حورا
خیره به محمد لب زد:
_ این کیه حورا؟
محمد اخم کرد و جلوتر رفت:
_ گفتم شما، جناب؟
من ترسیده در ان لحظه حتی اعتقادات محمد را هم زیر پا گذاشته و بازویش را چنگ زدم تا دعوا نشود:
_ محمد لطفا…
نگاه قباد به دستم چسبید، اخم کم کم روی پیشانیاش جا خوش کرد، خیره به دست من لب زد:
_ محمد؟
دستم را ترسیده پس کشیدم، محمد به سمتم برگشت:
_ برو تو…
سری به طرفین تکان دادم:
_ نه، برم بدتر قاطی میکنه…نمیشناسیش، تو رو خدا دعوا نکن!
عصبی روی صورتم خم شد:
_ از این مرتیکه میترسی؟ چیکارت کرده که…
محکم از پشت کشیده شد و مشت قباد که صورتش را هدف گرفت جیغ از گلویم پرید، کودکم از ترس من هم ترسیده و انگار در شکمم جنگ به راه انداخته بود!
درد را سعی کردم فراموش کنم تا ان دو همدیگر را نکشته بودند!
وحشت زده التماس میکردم تمامش کنند اما قباد دست بردار نبود. بینی محمد خون میامد و ابروی قباد هم زخم شده بود.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 220
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خدایی فازت چیه الان 6روز همه رو منتظر گذاشتی دوسال همه رو مچل خودت کردی با پارت گذاریت
میشه پارت بزاری
ظاهرا نمیخواد بزاره
سریع تر پارت بزار این دو خط شد یه پارت ـچند روز منتظر بمونیم؟؟
این صحنهها دیگه واسه خواننده تکراریه به خدا 🤒 مردها هم اینقدر بیعقل جلوه ندین، هوفففف.
سوتی بعدی، یعنی قباد و وحید توی عروسی کیمیا یا زاییدنش توی بیمارستان یا ختم اون بی بی خاتونه کیه همو ندیدن که حالا میپرسه شما جناب؟:/
یعنی همین الان حورا بیافته بمیره اندازه سرسوزن واسش ناراحت نمیشم، اسطوره حماقت. یکی نیست بهش بگه دهن فقط واسه آلو و هلو و خرما و گردو خوردن نیست، گذاشتن که تو مواقع اضطراری زبونتو تکون بدی توضیح بدی سریع سوتفاهم و برطرف کنی. هررر آدمی اون صحنه رو ببینه اولین چیزی که به ذهنش میاد همین فکر قباده. یعنی ۳۰۰ پارت گذشت من چیزی جز قهر و فرار و مخفی کاری و گریه و نقشه های بچگونه از حورا ندیدم بعد واسشم عجیبه چرا بدبخته
کاملا حق گفتی
زود به زود پارت بزارید تو رو خدا و اینکه این عکسه هم مناسب نیس اگر امکانش هست عوضش کنیرسلام
میشه کلاً تمومش کنی؟ همهاش رو بذاری؟!
زحمتت شد که با این پارت
واقعا پارت بعدی این بود😑
منتظریم دیگه