مدتی گذشت، دقیق چقدر بود را نمیدانم، اما شاید ده دقیقه!
با صدای قدمهایی که نزدیک میشد سر به عقب چرخاندم، با دیدن قباد بدنم یخ بود، یختر شد!
شوکه راست ایستادم و نگاه از او گرفتم، سرش پایین بود و ظاهرا نگاهم را ندیده بود.
_ بیا تو، سرده…
دستوری گفته بود، اما سعی کردم اهمیت ندهم:
_ نه زیاد، خوبم…
_ گفتم بیا تو، کیمیا منتظر توعه!
اخم کردم:
_ جای زنی که از زندگی زناشوییش خوشبختی ندیده اونجا نیست، کیمیا درک میکنه!
_ خوشبختی ندیدی یا زدی خرابش کردی؟
عصبی غریدم:
_ نمیخوام تو روزی که برای کیمیا مهمه بحث کنم، قباد! پس بی زحمت ادامه نده!
نزدیکتر شدنش را حس کردم، بیشتر رو گرفتم و به حوض خیره شدم:
_ من رفتم خواستگاری لاله؟ من رفتم دست لاله رو گرفتم اوردم گذاشتم جلوت؟ اره؟
عصبی خندیدم:
_ نکه تو هم خیلی ناراضی بودی، همون شب اول خوب مزهش کردی که دیگه نگات به من نیوفتاد!
_ چیه از چی بدت میاد؟ فکر کردی بری خواستگاری بیاریش، بچه میخواستی دیگه، لکلک که نمیاره، با مراحلش آشنایی!
زیرلبی از حرص غریدم:
_ بله سه سال آشنا بودم باهاش، جالبه که لاله همون شب اول تخمش سبز شد!
بازویم که اسیر دستش شد و بدنم را عقب کشید وحشت زده هینی کشیدم و برای نیوفتادنم از لبهی حوض، دستم را به زمین گرفتم:
_ چیکار میکنی روانی؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 284
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
کمه
چرا نویسنده با خواننده های این رمان اینجوری میکنه دو خط میده بعنوان یه پارت
چقدر نویسنده کشش میدی خیلی چرت شده دیگه
ببین نویسده چکار کرده ک با یه چس خط ذوق میکنیم/:
هعی روزگار…
کاش حورا همینجا بگه که مادرش وخالش چه نقشه هایی کشیده بودن تا مجبور بشه لاله رو بگیره کاش بگه نمیخواست عزت نفسش وغرورش خورد بشه وعین یه آشغال دور انداخته بشه واسه همین خودش رفت ولاله رو گرفت
چرا رمان به طرف پشیمون شدن قباد و نبودن بچه لاله از قباد پیش نمیره همش کیمیا همش بحث با قباد ولاله
بدلیل همون کامنت اول
منظور حورا چی بود شب اول تخمش سبز شد :/
از قبل تخمی بوده در واقع از شب اول سبز نشده .
تخم از قباد نبوده ، قبلا عملیات لک لک لاله با کس دیگری انجام شده است ، بچه برای قباد نیست ، طور دیگه ای هم میشه بهش نگاه کرد اما دوست ندارم داستان طولانی تر شده😂
واضح ترش کنم یا واضح شد؟؟؟
به جان خودم من یکی خیلی اُسکُلم که این و می خونم.شک نکنید.😐آخه نمی دونم چی بگم.😥😔
به جان تو تنها نیستی منم اسکولم ، هممون اسکولیم ، اسکول نویسنده ی باشرف با وژژژژدان . از اون وژژژژدان های توی رمانهای آبکی که با دختره حرف میزنم عین کصخولا