با دیدنم از همدیگر فاصه گرفتند:
_ بریم…
بعد از برداشتن کلید همراه همدیگر بیرون زدیم، وحید ماشین داشت، عقب نشستم و کیمیا جلو…
با اینکه اصرار داشت عقب کنار من بنشیند اما وحید با گفتن اینکه کنارش باشد خیالش راحتتر است قانعش کرد.
حرفش طوری بود که حس کردم خبر ندارد من هم باردارم، شاید کیمیا نگفته باشد…
منی که شک داشتم به وحید بگوید و به گوش قباد برسد از فهمیدن واقعیت خجالت کشیدم!
در ذهنم همه را متهم میکردم، انگار نه انگار ممکن است تهمت باشد و کسی را دلخور کند!
_ نمیخواید بگید چیشده؟
وحید نیم نگاهی از آینه به سمتم انداخت:
_ حوراجون، با وحید درمیون گذاشتم قضیه رفتنت رو، اینکه میخوای تا طلاق یه جای دور بمونی که کسی پیدات نکنه…
پس نگفته بود باردارم:
_ خب؟ جایی پیدا کردین؟
وحید سریعتر پاسخ داد:
_ پیدا که کردم، ینی بود…از قبل، من هم وقتی کیمیا گفت همونجا مد نظرم اومد اما…
اما چه؟ نمیدانم!
_ اما چی؟
نفس عمیقی کشید و وارد فرعی شد:
_ اما قرار نیست همینجوری بفرستم بری، جای خواهرمی، روت غیرت دارم، زن داداش قبادمی…کلی به زنم هم کمک کردی!
کنار خیابان ایستاد، به ساختمانها نگاه کردم، جای نامشخصی بود:
_ اما میخوام مطمئن شم، که واقعا میخوای بری، و مطمئن شم که مشکلی پیش نمیاد! چون نمیتونم به قباد دروغ بگم، اگه قراره دروغ یگم یا پنهونکاری کنم، بهتره یه دلیل خیر و درست پشتش باشه…
لبخندی زدم، حق داشت، قباد هرچقدر هم با من بد باشد، رفیق شفیق وحید بود، بهترین دوستش!
_ به صلاح همهس اقاوحید، خیالت راحت باشه، قباد بدون من هم راحتتره!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 201
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت ۱۹۲
حورا رفت اما جا مناسب نبود و حورا میترسید قباد پیدایش کند به پیر به پیغمبر قباد الان فقط درگیر بچه لاله اس زنیکه یه بار میگه قباد حالم را بهم میزد یه بار میگه ولی بچش در شکمم است شاید بشود دوباره با هم زندگی کنیم هوففف
واییییی وایییی این که کیمیا جلو نشست حورا عقب نیاز به گفتن نداره زنشه جلو میشینه دیگه ای خداا
ماشالله اش نشه از عالم و آدم طلبکارها شازده خانم به جز اصل کاری که خودشه اه اه چقد بدم میاد ازش
سلام میشه خلاصه این رمانو بگید بچه ها لطفا
حورا بچه دار نشد
رفت برا شوهرش هوو آورد
الان میخواد طلاق بگیره
این خودش چصی خلاصش باش بهت میگم حورا خود درگیر روانی با وحید اینا به سوی جا رفت پارت ۱۹۱
۱۹۲
حورا رفت اما جا مناسب نبود و حورا میترسید قباد پیدایش کند
واقعا که نویسنده خسته نباشی همین دو خط؟
آخه چرا عذاب میدی😭😭😭منی که به صبور بودن معروفم کم آوردم از دستت خوب یکم بیشتر بنویس دیگه یعنی چی ..سوار ماشین شدن هم شد پارت حداقل میرسیدن به جایی که میگفت لامصب بعد یه پارت حسابش میکردی
والا هیچی از این پارت نفهمیدم