دستانم را خشک کردم و کامل مقابلش ایستادم:
_ اب از سر من دیگه گذشته، میخواد چیکار کنه مگه؟ فوق فوقش طلاقم میده یا میکشتم، بیشتر ازینه؟
با تعجب مشتی به بازویم کوبید و لب زد:
_ بیشعور نشو حورا، مگه میخوای چی به یارو بگی؟ مگه راجب من نمیگی؟
سر بالا انداختم و با چشم و ابرو پذیرایی اشارهای کردم:
_ نه نمیگم، برو تا مامانت شک کرده…دزدکی میرم اتاقت، منتظر گوشیام!
حرفی نزد و با همان نگاه پر از نگرانی بیرون رفت، میوهها را درون کاسهای چیدم و روی میز گذاشتم.
از پلهها بالا رفتم، وارد اتاقم شدم و موبایلم را از روی تخت برداشتم، خدا میداند با چه استرسی سعی داشتم اینکار را انجام دهم!
بیرون رفتم و وقتی کسی را در سالن ندیدم وارد اتاق کیمیا شدم، خودش نبود و من هم لبهی تختش نشسته منتظر ماندم.
زیاد طول نکشید که امد، رنگش پریده بود و دستانش میلرزید. سریع به سمتم امد و موبایل قباد را سمتم گرفت.
سریع گرفتم و موبایل خودم را هم روشن کردم، میان مخاطبین مشغول گشتن شدم و کیمیا ور گوشم گفت:
_ بهش گفتم یکی از مقالههای دانشگاه رو گوشی خودم کار نمیکنه، میخوام با گوشی تو بزنم رو لپتاپ…
چیزی نگفتم، استرسش زیاد بود، من هم دست کمی از او نداشتم!
با دیدن نام وحید مکث کردم، کیمیا روی دستم خم شده و زل زده به تمام حرکاتم بود. توجهی نکردم، وارد مخاطب وحید شدم.
_ چی میگییی؟ حورااا، وحید اخه؟ بخدا به داداشم میگه…
با حرص به سمتش چرخیدم و گفتم:
_ هیسسس صدات میره بیرون، میگم نترس، وحید تنها ادم قابل اعتماد این خونوادهس کیمیا، قباد تا حالا صدبار کار این خونوادهرو بهش سپرده و به نحو احسن انجام داده!
با حرص روی صورتم خم شد:
_ اره اره، اما برا قباد، نه برای ما…دیوونه بره به داداشم بگه چی؟ بهت انگ خیانت بزنن؟ هااا؟ چیکار میکنی؟
پوزخندم دست خودم نبود، نترس شده بودم، بدتر ازین مگر قرار بود چه به سرم بیاید؟
خم شدم و سریع شماره تماس وحید را در گوشی خودم ذخیره کردم، خارج شدم و با پاک کردن برنامهی اخیر، گوشی را باز هم به دست کیمیا دادم:
_ اول اینکه حواسم هست که موقع مکالمه باهاش صداشو ضبط کنم، که مبادا بعدا برخلاف میلمون چیزی به قباد بگه و کاسه کوزه سرمون بشکنه، دوما…
صاف ایستادم و با بیخیال عجیبی که از من بعید بود گفتم:
_ انگ خیانت به من هم بزنه، مگه برا قباد مهمه؟ فکر نکنم حتی اهمیت بده، نهایتش با خواست لاله جونش از خونه پرتم میکنه بیرون!
آهی کشید و به سمت در هلش دادم:
_ برو اگه کسی تو راهرو نیست منم برم اتاق خودم.
از اتاق بیرون رفت و با کمی مکث در را برایم کامل گشود و اشاره کرد بروم.
به سمت اتاق خودم رفتم، دستم روی دستگیره نشست که صدای باز شدن در اتاقشان امد.
بی اراده سر چرخاندم و با دیدن قباد که بالا تنهاش برهنه بود، قلبم به آتش کشیده شد.
نگاه او هم لحظهای روی من مکث کرد، اما سریع رو گرفت و با صدای در اتاق کیمیا نگاهش چرخید، کیمیا که نگاه من به قباد را دید لبخند تلخی زد.
_ داداش بیا گوشیت، ممنون کارم راه افتاد.
نماندم که حرفهایشان را بشنوم! همان برهنه دیدنش کافی بود، قلبم آتش فشان بود، دوست داشتم دست درون سینهام فرو ببرم و از جا بکنمش!
روی تخت که نشستم آه از نهادم برخاست، امل با فکر وحید سریع به خودم امدم، وارد مخاطبین شدم و شمارهاش را لمس کردم، هنوز سر شب بود!
گوشی را کنار گوشم قرار دادم و در دورترین نقطه از در ایستادم که صدایم بیرون نرود!
یک بوق، دو بوق، سه بوق…و صدای مردانهاش را شنیدم:
_ الو، بفرمایید…
لبهایم را با زبان خیس کردم:
_ سلام، اقا وحید؟
مکثی کرد و سپس با شک گفت:
_ خودمم، شما؟
آه از سینهام که جهید دست خودم نبود، معرفی میکردم و…چه میشد؟ به قباد میگفت؟
_ حورام، همسر قباد دوستتون…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دیگه دلم نمیاد بخونم از بس حورا توش اذیت میشه دلم ریش شد🥺
من می خوام اینجا بنویسم، چطور میشه؟
بی خیال!
