاشون پ چیشد پارت قبلم جایی تمام شد ک میخواستن شیطونی کنن
بی زحمت منو از این ابهام در بیارید😶
اره نازنین پارت نصفه بود, اون تیکه ای که بهادر سرویسو میده به مهگل کلا نبود…
سلام دوستان پارت جانیافتاده من این رمانا تو یه کانالی دارم میخونم اونجا هم همین بوده .
هی با خودم گفتم دختر حاج اقا که تموم شد دیگه رمان نخون که این طوری ذهنت درگیر نشه اما انگار معتاد شدم ولی الان که گفتی تصمیم به ترک گرفتم چون دیگه سخت شد چند روز درمیون و دلیل مهم تر این که جدیدا درصد آزمون ها افت شدیدی پیدا کرده باید به فکر کنکورم باشم و این یعنی رمان تعطیل.
اگر این چند وقت که بودم چیزی گفتم که باعث ناراحتی شد (چه دوستان و چه ادمین ) از شما عذرخواهی میکنم شرمنده .
آقای ادمین از شما بسیار ممنونم بابت این رمان های زیبا امیدوارم هر کجا که هستید موفق باشید.
خداحافظ تا بعد کنکور (برام دعا کنید)
اره آوا جان منم ترازم خیلی افت کرده بس تو فکر رمانم دیگ نمیخونم هی هر چهار روز بخوام فکرمو مشغول کنم درسم میمونه
ادمین جان مرسی واسه رمانات
همه واسه ما کنکوریا دعا کنید لطفا☹🙏من ب شخصه دیگ تحمل موندن پشت کنکور رو ندارم
ان شاءاالله همتون کنکورتونو عالیییییی بدین با بهترین رتبه تو بهترین دانشگاه قبول شین
هر روز که نمیزارید خب عیبی نداره آخه چرا انقد کممممم