رمان ترمیم پارت 49 - رمان دونی

رمان ترمیم پارت 49

 

این بچه مرگ را از کجا می‌داند؟

_ نانا شکمش گنده شد، خاله گفت مرد.

نگاه غمگین فرامرز به اوست.

_ ببر یکم بخوابونش، اگه می‌خوابه. بچه ترس برش داشته…
این‌جا چندتا دوست دارم تو کلانتری. آدرس بده، بگم ببینم چیزی دستگیرشون می‌شه…

_ چیزی به مهگل نگو، سکته می‌کنه. اون کار ارثشم پیش بگیر، به حرف اون گوش نده.
به عباسم می‌گم، ببینه چی از خانواده‌ش می‌فهمه.

برخلاف اصرارهای ستاره راهی ویلای خودمان می‌شویم.

حال مهگل، اگر استرس و سکوتش را درنظر نگیرم، خوب است.

_ درد نداری گلی جان؟ به دکترت زنگ بزنم؟

از فکر بیرون می‌آید. این‌همه به‌هم‌ریختگی، از خصایص او نیست.

من عادت کرده‌ام او را همیشه آمادهٔ مبارزه ببینم، نه این‌قدر پس‌رفته و ضعیف.

_ ها… نه، خوبم… بچه‌ها تکون می‌خورن، لکه‌‌بینی هم ندارم.

دستش را می‌گیرم، یخ کرده.‌

_ خوبه… مهگل، می‌دونم ترسیدی. وحشتناکه این اتفاق امروز.
یکم آروم باش… می‌خوای برگردیم تهران؟

_ آره، می‌شه؟

انتظار این موافقت را ندارم.

او ویلا و دریا را دوست دارد. دیشب می‌گفت تا یک ماه بمانیم.

_ فردا صبح راه میفتیم… امشب استراحت کنیم…

_ تو فقط می‌خواستی من تو لیستت باشم؟

منظورش را نمی‌فهمم.

_ چی؟ لیست چی؟

_ همون که به فرامرز می‌گفتی، تو بالکن.

دهانم خشک می‌شود. او شنیده؟

_ خواستم بیام تو بالکن، شنیدم… تو من‌و دوست نداشتی؟

_ حالا که دارم… چرا برات مهمه؟

رویش به خیابان است.

_ هیچی، همین‌جوری پرسیدم.

مهگل هیچ‌وقت همین‌جوری حرفی را نمی‌زند.

سرش را نوازش می‌کنم.

_ فکر کنم همون‌وقتم دوسِت داشتم، وگرنه کدوم مردیه که بیاد استفراغ و گند‌کاری دختریو تمیز کنه که پاچه‌شو دائم می‌کنه؟
حتماً داشتم که الان این‌جام و تو هستی که من‌و به‌سیخ بکشی.

دستم را میان دستان ظریفش می‌گیرد.

نگاه نمی‌کند، حرف نمی‌زند، ولی همین برایم گرمای زندگی است.

_ راست می‌گی، خیلی غیرقابل‌تحمل بودم فکر کنم… زندگی برام تموم شده بود… مش‌قربان‌و بگو.

آرام می‌خندد.

_ چه مشتی زدی بهش! زندگیمون یک قصه‌ست‌ها…
حتی درست یادم نیست پارسال این‌موقع چیکار می‌کردم.

_احتمالاً یه دوست‌دختر داشنی و تو مهمونی بودی.

بله، یک دوست‌دختر برای نیازهای مردانه‌ام، مهمانی و جمع کردن پول.

واقعاً قبل‌از او چه می‌کردم؟

_ آره انگار.

_ شب عید اونا کی بودن پیام دادن… تو با آنا حرف می‌زنی، بها؟

شنیده بودم «زن‌ها هرگز فراموش نمی‌کنند، فقط وقت بیانش نشده اگر ساکت‌اند».

_ تو که گوشیمو نگاه کردی، می‌دیدی حرف می‌زنم یا نه، پیام چی دادن.

سکوت می‌کند.

آنا و مهراد، دو عضو اصلی زندگی گذشته‌ام که حال از هیچ‌کدام خبر ندارم.

دلم برایشان تنگ شده است. برای دورهمی‌ها و تفریحاتمان، برای تمام خود بودنمان…

هرچند آن‌وقت‌ها، آناهید انگار خودش نبود، هیچ‌وقت خودش نبود، یا…

_ بها، کی کار شاپرک درست می‌شه؟ تا دنیا اومدن بچه‌ها درست می‌شه؟

شاپرک درون صندلی‌اش خوابیده است.