لطفا حورا و وحید رو عاشق هم نکنین!!!
رمان خوب نمیشه 🙂
یه جوری رابطه قباد و حورا رو هم که نمیشه درست کرد… یه کاری کنین دیگه، فقط اینا رو عاشق هم نکنین 😫💔
هی دارم فکر میکنم چجوری قراره ادامه پیدا کنه؟
مثلا این وحید به حورا برای طلاق کمک میکنه و کمک میکنه سر عقل بیاد؟
بعد میگم یوخ بابا نه نویسنده انقد مهربونه و نه حورا انقد عاقله و ما باید بسوزیم و بسازیم /:
من خودم به شخصه با عشق بین حورا و وحید موافق نیستم چون رمان یه جورایی تبدیل به رمانهای کلیشهای میشه ولی با این ایده که وحید به حورا توی طلاقش از قباد کمک کنه موافقم
یعنی حورا و وحید اوکی میشن که من قبل از مرگ بچشون رو ببینم 😭
😂 😂
😂😂😂😂
خب بقیه رمان های این سایت رو خودم مینویسم
حورا میره طلاق بگیره میفهمه که از قباد چهارماهه بارداره و خود خرش هم نفهمیده بعد فرار میکنه میره تو بدبختی بچشو بزرگ میکنه و اسمشم میزاره حوریه
لاله هم میره از میران حامله میشه قباد خرم فکر میکنه از خودش هست و بزرگش میکنه اسمشم میزارن بهادر
این دو تا توله سگ بزرگ میشن و توی دانشگاه با هم آشنا میشن بعد میخوان ازدواج کنن اما حورا و قباد میفهمن و نمیزارن حوریه هم بخاطر خرج عمل و دارو های مادرش مجبور میشه صیغه حاج شهریار بشه
از اون ور درین هم که بخاطر شرایط گوه زندگیش مجبور به تن فروشی بوده از یزدان حامله میشه و یه دختر گوه تر و عقدهای تر از خودش بزرگ میکنه
درین که از اینکه میران رفته لاله رو کرده ناراحت میشه و دخترش رو میفرسته تا بهادر رو بدبخت کنه و بهادر هم فریب ظاهر مظلومشو میخوره و خلاصه خر میشه
حوریه هم که دلش پیش بهادر بوده و تنش در دستان تنومند شهریار به فکر انتقام از یزدان خان میوفته و بوسیله شوهرش میخواد نقشه هاشو جلو ببره
قبادم میفهمه رکب خورده و لاله رو طلاق میده میره حورا رو بگیره اما جا تره و حورا از مریضی مرده
میران هم که یه پاشو قطع کردن میفهمه پسرش بهادر و میره با درین ازدواج میکنه تا از ترشیدگی دراد و فکر انتقام از سرش بیوفته
یزدان هم میره با گندم مظلوم بیچاره پاک ازدواج میکنه
حوریه هم که میبینه مامانش مرده متحول میشه و دست از اینکارا برمیداره و به زندگیش با شهریار ادامه میده.
(میکس رمان های حورا، گلادیاتور، بوسه بر گیسوی یار، ماهرخ، تارگت)
خدایی میکسر خوبیم باید کارگردان فیلم ترکیه ای میشدم😂😂
😂😂😂😂دهنت
چجوری به ذهنت رسید 😂😂😂
هر چی میخونمش چیزای بیشتری می فهمم
انقدر که واسه نوشتن این چیزا و شیپ کردن دیگران با هم استعداد دارم تو نوشتن یه انشای ساده ناتوانم😐😂😂
نمیریییییی دختر واییی دهنت چه خر تو خری شد😂😐
جررررر دهنت دختر😂
چه بچه تو بچه ای شود😂😂
حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤
گیرم که قباد از چیزی خبر نداشته ولی مثل اینکه بدش هم نمیومده
دیگه اینکاراش فراتر از اذیت کردن حوراست 😑
این قطعا میره با وحید😂
خدایا ضایعم نکن😂
هعی … این حورا خرتر از ایناست که بره با وحید
خیلی کمه
قباد درد بگیری
وای کاش رمانا میرفت جاهای خوبشون
قباد بهش شک میکنه طلاق میده وحیدو حورا ازدواج میکنن حوراهم قشنگ حامله میشه قباد و لاله و مامان جونش میسوزن اینام بچه دارنمیشن
نه فک نکنم اینطوری بشه 🤔
والا چون من ی رمانه اینطوری خوندم چن سال قبل حتی دختره سه قلو حامله شد مادرش و شوهره قبلش و زنش تو خیابون دیدنش مادره داشت سکته میکرد شوهره سابق هم حسرت خورد نمیدونم ذا همون رمانه یا شبیهشع
کاش بشههههههخخ
والا آخه قباد بیشعور
ای خدا از دهنت بشنوه
ایشالا چون واقعا قباد بد کرد با حورا
آره خیلی اشغال بود
از اول نمیخاست ازدواج کنه ولی الان هر شب میکنن از لاله هم خوشش میاد چقدر اشغالی قباد
از قباد متنفرم ایشالا بمیره