رمان خان زاده جلد سوم پارت 30 - رمان دونی

رمان خان زاده جلد سوم پارت 30

 

 

من از تو بدم نمیاد میفهمی تنها چیزی که مانع از این میشه عاشقت بشم پدر و مادرتن
تو برام خیلی با ارزشی درسته می خوام انتقام بگیرم درسته که این بچه رو تو شکمت گذاشتم که نقشه ام بدون نقص جلو بره اما از اینکه لمست کنم بغلت کنم کنارت باشم کنارم باشی حس خوبی به دست میارم
پس چرا این ۹ ماهی که قراره بچه ی من تو شکمت باشه ازت دوری کنم؟ چرا این آرامش از خودم بگیرم چرا این حس خوب و تجربه نکنم ؟

با درد خندیدمو گفتم معلومه چی داری میگی؟ میخوای از از من انتقام بگیری اما در عین حال میخوای باهام حال کنی و میگی از من خوشت میاد خودت میفهمی چی میگی؟

دستی به صورتش کشید و گفت

_ تمام حرف من اینه این ۹ ماه مال منی حق نداری از کنارم جم بخوری هر وقت بخوام کنارمی هر وقت بخوام زیرمی هر وقت که بخوام باهات حرف میزنم و تو نمیتونی نه بگی
من اینو به قلب خودم بدهکارم چون میدونم قلبم بعد از اینکه این داستان تموم بشه و من از تو جدا بشم و برم گله میکنه که چرا حداقل اون زمانی که پیشت بودم از بودن کنارت استفاده نکردم
از کنارت بودن لذت نبردم
من تورو به قلبم بدهکارم…
این مدتی که هستی از کنارت بودن لذت میبرم

مطمئن بودم این آدم مریضع مطمئن بودم این کاراش نرمال نیست اون عاشق من بود و ازم انتقام می‌گرفت مگه عاشق و معشوق برای هم جون نمی‌دادن؟
مگه عاشق وقتی خم به ابروی معشوقش میومد دنیاش تیره و تار نمیشد پس چی داشت می گفت این آدم ؟
از تخت پایین رفتم و از اتاق بیرون زدم خودم به اشپزخونه رسوندم یه لیوان آب سر کشیدم
من درک نمی‌کردم این آدم چی میگه و منظورش از این کارا چیه توی پذیرایی روی کاناپه دراز کشیدم و سعی کردم همونجا بخوابم
خواب ارومی داشتم چون تا صبح سراغم نیومد فقط وقتی بیدار شدم یه پتو روی خودم دیدم که مطمئناً کاره شاهو بود
به خاطر اینکه روی کاناپه خوابیده بودم کمرم کمی خشک شده بود اما هیچ اهمیتی نداشت همین که شاهو بهم نزدیک نشده بود خودش خیلی بود
صداش از توی آشپزخونه میومد انگار داشت کاری می‌کرد من باز خودمو به خواب زدم نمیخواستم چشمم به چشمش بیفته
شاید دلش به رحم آمد و می رفت سر کارش و من چند ساعتی تنها می‌شدم و با راحتی با پدر و مادرم حرف میزدم صدای قدم هاش رو که بهم نزدیک می شد میشنیدم….

کنار مبل نشست و دست روی موهام کشید و زمزمه کرد
_نمیخوای بیدار شی صبح شده! برات کلی صبحانه آماده کردم کاری که برای هیچ کسی نکردم

حرکتی نکردم که اینبار کنارگوشم طوری که نفسای داغش روی گوشم باشه لب زد
_ بیدار شو دختر دلم برای نگاهت
برلی غر زدنات و نگاه عصبانیت تنگ شده دلم برای ترسیدن تو با اخم و تخم نگاه کردنات تنگ شده

انقدر کنار گوشم گفت و گفت که مجبور شدم چشم باز کنم
وقتی که چشمامو باز دید از کنارم بلند شد و گفت
_ زود باش یه ابی صورتت بزن پسر من گرسنشه…
چی میشد منو شاهو بدون این جریانات و اتفاقات تلخی که پشت سر گذاشته بودیم الان با هم با خوشبختی زندگی می‌کردیم و اون این کارو برای من و بچه مون انجام می‌داد؟
اما الان وقتی از این چیزا حرف می زد طوری قلبم به درد می آمد که نمیتونستم خودمو کنترل کنم دلم می‌خواست گریه کنم انقدر گریه کنم که جونم بالا بیاد

روی مبل خشکم زده بود که با صداش از جا پریدم و به سمت دستشویی رفتم آبی به سر و صورتم زدم و دوباره نگاهی به صورت رنگ و رو رفتم انداختم
حال به هم زن به نظر میرسیدم اما چه فرقی می کرد که زیبا باشم یا زشت پر از رنگ و لعاب باشم یا بی رنگ روح من کی بودم من یه اسباب بازی بودم توی دستای مردی که برای انتقام از خانواده ام با من بازی میکرد.

