نمیدونه بعضی شبا سرشو میذاره رو میز تراس و اشک میریزه به خاطرشون نه؟
شایدم براش فقط مهم که تو رفاه و ثروت دست و پا بزنه…..
_بچه ی شماس و خودتون بیشتر میشناسیدش……اگرم اینبار خواست بیاد دیگه جلوشو نمیگیرم…..اصلا بیاد ببینه مادر و خواهر برادرش تو چه وضعی ان بقیه ش دیگه به من مربوط نمیشه…..
_نزنید این حرفو اونطوری دیگه برنمیگرده پیش حاج خانوم…..ریحانه ازتون حساب میبره و به حرفتون گوش میده….
چون مجبوره…..
_حرفم همونیه که گفتم….پس شما باید بیاید تهران پیشش…..
صد در صد که میگرفتم جلوشو…..ولی الان وقت برای هدر دادن و ناز کشیدن ندارم
سرش و انداخت پایین
_نمیخوام…..فکر کنید دنبال بهونه میگشتم تا سربارتون بشم…..
پسرش اومد و کنار مادرش وایساد
مرد کوچیک غیرتی که مثل خواهرش تند و پروئه باز به من اخم کرده بود
که اخمای منم رفت تو هم نگاهمو از اون بچه گرفتم
واقعا داره مظلوم نمایی میکنه یا فکر میکنه سرباره؟
لعنتی چرا ذهنم جمع نمیشه…..چرا نمیفهمم وقتی احساس میکنم اونقدرا هم پیچیده نیست؟!
یه نگاه به اون زن و شوهر که به احترام من سرپا شده بودن انداختم و ازشون خداحافظی کردم
#جزرومد
#پارت۱۷۱
از در سالنشون بیرون اومدم که دختر بچه هه کفشامو جفت کرد و گذاشت جلوم
کاری که خیلی قدیما وقتی با عمو و حاجی یا حتی خود مادر میرفتیم سراغ خانواده ی کم بضاعت برای ما انجام میدادن….
_بیا عمو
_دستت درد نکنه مامان جان
تربیتش……..این قدر احترام به مهمون اونم تو این خانواده توسط این زن؟!
با اون حرفی که امیر طاهر میگفت عجیب بود…..
کفشامو پوشیدم
ولی قبل از اینکه درو باز کنم برگشتم سمتش که اومده بود برای بدرقه
درسته هنوزم این زن و دخترش رو دلیل اتفاقی که برای عمو افتاد میدونم ولی باید بفهمم و بدونم جنس این زن چیه….
منتظر وایساده بود تا دلیل نرفتنمو بدونه
_۶_۲۵ سال پیش چرا عمو امیر علی؟ چرا امیر طاهر نه……چون میدونستی زن و بچه داره؟یا چون ساده تر بود و دل رحم تر؟
رنگش عوض شد انتظار نداشت انقدر بی پرده پرسیدن از گذشته
ولی سریع برگشت پشت سرشو نگاه کرد مثل اینکه که بترسه کسی حرفامو شنیده باشه
_عموت خیلی مرد بود…..خیلی، پس ظلم نکن در حقش و اون دوتا رو باهم یکی نکن…..
حدس میزدم یه گند دیگه زده بود که اونطوری خودشو تبرئه کرد
_چرا؟ مگه امیر طاهر چیکار کرده بود؟
سرشو انداخت پایین و دستاشو تو هم مشت کرد
خجالت؟ ترس؟ یا حیا؟
#جزرومد
#پارت۱۷۲
باید مجبورش کنم حرف بزنه؟
_اگه حرفای امیر طاهر راست باشه مجبورم به مادر جون بگم که باید دور نوه ی عزیزشو یه خط قرمز بکشه چون من نمیذارم آدمی که خانواده ی درستی نداره اونجا پیشش بمونه…..
این زن انقدر ساده س که واضح میشد فهمید تو چه حالیه مثل الان که ترسیده بود
_مامان جان شما دوتا برید تو خونه منم الان میام
چی بود که جلوی اون دوتا بچه نمیتونست بگه؟
معلوم بود تمام وجودش استرس داره وحتی روش نمیشد تو چشمام نگاه کنه
یه نفس عمیق کشید
اینبار من منتظر بودم
_من نمیدونم پدرت بهت چی گفته ولی نمیخوامم اونو پیشت خراب کنم ولی خودت میخوای بدونی…..
اون اصلا چیزی پیشم داره که نگران خراب شدن یا نشدنش باشم؟؟
پوزخندم دست خودم نبود
_شما بگو….راستشو البته
چشماش الان دقیقا همون طوری که بود که امیر طاهر تعریف میکرد…..درست مثل دخترش
_اون…….اذیتم میکرد……
اخمام رفت تو هم و دنبال پیدا کردن منظورش از اذیت کردن میگشتم
شایدم نمیخواستم قبول کنم چون خیلی واضح بود
_یعنی چی؟
با ادامه ی حرفش خون تو مغزم یخ زد
_وقتی فهمید تنهام……بهم گفت….صیغه ش بشم…..اما من……قبول نکردم….درست نبود زن و بچه داشت
#جزرومد
#پارت۱۷۳
شاید اگه این تشویش و اضطرابشو نمیدیدم باور نمیکردم راست بگه و احمقانه حرفای اونو باور میکردم….
آخ….پدرِ بی گناهِ من…..پس این زن نقشه داشت آره؟؟
حالا کار دارم باهاش……حق نداشت منو بازی بده….
_بعدم…..که دور از چشم بقیه…….میومد سراغم…..اوایل با زبون که حامی میشه برام و از این حرفا ولی….بعدش همش تهدید میکرد که میندازتم بیرون و آوارم میکنه
برای اولین بار تو عمرم……زبونم گیر کرده بود از گفتن هر حرفی
_منم…..میترسیدم و چاره ای نداشتم جز اونجا موندن…..تا اینکه یه روز من و به یه بهونه تا دیر وقت تو قالی بافی نگه داشت
حالش اصلا عادی نبود….شاید چیزی مصرف کرده بود نمیدونم
نه……..یعنی تا این حد؟
ناباوری تمام وجودمو گرفت و نفسم کُند شد….
برعکس چشمای پر اون…..
من فکر میکردم تمام افتخارش رنگ به رنگ زن عوض کردنشه ولی الان…..
چطور تونسته بود این بی ناموسی رو…..مگه نون حاجی رو نخورده بود مگه تو دامن مادر بزرگ نشده بود
دردش چی بود؟؟ چرا مثل یه حیوون میخواست به یه دختر بی پناه دست بزنه؟
اصلا چطور روش شده بود تو چشمای حاجی ، مادر یا حتی اون دختر نگاه کنه و از چشمای مادرش بگه؟
_بهتون…..دست درازی کرد؟؟
اون سکوت کرد و من…..
فقط دنبال یه نه گنده بودم تا حداقل یه ذره قلبم آروم بشه که سرشو به چپ و راست تکون داد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 91
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام نویسنده عزیز
رمان و قلمت خیلی قشنگه فقط لطفا پارتا رو طولانی کن و هر روز پارت بزار. ممنون
نه احتمالا امیر علی سر رسیده…
ولی خیلی دیر پارت میزارین.