نور خورشید روی موهای طلایی‌اش افتاده و می‌درخشد.

_ یه جلسه باید باهم بریم، قاضی ببینه هردومونو… تو نگران اون نباش، ارفعی کمک بزرگیه.

_ اون یه پدربزرگ و عمو داره، بها…

شوکه از این حرف، کنار جاده نگه می‌دارم.

_ یعنی چی، مهگل؟ چرا ارفعی نگفت؟ بذار ببینم…

گوشی‌ام را درمی‌آورم، این خوب نیست.

با چندمین بوق فرامرز گوشی را برمی‌دارد.

_ چی شده، بهادر؟

نگران است. من هم.

_شاپرک عمو و پدر بزرگ داره، فرامرز… می‌دونستی؟

سکوت می‌کند. اگر بداند، پس مساله‌ای نیست… اما اگر نداند…

_ تو پروندهٔ اون چیزی نبود. این‌جوری باشه که اگه اونا درخواست بدن، بچه مال اوناست… کی گفت بهت؟

به مهگل نگاه می‌کنم. با دست‌هایش صورت خود را پوشانده است.

چرا هیچ‌چیز مرتب نیست؟

_ مهگل… تا حالا نگفته بود. بهت زنگ می‌زنم.

_ بها، من می‌دونستم داره، ولی هیچ‌وقت نیومدن دنبالش، هیچ‌وقت…

_ اون‌وقت تو الان اهمیت دادی بهشون و دربارهٔ اونا گفتی؟

نگاهش خیس است. بغض دارد.

_ گفته بودم یه‌بار که خانوادهٔ پدریش نخواستنش، بها… ولی… اگه یه‌باره بیان بگن برای ماست، چی؟

ماشین را روشن می‌کنم. مهگل دارد پنهان‌کاری می‌کند.

_ نمی‌خوام تو این وضعیت حالتو بدتر کنم، گلی خانم… ولی فکر نکن نمی‌فهمم اتفاقی افتاده.

او سکوت می‌کند، نگاهش اما پر از خستگی است.

مهگل حالا هیچ شباهتی به مهگل قبل‌از اتفاق امروز ندارد.

او در این چند روز سرحال بود. دخترک شاد و شوخی که ندیده بودم، مهگلم انگار خودش بود.
………………

………………
_ پیداش کردین آقا عباس؟

نفس عمیقی می‌کشد.

_ راستش نه! اونو ول کنین، حال خودتون خوبه؟

حال من؟! حال زنی که تازه زایمان کرده و هردو نوزادش در بخش مراقبت‌های ویژه هستند چگونه باید باشد؟ زنی که…

_ شکر، خوبم. من برم یه سر به بچه‌ها بزنم.

گوشی‌ام را خاموش می‌کنم. به‌هر‌حال کسی نیست که پیِ من باشد.

آفتاب تازه طلوع کرده و من تا خود صبح نخوابیده‌ام. دلم شور می‌زند.

چندبار با سرپرست بخش و پرستار بچه‌ها حرف زدم، اما دلم طاقت نمی‌آورد. بهادر، کجایی؟!

حتی فرصت ندادی تا برایت توضیح دهم. هرچند گفته بودی دیگر فرصت نمی‌دهی، اما من دلم به آن ناز کشیدن‌های بعدت خوش بود، می‌گفتم صبر می‌کنی.

بهار، دخترکم کوچک است، خیلی کوچک. قدش کمی از کف دست بزرگ‌تر است. از کف دست بهادر…

اما ارسلان، می‌دانم نمی‌ماند، پسرکم نه ریه‌اش کامل شده و نه قلبش خوب کار می‌کند.

این چند روز هم پسرکم مبارز خوبی بوده، مثل پدرش.

پشت در می‌ایستم. چند نفر روی صندلی کنار N.I.C.U نشسته‌اند.

بیش‌تر پدرها این‌جایند، مادرها آواره‌ترند. هی می‌روند و می‌آیند شیر بدهند. در اتاق مادران تخت می‌دهند.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تقاص یک رؤیا

    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Yasna
Yasna
4 سال قبل

شایدم تصادف کردن و الان بهادر مرده یا بیهوشه برای همین هم بچه ها زود ب دنیا اومدن

Yasna
Yasna
4 سال قبل
پاسخ به  Yasna

نهههههه الان ک دچباره خوندم فهمیدم بها ولش کرده

Fateme
Fateme
4 سال قبل

سلام.آره انگار بهادر گلی رو ول کرده…البته قبلا هم بهش گفته بود ک ازم مخفی کاری کنی میرم