از دستشویی که بیرون آمدم یک راست به سمت آشپزخونه رفتم
با دیدنم بلند شد صندلی رو عقب کشید و من به ناچار روی صندلی نشستم میز پروپیمونی آماده کرده بود هر چیزی که فکرشو میکردم روی میز بود و من حتی علاقه ای برای مزه کردن هیچ کدوم از اونا نداشتم گرسنه نبودم

اون طوری رفتار می‌کرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده که انگار همه چیز بین من و اون مرتب و خوبه

وقتی که دیشب بهم اعتراف کرده بود که منو دوست داره اما به خاطر انتقامی که براش نقشه کشیده نمی تونه بهم نزدیک بشه آروم تر و راحت تر شده بود انگار..

یه تیکه نون برداشت روش کره و مربا گذاشت به سمت دهنم آورد و ابروهاشو توی هم کشید و گفت

_ باز کنم دهنتو نکنه قفلی چیزی زدی به دهنت که نمیخوای چیزی بخوری
پسر من نمیتونه جوره لجبازیهای تو رو بکشه زود باش…

با عصبانیت گفتم اینقدر نگو پسرم پسرم حالم از اون حرومزاده ام بهم میخوره…

چشمای پر از خونش کاری کرد که از ترس به خودم بلرزم
تازه فهمیدم چه اشتباه بزرگی کردم و نباید این حرف میزدم اما اون با عصبانیت به سمتم حمله کرد و موهامو چنگ زد و محکم کشید
گفت
_ یک بار دیگه بشنوم در مورد پسر من همچین حرفی زدی جون تو میگیرم
اینو بفهم این پسر بچه ی منه ..
مال منه
از وجود منه
نه از تو نه ازهر کسی که بهش توهین کنه یا بد و بیراه بگه نمیگذرم حتی اگه اون آدم تو باشی

طوری از نگاهش و چشمای خونیش ترسیده بودم که واقعاً لرز گرفته بودم وقتی موهام رو رها کرد دست روی سرم گذاشتم و کف سرم و کمی ماساژ دادم
این روزا عصبانیتش انی و لحظه‌ای بود انگار نه انگار که الان انقدر عصبی بود و از چشماش خون می بارید دوباره یه تیکه نون برداشت روش کره گذاشت و به سمت دهنم آورد و گفت

_باز کن دهنتو باید چه چیزی بخوری

ترسیده دهنمو باز کردم و لقمه ای که توی دهنم گذاشته بود و جویدم نگاهم به صورتش بود من این آدم و نمی شناختم
نمیدونم چی به سرش اومده بود یا چه گذشته ای داشت که اینطور اونو یه ادم مرموز و سنگدل بار آورده بود نمیدونم خانوادم چه کاری در حقش کرده بودن که اینقدر از اونها متنفر بود که من به این بدبختی کشونده بود
کاش هرچه زودتر می فهمیدم که دلیل این همه نفرتش چی میتونه باشه
بعد از صبحانه به یکی از اتاق رفت و با چمدونکوچکی برگشت
نگاهم اول به چمدون و بعد به صورتش دادم منتظر بودم تا توضیح بده
خدا خدا میکردم که بگه به مسافرت میره و من میتونم چند روزی و تنها باشم و دنبال یه راه حل بگردم

اما اون وقتی چمدونو کنار در گذاشت گفت
_ زود باش لباستو بپوش میخوایم یه سفر چند روزه بریم
میخوایم بریم شمال حال و هوای توام عوض میشه و از این افسردگی میای

نگران بهش خیره شده بودم که ادامه داد
_ نگران نباش بیتا هم همراه ما میاد نمیزارم بدون دکترا بمونی
هر لحظه باید تو رو چک کنه

نمیخواستم باهاش جایی برم پس کمی عقب رفتم و گفتم

اما مسافرت برای من خطرناکه تو که نمیخوای بلایی سر این بچه بیاد؟

پوزخندی زد و گفت
_ من بیشتر از تو نگرانم بچم بابیتا حرف زدم اگه خیلی آروم رانندگی کنم و هر یک ساعت ماشین رو نگه دارم و کمی قدم بزنی هیچ اتفاقی برای اون بچه نمیافته پس لازم نیست که تو نگرانش باشی

اینقدر دقیق برنامه چیده بودم که نمیتونستم حرفی بزنم
اصلا من کی بودم که بخوام چیزی بگم
مثل بچه ی آدم به سمت اتاق رفتم و لباسمو پوشیدم باید به مسافرت می رفتم
مسافرت با یه ادم که بهم تجاوز کرده و یه بچه توی وجودم کاشته بود و خیلی دقیق و منظم ازش محافظت می‌کرد که رشد کنه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم

