_ متوجه نمیشم اقای کاشفی، مگه نباید شما بهتر از ما بدونید؟
زبان به لبهایش کشید و برای کنترل خشمش چشم بست:
_ میخوام بدونم، لاله، چند ماهه، بارداره…لازمه تکرار کنم؟
منشی دست به سمت تلفن برد که محکم کف دستش را روی میز کوبید، خیره به چشمان منشی لب زد:
_ منتظر میشیم دکتر بیاد…
منشی اخم در هم کشید و سعی کرد خونسرد باشد. با همان اخمای درهم پاسخ داد:
_ آقای محترم چه طرز رفتار کردنه، مگه همسرتون اطلاع ندارن، از خودش بپرسین چرا یقه مارو میگیرین؟
جلوتر رفت و پشت میز ایستاد:
_ در ضمن…
موبایلش را با خشونت برداشت، رفتارهای هیستریک بود و مضطرب:
_ بهتره متوجه باشید اینجا مطب دکتره، حق چنین رفتارهایی رو ندارین، از کسی شاکی هستید محترمانه درخواست کنید، حق ندارین منو از کاری که بخوام انجام بدم منع کنید، درغیر این صورت تشریف ببرید بیرون تا زنگ نزدم به ۱۱۰
حرفهای تند تند و پشت سر همش، اینکه سریع از شکایت و دخالت و پلیس حرف میزد، بوی خوبی نمیداد، در حالت عادی نباید اینگونه رفتار میکرد:
_ اتفاقا خودم الان تماس میگیرم، ببینم به چه حقی به شما مجوز کار دادن وقتی قراره واقعیتهارو پنهون کنید!
همینکه دست به سمت موبایل در جیبش برد، در باز شده دکتر داخل آمد.
_ اینجا چخبره؟ دریا معلوم هست چیکار میکنی؟ صدات تا بیرون میومـ…
با دیدن چشمان ریز شده و منتظر قباد خشکش زد، گفت دریا، پس منشی همان دریا بود، دوست لاله که مدام تلفنی حرف میزدند، نه؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 232
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
توروخدا نویسنده با همین فرمون از زبون قبادبرو رو بجلو پارتارو ادمه بده وبزار بیخودی کشش نده ۶پارت چاغاله خوردن حورا و۸پارت خاتون تخم مرغ درست کنه وحورا ببینه حجاب داره پیش محمد یانه خب مخاطب وقتش ارزش داره چرا باید چرندیات بخونه بیخودی وقتی میشه رفت سراصل مطلب زودتر ،لطفا”احترام بزارید بنظرات مخاطبین رمانتون لطفا
اگه قباد پی قضیه نگیره و پا فشاری نکنه دیگه این رمان رو نمیخونم تا میایم یه چیزی متوجه شیم یا یکی میاد تو یا یکی اون یکی صدا میزنه یا یه چیزی میشه که کسی متوجه نمیشه نویسنده داری چیکار میکنی