مبینا
مبینا
4 سال قبل
پاسخ به  Fateme

وااااای خدا نکنه
بدبخت چیزی رو مخفی نکرد که
فقط نگفت شاپرک پدر بزرگ داره
یعنی بخاطر این ترکش کرده؟؟؟

نگار
نگار
4 سال قبل

واااای چرا اینجوری شد؟
نویسنده تروخدا بچش نمیره من دیگه تحمل اینهمه غصه ندارم

مبینا
مبینا
4 سال قبل
پاسخ به  نگار

بابا بچه بمیره عیبی نداره
بهادر با گلی قهره
معلوم نیست کدوم گوریه بیشعور
هی زنم زنم میکرد الان کجااااااست پس هان هان هاااااان

K
K
4 سال قبل

سلام به نظر من اون جذابیت اولیه اش رو از دست داده در ضمن چرا ییهو از جاده ویلا رسید به بیمارستان و زایمان
نویسنده عزیز جذابیت یه اثر به طول کشیدن منتظر گذاشتن مخاطب نیست چون هرچی فاصله بیفته از هیجان داستان کاسته میشه ترمیم اوایل دوست داشتنی تر از حالا بود
به هر حال موفق باشید

آلاله
آلاله
4 سال قبل

آره واقعا منم روزی صدبار میام سر میزنم اما هیچ رمانی بروز نشده عصبیم میکنه

مبینا
مبینا
4 سال قبل

اه چرا اینجوری شد
دوس ندالم😩😩😩😩

لی لی
لی لی
4 سال قبل

دستمو داغ می ذارم دیگه رمان آنلاین نخونم بخدا درس و زندگیم مونده همش به فکر این غول تشن و این نی قلیونم. استاد خلاف کارو سکانس عاشقانه و خان زاده به خاطر این که سسشعر شدن ول کردم.

آوا
آوا
4 سال قبل

سلام ادمین سلام بچه ها … دلم براتون تنگ شده بود …میگم من رفتم همه رفتین چرا؟؟؟

آوا
آوا
4 سال قبل
پاسخ به  آوا

وای این چرا اینجوری شد پس از مدت ها اومدم …من که دق میکنم
کلا دپرس شدم

آوا
آوا
4 سال قبل
پاسخ به  آوا

اینقدر این چند وقت رمان نخونده بودم داشتم میترکیدم

ادمین یادته رمان پناهم باش رو هر چند روز یه بار میذاشتی؟

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  آوا

اوا جان ما جای نرفتیم رمان استاد خلافکار سرمون شلوغه!…

رویا
رویا
4 سال قبل

عه چیشد یهو😮😮
نکنه یه اتفاق بد افتاده
وااای نگو که بهادر گلی رو ول کرده😢😢
من میدونم همش زیر سر اون محمد و مصطفی و اون دختره محیاس😬😬😬 وای توروخدا پارتارو زودتر بزارید

بهار
بهار
4 سال قبل
پاسخ به  رویا

انگار یکی بهادرو دریده فک نکنم خودش ول کرده

ayliin
ayliin
4 سال قبل

بهادر مهگلو ترک کنه.. آی دلم خنک میشه…

آوا
آوا
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

نگو نامرد من الان دارم گریه میکنم

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  آوا

اه بابا بهادر بیچاره مهگلو جمع کرد ادم کرد, به خاطرش بچه رو از پرورشگاه اورد, گندشو شست, بهش امید و زندگی داد, حالا دختره هی واسه من ناز میکنه بزنم بچسبه به دیوار… اسکل , عششک!…

لی لی
لی لی
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

آیلیین خانم شما که چیزی از افسردگی و مشکلات روانی نمی دونین حرف نزنین دست خود مهگل نیست گذشته ای که مهگل داشته باعث مشکلات روانی شده که نمی تونه به هیچ جنس مذکری اعتماد کنه. این دست خودش نیست بهادر هر چقدر بهش محبت کنه فایده نداره چون این تو ناخوداگاهش ثبت شده که پسرا آشغالن پسر عوضین جای اون کارها اول باید می بردش روان شناس و روان پزشک اینجور مشکلات فقط به دست اینجور افراد حل می شه.

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  لی لی

نه نمیدونم لی لی جان به خاطر همین حرص میخورم…

روشا
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

باهات بد جور موافقم عایلین جونم

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  روشا

بیا با هم مهگلو خفه کنیم روشا…!!

مبینا
مبینا
4 سال قبل

چرا یهو پرید یه جای دیگ
ای بابا

دسته‌ها
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x