    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند و نه مثل شیر رام می شوند گرگ، گرگ است

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
27 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
منتظر رمان خانزاده
منتظر رمان خانزاده
2 سال قبل

تو رو به جان عمت با احساسات ما شوخی نکن تورو خدا بفرس ادامش رو دوستان هرکی ایدی چنلش رو داره بفرسته تورو خدا

Nazi
Nazi
2 سال قبل

من از سال پیش بهمن ماه شروع کردم به خوندن تو اون موقع ۸ پارت اومده بود تا الان رسیده تازه پارت ۳۱ دو هفته دیگه قشنگ میشه یه سال که من این رمان شروع کردم اصلا معلوم نیست کی تموم میشه تو این یه سال فقط ۲۳ پارت اونم با متن کم گذاشتی واقعا تلاشمو تحسین میکنم خیلی زحمت میکشی آفرین من که دیگه رمانتو نمی خونم هرچی شدم شد

Zahra
Zahra
2 سال قبل

نویسنده زندهی

هستی یانه !!؟؟

😐😐

Sohel
Sohel
2 سال قبل
پاسخ به  Zahra

نویسنده جااااااااان

Sohel
Sohel
2 سال قبل
پاسخ به  Zahra

نمیدونم شما نویسنده ها چتون شده اون از صیغه استاد اینم از رمان شما دیوانه شدم ولا من تفریح امتحانامو میام رمان بخونم ک اونم شما میررینین توش اههههه ینی ما دخترا فقط باید حرف بزنیم و لی شما نمیکنین ی جواب بدین نویسنده جون خسته نباشییییییییییی چسی نیا دیگ پارت بده

Marzi
Marzi
2 سال قبل

سر خودمو نکوبم تو دیوار صلوات😑
لامصب بزار پارتو اون از صیغه استاد هفته ای یه پارت بود شده 3هفته یه پارت اینم از ایند2هفته یه پارت بود شده دوماه یه پارت😏😏
یه وقت خسته نشی نویسنده😐

ملیکا
ملیکا
2 سال قبل
پاسخ به  Marzi

والا
چه وضعشه اخه ایحح

*Faty.b
*Faty.b
2 سال قبل

وقتش نشد پارت جدیدو بزاری دوماه گذشتا😏😏

Rana
Rana
2 سال قبل

تو کانال تلگرام رمان خانزاده دو پارت جلوتر از اینجا اما خب خیلی دور به دور پارت میزارین 😔😔

Gazal
Gazal
2 سال قبل
پاسخ به  Rana

ایدی چنلش رو میتونی بدی

Zahra
Zahra
2 سال قبل

آدمین واقعا که با این پارت گذاریت یک کمی زودتر اینجوری تمام دنبال کنندهاتو از دست میدی😑😑

M
M
2 سال قبل

بزار این پارتوو

زهرا
زهرا
2 سال قبل

بابا پارت بزار دیگه، اینجور بقیه عاشقش. نمیشن. فقط ازش زده میشن

عسل ایزدیان
عسل ایزدیان
2 سال قبل

چرا پارت نمیزاری بابا پدرمو درآمد اینقدر منتظر موندم

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

آخه این چه وضعشه
ماهی یه پارت حداقل هفته یکی هم نه

Nofozi
Nofozi
2 سال قبل

گاییدی دیه پارت بزار

هستی
هستی
2 سال قبل

رفت سال ۱۴۰۱ پارت بعد بیاد :/
خدایا من و از دست ادمین و نویسنده بخووور

M
M
2 سال قبل

فکر کنم وقتی که پیر بشم هم این رمانه تموم نشه 😑

M
M
2 سال قبل

پارت نمیزاری 🙄😑

سارا
سارا
2 سال قبل
پاسخ به  M

ایشالله ماه بعدی:/

🖤
🖤
2 سال قبل

خیلی دیربه دیرپارت میزاری این چه وضعشه خب🤦🏻‍♀️

ATI
ATI
2 سال قبل

پارت بعدی انشاالله سال بعدی منتظر باشید😐
چ وضعشه آخه ماهی ی پارت 🤕🤦‍♀️

هستی
هستی
2 سال قبل
پاسخ به  ATI

ماهی نه دوماه یبار 😐🦍

یلی
یلی
2 سال قبل

بابا مردیم دیگه خو بقیشم بزار

Atena
Atena
2 سال قبل

حیف این رمان نیست کـ انقد دیر ب دیر پارتش میاد😐

Sara
Sara
3 سال قبل

واقعا که با این جور پارت گزاریتون دیگه کسی رغبت نمیکنه رمان بخونه

مهشید
مهشید
3 سال قبل
پاسخ به  Sara

بنازمت خواهر با این حرف زدنت

دسته‌ها
27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x