ابروهای وحید بالا پریده لب زد:

_ باشه، اما…مطمئنی؟

 

کیمیا فقط سر تکان داد، وحید هم دیگر حرفی نزد و به راه افتاد، سعی داشت تا میتواند مسیر را طول دهد، اینگونه شاید بیشتر کنارش میبود! رفع دلتنگی میکرد و بیشتر میدیدش…

 

_ کیمیا…سر راه چی میخوری بگیرم؟

 

کیمیا که انگار حواسش پرت بود، سرش را سمت شیشه کرده، داشت به بیرون نگاه میکرد!

_ کیمیا؟

 

باز هم نشنید، به ارامی دستش را دراز کرد و دست مشت شده‌ی کیمیا را که روی پایش قرار داده بود گرفت که دخترک در جایش پرید، نگاه ترسیده‌اش را به وحید دوخت و نگران پرسید:

_ جانم چیشده؟

 

اخم‌های وحید دوباره در هم فرو رفت:

_ کیمیا میشه بگی چیشده؟ چرا همش تو فکری؟ چندبار صدات زدم نشنیدی!

 

اب دهانش را با صدا قورت داد:

_ نه…خوبم یعنی، فقط…باید حرف بزنیم با هم، برسیم، بعد!

 

وحید که یک چشمش به جاده بود و چشم دیگرش به کیمیا، انگشتانش را در انگشتان کیمیا قفل کرد و دستش را روی دنده قرار داد:

 

_ باشه خانوم، صبر میکنیم…پرسیدم چیزی میخوری سر راه بگیرم؟

 

کیمیا که فکر خوردن چیزی ازارش میداد که مبادا حالت تهوع بگیرد، سری به طرفین تکان داده لبخندی زد:

 

_ نه، ممنون!

 

وحید باز هم نگاه مشکوکش را روانه‌ی او کرد و در نهایت چشم به جاده دوخت، در سکوت رانندگی کرد تا به شهربازی رسید، قصد کرد وارد محوطه‌ی بازی‌های بزرگسال شود که کیمیا گفت:

 

_ میشه بری اون سمت؟

 

 

 

 

 

 

وحید گیج شده گفت:

_ اونجا که فقط بچه‌س…

 

کیمیا سری به تایید تکان داد:

_ میدونم…دوس دارم بچه‌هارو ببینم!

 

چشمان وحید سریع ریز شد، بی حرف سری به تایید تکان داد و به همان سمت فرمان را پیچید، ماشین را پارک کرده هردو با هم پیاده شدند:

 

_ بیا قبلش یه قهوه بگیرم برا جفتمون…

 

خواست به سمت دکه‌ی کنار شهربازی برود که کیمیا بازویش را کشید:

_ نه نمیخواد…

 

دیروز که با حورا قهوه درست کرده بودند، از بوی تلخی‌اش حالت تهوع گرفته بود، آزارش میداد!

_ چرا اخه؟ کیمیا خوبی؟

 

نگرانی دیگر داشت خودش را نشان میداد، هرچقدر سعی کرد رنگ پریده و رفتارهای عجیب کیمیا را نادیده بگیرد و صبوری کند تا خودش بگوید نتوانست!

 

دست بالا کشید و صورتش را قاب کرد:

 

_ منو ببین…چرا اینجوری‌ای امروز؟ چیزی شده؟ قباد حرفی زده؟ نکنه پشیمون شده از ازدواجمون؟ من میرم باهاش حرف میزنـ…

 

_ عمو، عمو…

 

حرفش با صدای کودکانه‌ای بریده شد و هردو نگاهشان به ان سمت کشیده شد، پسر بچه‌ی بوری که شاید نهایتا پنج سال داشت، از پشت فنس بازی صدایش میزد:

 

_ اون توپو بهمون میدی عمو؟

 

نگاهش رد انگشت کوچک پسرک را گرفت و با دیدن توپ رنگی ای که از بالای فنس بیرون پریده بود لبخندی زد، بی حرف به سمت توپ رفت و کیمیا را همانجا رها کرد تا نظاره‌گرش باشد.

 

خم شد توپ را برداشت و کیمیا، نگاهش مابین حرکاتش و لبخندی که به زیبایی روی لب‌های وحید نشسته بود میگشت، به سمت فنس رفت و توپ را از بالا داخل انداخت:

_ ممنون عمو…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کتمان به صورت pdf کامل از فاطمه کمالی

      خلاصه رمان:   ارغوان در ۱۷ سالگی خام حرف های ایمان شده و با عشق فراوان با او نامزد می‌شوند، اما رفتن ناگهانی ایمان ضربه هولناکی به او می‌زند، که روحش زیر آوارهای این عشق می‌میرد، اکنون که ارغوان سوگوار خواهرش است آن هم به دلیل تصادفی که مقصر خود ارغوان است، دوبار با ایمان رو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه مهتاب

    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان را ناب تر و پخته تر پیدا می‌کنند. جایی که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دریا
دریا
1 سال قبل

انا الله و انا علیه راجعون
یه فاتحه هم بفرستید برا شادی روح نویسنده

ترانه
ترانه
1 سال قبل

یه رمان قشنگ معرفی کنید بی زحمت

ساناز
ساناز
پاسخ به  ترانه
1 سال قبل

برا این سایت باشه؟؟
سهم من از تو… دالاهو..آشپز باشی.. ناسپاس .. آوای نیاز تو اینا قشنگن تموم شدن. از رمان های همین سایت هستن
رمان هیژا هم قشنگه تو تلگرام هس ،

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط ساناز
ترانه
ترانه
1 سال قبل

یعنی واقعا شاهکار کردی با این اپرت فرستادنت بعد سه روز دو خط
الان هم باز سه روزه که پارت نفرستادی

چشم به راه جین شی
چشم به راه جین شی
1 سال قبل

ناموسا یه رمان قشنگ بگید از تلگرام بخونم

ساناز
ساناز
پاسخ به  چشم به راه جین شی
1 سال قبل

رمان هیژا قشنگه تو تلگرام پارت گذاری میشه

چشم به راه جین شی
چشم به راه جین شی
1 سال قبل

😐

♡ روا ♡
♡ روا ♡
1 سال قبل

مرسی بابت پارت دادن های منظم ات من میترسم تو آخر از کارات عقب بمونی از بس که مینویسی
بسه دیگه میخواهی پارت بدی درست پارت بده یه مشت چرندیات سر هم میکنی که تهش میره واسه ۶ ۷ پارت دیگه بسه خب یکم انسانیت داشته باش

رهگذر
رهگذر
1 سال قبل

کاش یکم پارت طولانی تر میکردی لاقل میزاشتی کیمیا تو همین پارت قضیه بارداری شو بگه

یکی
یکی
1 سال قبل

میزاشتی حداقل بگرده پیش کیمیاا عزیزممممممممممممممممممممممممم😒

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x