رمان حورا پارت 270 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

با توصیه‌های دکتر از مطب بیرون آمدم، محمد به دیار من این هفته مانده بود. کیمیا هنوز بستری بود و قرار شد که اخر هفته مرخص شود.

 

نمیتوانستم ببینمش، قباد انگاری آنجا لانه کرده بود مردک، همان یکبار هم با کمک وحید توانستم جفت بچه‌ها را دوباره ببینم.

 

بهرحال، ترجیحم این بود نبینمشان تا اینکه با قباد روبه‌رو شوم، از بودن در اینجا هم استفاده کرده و پیش دکترم رفتم، شرایطم را بررسی کرد و از جنسیت کودکم گفت…

 

جای خاله حلیمه خالی بود، مدام میگفت بچه پسر است، کاش بود و میدید که این خرافات و حرف‌های عجیب زمان قدیم چندان و همیشه هم درست نیست.

 

علی‌الخصوص وقتی بچه‌ام دختر بود، دختر، دختر، و قباد دختر دوست داشت!

میترسیدم، از اینکه نتوانم…

 

از اینکه نتوانم او را محکم بار بیاورم، از اینکه خراب کنم، گند بزنم، زندگی‌اش را نابود کنم، از اینکه بگوید پدرم را از من گرفتی!

 

میترسیدم از اینکه نتوانم کنترل کنم اوضاع را، از اینکه مثل خودم شود، دردهایم را تجربه کند و به خدا که اگر چنین شود، با او باز هم تجربه میکنم و میمیرم…

 

میترسم از اینکه نتوانم زندگی‌اش را بسازم، ازینکه نتوانم مادر خوبی باشم، از اینکه دختر خوبی نشود…

 

محمد دم در ایستاده بود و با دیدنم به سمتم آمد، هنوز هم بر سر محرم و نامحرمش مانده بود، مرد مومن و سر به زیر، فقط شوخی‌ها و گاهی برادربازی‌اش گل میکرد و با شیطنت از بچه‌ام میگفت. بچه دوست داشت، کاش قسمتش شود!

 

_ همه چی خوب بود؟

 

سری تکان دادم، در ماشین را برایم باز کرد و من هم با خستگی‌ای که حاصل طی کردن ان راهروها بود نشستم.

 

#پارت572

 

 

 

 

 

ماشین را سریع دور زده او هم پشت فرمان جا گرفت، برای بیان خواسته‌ام کمی دو دل بودم، اما در نهایت لب زدم:

 

_ محمد…میگم تا اینجاییم، میشه ببریم یه جایی؟

 

نگاهی به سویم انداخت و ماشین را استارت زد:

 

_ اره کجا برم؟

 

لبخندی به لبم نشست و آدرس پرورشگاه را زیر لبی برایش گفتم، اول که فکر کرد شاید آنجا برای بچه‌هایش میروم، اینطور که از چهره‌اش فهمیدم یعنی…

 

گمان میکرد برای دیدن بچه‌ها میروم، چرا که روزی خیال میکردم که خودم صاحب فرزند نخواهم شد.

خبر نداشت پرورشگاهی بوده‌ام، خبر نداشت بی کس و کارتر از ان حرف‌ها بودم…

 

حرکت کرد و مسیر را یا با موزیک‌های قدیمی‌اش طی کردیم و یا با حرف‌های کوتاه.

هنوز اما استرس دخترم را داشتم، دخترم…

واژه‌ی غریبی بود، چیزی که هیچوقت فکرش را نمیکردم اتفاق بیوفتد.

 

_ حالا چرا پرورشگاه؟

 

لبخند کمرنگی زدم، از دور سردر یتیم‌خانه را دیدم:

_ باید یکیو ببینم.

 

سر که جنباند دیگر حرفی نزد، ماشین را پارک کرد و با کمکش پیاده شدم، پیاده رو را در پیش گرفتم و مقابل در ایستادم، بسته بود و باید زنگ میزدم، همین کار را هم کردم، باز شدنش طولی نکشید و وارد حیاط که شدم خلوت بود.

 

انگار که بچه‌ها داخل باشند، در این ساعت، به گمانم وقت ناهارشان بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 196

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کتمان به صورت pdf کامل از فاطمه کمالی

      خلاصه رمان:   ارغوان در ۱۷ سالگی خام حرف های ایمان شده و با عشق فراوان با او نامزد می‌شوند، اما رفتن ناگهانی ایمان ضربه هولناکی به او می‌زند، که روحش زیر آوارهای این عشق می‌میرد، اکنون که ارغوان سوگوار خواهرش است آن هم به دلیل تصادفی که مقصر خود ارغوان است، دوبار با ایمان رو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی

  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین خسرو خان… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو

  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
♡ روا ♡
♡ روا ♡
5 ماه قبل

دیگه تازگی نداره بعد چند هفته اومدم بخونمش فقط تند تند خط ها رو میخوندم کل چهار تا پارتی که الان خوندم داشت میگفت کیمیا زایید

Yas
Yas
5 ماه قبل

نصف حرفای تکراری که میترسه
ای بمیری حورای احمق

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x