دست و پا چلفتی؟؟
نیستم؟؟…….
حالا…..قبول دارم چند باری زیر اون نگاهای سنگینش خرابکاری کردم اما همیشه تقصیر خودش بود مثل الان…..ولی جناب اینو قبول ندارن که هی سرکوفت میزنن
اخماش انگار داشت بیشتر میشد
منم برای اینکه نگم حق با اونه طلبکار زمزمه کردم
_خودمم میخواستم همین کارو…..
ولی همینکه یه پامو دراز کردم تا بذارمش رو زمین اونیکی سُر خورد و داشتم به عقب پرت میشدم ولی تو یه لحظه دستم جوری کشیده شد که فقط چشمامو بستم و به ثانیه نکشید که محکم پیشونیم خورد به یه چیز سفت و افتادن روی……………….بیچاره شدم…..
انگار زمان وایساده بود و من
با تصور اینکه الان صورتمو بین اون دستای بزرگش له میکنه و بازم فکر میکنه یکی از نقشه هام برای از راه به در کردنشه حتی جرات نداشتم چشمامو باز کنم…..
_بلند شو…..
صدای دورگه ش اونقدر پر حرص و دستوری بود که مجبور شدم بالاخره لای پلکامو باز کنم
نه……..صورتش درست بالای سرم بود ولی روبه رو داشت نگاه میکرد که……رو پاهاش جا خوش کرده بودم؟؟؟؟…….
از این پایینم فشاری که رو فکش بود رو میدیدم
یه چشمش انگار نیمه باز بود؟؟؟
یعنی خوردم به چشمش؟
خدایا کور نشه بدبختم کنه حالا…..
بالاخره سرشو خم کرد طرفم
از چشماش بدو بیراه بود که بهم میگفت و منی که فقط منتظر یه واکنش بودم
#جزرومد
#پارت۱۹۹
پای چشمش قرمزِ…..میکشه منو.….
باید میذاشت بیوفتم فوقش سرم میشکست دیگه…..تازه شاید…..
چند بار پلک زدم تا بتونم یه چیزی بگم و خودمو آزاد کنم…..
اصلا آزادِ چی وقتی تقصیر خودش بود که دستمو کشید……
دستم درد میکرد؟؟؟آهااان…..
_آااای…….دستمو کندی…..چ…چه خبرته
به خودم میگفتی حواسمو جمع میکردم
ابرو بالا فرستاد که از درد دوباره صورتش جمع شد ولی جلوی من میخواست به روی خودش نیاره مثلا که دوباره به حالت قبلش برگشت…..
این دفعه دیگه کارم تمومه چون تا همین الانم بیشتر از ظرفیتش ساکت مونده
تا پرتم نکرده خودمو از روش بلند کردم ولی هنوزم جرات نکرده بودم برگردم و پشتم بهش بود که تکون خوردن مبل و بعد صدای در که به هم کوبیده شد که یه نفس راحت کشیدم
محمد طاها&
پشت میز نشستم و سرمو گرفتم بین دستام
و تمام حواسم سر انگشتام بود که به صورتش خوردن و پاهایی که روش چند دقیقه جا خوش کرده بود
عصبی نچی کردم
محمدطاها آروم
دختره ی گیج…..تقصیر من که بعد از حرفای مادرش عذاب وجدان کارای امیر طاهر و گرفتم و باهاش درست رفتار کردم مثل ماهگل ،امیر حسام ، سوگند و سرمه…..و بدتر اینکه وقتی دیدم خوابه گفتم دلش شکسته و خواستم به زخمش برسم که حداقل کمرنگ تر بشه جلوی مادر
با یاد کارش اخمام رفت تو هم…..
ازم ترسید………..ازمن……
نمیفهمه اینکه محرم منه ولی تا حالا سمتش نرفتم به خاطره خودمه وگرنه اونطوری نمیپرید از جاش و تا الان عادت کرده بود به اینکه میتونم هر کاری بخوام بکنم
#جزرومد
#پارت۲۰۰
اصلا محرم چیه؟؟ چی دارم میگم؟؟
کلافه آی پدو برداشتم ولی بعد از چتد دقیقه محکم پلک زدم
دختره ی روانی تمام تمرکز و آرامش من و با کاراش به باد داده
گوشی که زنگ خورد از خدا خواسته بدو برداشتمش
عباسی بود
وکیل قدیمی مون که کارای اونا رو سپرده بودم بهش چون مطمئن ترین بود و کسی چیزی نمیفهمید مخصوصا امیر طاهر
_الو…..
_سلام آقای شمس…..خواستم بهتون اطلاع بدم امروز کارای سند تموم شد الان به نام ایشونه….حسابم به نام خودشون باز کردم…..
یه خونه ی چهار خوابه وسط شهر براشون گرفتم تا یه ذره بگذره و به دختره بگم که خانواده ش اینجان…..الان مادرش اصرار داشت خب حقم داره چون میدونم دختره بفهمه دیگه تو عمارت نمیمونه…..مطمئنا امکاناتی که برای مادر و خواهر برادرشم فراهم کرده ببینه دیگه رو تهدیدم حساب نمیکنه
_خوبه….مدرسه ی بچه ها چی؟
_والا یه ماهه آخر که هیچ جا قبول نمیکردن ولی چون شما گفتید هر جور شده تکیف بچه ها رو مشخص کنم شهریه ی یک سال مدرسه و پرداخت کردم تا راضی شدن با معلم خصوصی حداقل امتحانشون و بدن……
_خوبه….فقط براشون معلم خصوصی بگیرید مشکلی برای سال بعد نداشته باشن….
_چشم…..فقط جسارتا سند ،کارت و مدارکو برای شما بفرستم یا خودم ببرم؟
اولین بارخودم باید برم ببینم اوضاعشون خوبه یا نه….
_بفرستید اینجا…..
_چشم…..امری نیست؟
صدای در اتاق و اومدن امیر حسام داخل نگاهمو سمتش چرخوند
_نه…..
تلفن قطع کردم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 86
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.