_ وای ترسم بیشتر شد!

 

دست روی شانه‌اش گذاشتم:

 

_ نگران نباش حل میشه…

 

با صدای در پایین بود که فرصت حرف زدن باقی نماند، سریع بیرون زد و من هم برای ضایع نبودن اوضاع به سمت بالکن برگشتم.

 

مشغول باقی لباس‌ها بودم که کسی وارد راهرو شد، توجهی نکردم. نزدیک شدنش را حس کردم اما باز هم اهمیتی ندادم.

 

اخرین تکه‌ی لباس را هم پهن کردم که در به یکباره باز شد.

 

متعجب به سمت در برگشتم که با دیدن قباد عصبی چشمانم درشت شد، قدمی به سمتم برداشت و نگاهی به رخت‌آویز کرد:

 

_ چیزی شده؟

 

پوزخندی زد، حرص از نگاهش پیدا بود:

 

_ نه، فقط کلاغا خبر رسوندن این روزا زیاد میری بیرون!

 

اخم کردم، در این هفته فقط دو بار رفته بودم!

 

_ فکر نکنم دو بار در هفته برام ممنوع شده باشه، درحالی که لاله هر روز بیرونه!

 

_ خودتو با لاله مقایسه نکن…

 

با تعجب نگاهش کردم، بی اراده چشم‌هایم پر اشک شد، جدی بود دیگر؟

 

_ لاله‌رو میرسونم و میارم، میدونم کجا میره، اما تو…معلوم نیس چیکار داشتی، کجا رفتی؟

 

بغضم را سعی کردم قورت دهم:

 

_ فکر نمیکردم انقدر سریع برات عزیز شه، نکه اصلا راضی نبودی، واسه همون میگم…

 

_ خودت خواستی، نخواستی؟

 

 

 

 

 

خواستم، خودم خواستم و همین شد…

 

_ چیشد؟ جواب بده دیگه…مگه خودت نمیخواستی؟ بچه‌ی منو ببینی دیگه نه؟ خوبه دیگه…داریم برات بچه میسازیم!

 

دهانم از این همه وقاحت باز مانده بود، پوزخندی زد و بیرون رفت، دست به دیوار گرفتم که نیفتم.

 

همین بود، گندی که خودم زدم را به سرم میزد، کاش میگفتم، کاش میگفتم که نقشه‌ی مادرت بود، نقشه‌ی خاله‌ات بود…

 

اما باز هم بی فایده بود، باز هم من توبیخ میشدم، که چرا از خودش نپرسیدم؟ چرا ابتدا حرف نزدم؟ و چراهای دیگر…

 

همیشه همین بود، هربار کوتاه آمدم، هربار صبوری کردم و یا بی فکر دست به کاری زدم، همین شد…چیزی را از دست میدادم که دنیایم باشد!

 

ابتدا که خانواده‌ای نداشتم، دختر یتیمی که در پرورشگاه بزرگ شد و درس خواند تا که با قباد اشنا شود، توقع بیشتری هم میرود؟

 

فامیل و اقوامی که هرکدام در شهری بودند و اگر من را میخواستند، در یتیم‌خانه بزرگ نمیشدم!

 

ان روز هم گذشت و حتی نمیدانم قباد چرا چنین کرد، چرا گیر داد، چرا ان حرف‌ها را زد، ندانستم…

 

از روز بعد هم مثل قبل شد، نه دیگر نگاهی می‌انداخت نه حرف میزد، نه هیچ!

 

فقط گاهی وقتی هنگام دل و قلوه‌ دادن‌هایشان میرسیدم، مثل قبل همکاری نمیکرد و از لاله فاصله میگرفت.

 

هرچه بود، دیگر اهمیتی نداشت، یعنی دوست داشتم اهمیت ندهم! شاید بهتر بود با این موضوع کنار بیایم.

 

اما تمام فکر و ذکرم گاهی، میشد فرزند لاله و قباد، که آیا واقعا به وجود می‌آید؟ با اینکه دکتر گوشزد میکرد من مشکلی ندارم؟

 

 

 

 

 

البته که ممکن بود، دکتر میگفت اگر او هم مشکلی نداشته باشد، ممکن است بخاطر ضعف ژنتیکی، یا ضعف اسپرم و تخمک باشد، که با دارو حل میشود!

 

یعنی اگر لاله بنیه‌اش از من قوی‌تر باشد، امکانش هست و این کمی گلویم را سخت میکرد، عدالت نبود که قباد با گرفتن زنی دیگر بتواند بچه‌دار شود و من…

 

من اینگونه بمانم و صبوری کنم و در درد خودم بمیرم و زنده شوم، از عشقی که به او دارم بسوزم و دم نزنم، بچه داشتنم را فدا کنم که او بچه‌دار شود…

 

و اما در جواب اینگونه شود، من را اینگونه پاسخ دهد! با عاشقانه‌هایش کنار لاله!

 

آهی کشیدم و به خودم خیره شدم، رژلب کمرنگ را به لب‌هایم کشیدم تا کمی رنگ و رویم باز شود، موهایم را هم با دو بافت هلندی عقب دادم.

 

فقط چون نمیخواستم ان چند تار کمرنگ و سفید تازه بیرون زده دیده شود! هرچند فکر نکنم کسی تابحال متوجهش شده باشد!

 

شال را سر کردم که در اتاق گشوده شد. کیمیا به ارامی داخل شد و گفت:

 

_ مامانو پیچوندم، رفتم حموم، تا نیومده بزنیم بیرون…

 

لبخندی به هول و ولایش زدم، گوشی‌ام را برداشتم و به وحید پیامکی زدم:

_ ما حاضریم…

 

زیاد طول نکشید که جواب داد:

_ سر کوچه‌م!

 

نفس عمیقی کشیدم و همراه کیمیا خارج شدیم، تا سر کوچه احتیاط کردیم که مبادا قباد یکباره از راه برسد، اما خب اصولا این ساعت شرکت بود!

 

با دیدن ماشین آشنایی که راننده‌اش به در تکیه زده بود، دست کیمیا را کشیده به سمتش رفتیم.

 

برگشت و با دیدنمان لحظه‌ای نگاهش روی کیمیا قفل شده خشکش زد. این مرد یک چیزی‌اش میشد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تقاص یک رؤیا

    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی

  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یحیی
یحیی
1 سال قبل

سلام خسته شدم از رمان نویس دیگه به سایتتون سر نمی‌زنم اینچگونه سایتی است که باعث میشه آدم خسته بشه از منتظر بودن……. خیلی ممنون از زحماتتون..

jemm
jemm
1 سال قبل

نویسنده ی عزیز و گرامی
امیدوارم این پیام به دستت برسه
عشق زیبایی داره به تصویر کشیده میشه که میتونیم خودمونو جاش بزاریم و عاشقانه هاشو حس کنیم
فقط میشه لطفا روزی یدونه پارت بزارین؟

Atosa
Atosa
1 سال قبل

هر چی حورا چیزی نگه و‌ حوچیک بشه انگار بیشتر این خانواده در آینده شرمنده اش میشن

بدبختی که امتحانش تموم شد ولی رمان دلی تموم نشد 😑
بدبختی که امتحانش تموم شد ولی رمان دلی تموم نشد 😑
1 سال قبل

انشالله مثل بقیه رمانا یه مرد خلافکار خشن گیر حورا میاد 😂😂
همه رمانا زدن تو کار دختر ملوس و معصوم و پسر خلافکار خشن😂

yegan
yegan
1 سال قبل

حالم بیشتر از اینکه از قباد بهم بخوره از حورا بهم میخوره..بازم کوچیک کردن و بدبخت نشون دادن زن ها بازم نشون دادن تو سری خوردن زن ها!آخه لامصبا خسته نشدین از این مدل رمان نوشتن!!؟؟خاک تو سرتون ک به همجنسای خودتونم رحم نمیکنن.
تو همه رمانا همینه؛میگه کاش میتونستم بگم نقشه مادر و خالت بود کاش میگفتم با فرزان مث دوتا خواهر برادر بودیم و همین کاش و زهرمار!اه بابا ریدین تو رماناتون

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

رمانت حس خوبی به خواننده ها نمیده سعی کن تغیرش بدی چه میدونم یکاری کن ورق کاملا به نفع حورا بشه باز خودت میدونی ولی اینجوری واقعا ظاهر مردا رو خراب میکنی
نمی دونم شاید بخاطر اینکه این رمان شبیه زندگی مادر و پدر منه اصلا از خوندنش حس خوبی نمیگیریم با این تفاوت که فامیلیای پدرم خواهر و برادرش و پدرش باعث شد که زن دیگه ای بگیره ما 3 تا دختر بودیم ولی فقط بخاطر اینکه پسر نداشت🥺💔
حتی داستانشم غم انگیزه حالا ما واقیعتشو کشیدیم

Parinaz
Parinaz
پاسخ به  فاطمه
1 سال قبل

بهت برنخوره ولی خیلی دوست دارم بدونم اون پسری که زاییده میشه دقیقا چی میشه در آینده
در ضمن به نظرم تو دور اون عمو و عمه رو خط بکش
من بودم تو صورتشون نگاه هم نمی کردم

بی نام
بی نام
1 سال قبل

این حورا رو اگر میشه یه آرایشگاه ببر یکم به خودش برسه یکم به خودش اهمیت بده

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

اهو
اهو
1 سال قبل

خیلی دیگه یکنواخت شده بابا یکم ورقو برگردون به نفع حورا😑این وحیدم که عاشق کیمیاس هیچ مزکریم دور حورا نیس قباد بمیره از حسادت

بدبختی که امتحانش تموم شد ولی رمان دلی تموم نشد 😑
بدبختی که امتحانش تموم شد ولی رمان دلی تموم نشد 😑
1 سال قبل

ولش کن ولش کن مثل زنای عهد قجر هوو واسه خودش آورده و دم نمیزنه موقعی که دیگه حتی نگاهتم نمیکنه بچه دار شدنش به چه دردت میخوره؟
لاله سلیطه هم بچه میزاد دو دستی تقدیمت میکنه تا با قباد زندگی عاشقانه داشته باشید؟
چی میزنی حورا فازت چیه خواهر؟ 😐😐😑

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل

خاک تو سرت حورا که طلاق نمیگیری☺

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x