رمان خان زاده پارت 10 - رمان دونی

رمان خان زاده پارت 10

 

سری با تاسف تکون داد و گفت
_همین مونده بود مست کنی واسه من.
حالم به هم خورد و کم مونده بود بالا بیارم… به سختی گفتم
_این چه زهرماری بود دیگه؟
دستش و روی چشماش گذاشت و گفت
_اسمش و گفتی زهر ماری… بهتره بخوابی الان، خسته م سر و صدا نکن.
سر تکون دادم و گفتم
_یه کم جمع و جور کنم فقط…
چیزی نگفت! بشقاب‌های روی میز رو برداشتم و به آشپزخونه بردم و مشغول جمع و جور شدم.
نمیدونم چرا حس عجیبی سراغم اومده بود. کاش اهورا نمی‌خوابید
بی خیال ظرفا بیرون رفتم و مانتوم و از تنم در آوردم اما حس گرمام از بین نمی رفت.
تاپم رو در آوردم و نیم تنه ی زیرینم رو اضافه حس میکردم.
دستی روی گردنم کشیدم و خودمو روی مبل انداختم و نگاهم و به اهورا انداختم.
انگار بیدار بود چون با صدای غرق در خوابی گفت
_چته حالت خرابه؟
خودم و باد زدم و گفتم
_نمیدونم چرا این طوری شدم؟ می‌شه بریم بیرون؟
خندید و گفت
_یه آدم مست و که نمی‌برن تو خیابون.بخواب
_آخه خوابم نمی‌بره، حداقل میشه نخوابین؟
دستش و از روی چشماش برداشت. نگاهم کرد و با شیطنت گفت
_نخوابم چی کار کنم؟ باسن مست جنابعالی و آروم کنم؟
بالش کنارم و برداشتم و به سمتش پرت کردم که خندید و گفت
_خب بابا دروغ میگم؟
پشت چشمی نازک کردم و گفتم
_اصلا نخواستم.
دستش و زیر سرش زد و گفت
_ببینم تو بلدی برقصی؟
سر تکون دادم که گفت
_پس بلند شو برقص، معجزه میکنه واسه حال الانت.
و قبل از اینکه منتظر حرفی از من بمونه بلند شد و سیستم و روشن کرد و صدای بلند و شاد موزیک توی خونه پیچید.

به سمتم اومد و زیر بازوم و گرفت و بلندم کرد..
دستای گرمش دور تن برهنه م حلقه شد و گفت
_حتی اگه رقص بلد نیستی باز برقص.تو بغل من برقص.
خندیدم. نمیدونم چرا ازش خجالت نمی‌کشیدم امشب.
رقص بلد بودم،توی بغلش شروع به رقصیدن کردم! اونم بدون لحظه ای ول کردنم باهام می رقصید و با لبخند نگاهم می‌کرد.
دستام و دور گردنش حلقه کردم و در حالی که می رقصیدم گفتم
_میدونی تو خیلی اذیتم کردی… تو…
انگشتش و روی لبم گذاشت و پچ زد
_هیششششش حرف نزن.
زیر گلوشو بوسیدم و گفتم
_راستش و بگو… منو بیشتر دوست داری یا زن جدیدتو… خوشگل تره ازم؟ اون از من…
دستش و روی موهام گذاشت و سرم و به سینه ش چسبوند و گفت
_تو خوشگل ترین دختری هستی که تا حالا دیدم.
دلم لرزید….مشت کم جونی به سینه ش زدم و کشدار گفتم
_دروغ میگی… یه عالمه دوست دختر خوشگل داری.
دست زیر چونه م زد و سرمو بلند کرد و گفت
_اونا با کلی عمل هم نمیتونن انقدر دلربا باشن.
دلخور گفتم
_پس چرا پیشم نیستی؟چرا…
سرش و توی گردنم فرو برد و گفت
_الان پیش کیم؟
با خنده سرم و عقب بردم و گفتم
_نکن قلقلکم میاد.
عمدا زبونش و روی گردنم حرکت داد که مثل گربه مچاله شدم و کشدار گفتم
_اهوراااا.
برق گرفته سرش و بلند کرد و بهم زل زد.
دستم و روی صورتش گذاشتم و گفتم
_چرا سرنوشت من و کنار تو گذاشت؟منی که تا حالا توی چشم هیچ مردی نگاه نکردم چرا باید زن مردی بشم که…

باز انگشتش و روی لبم گذاشت و گفت
_قول میدم.
خیره نگاهش کردم که گفت
_قول میدم نذارم دیگه واسه خاطر منه بی وجود اشک بریزی.
با لبخند محوی سرم و روی سینش گذاشتم و گفتم
_خوبه، چون دیگه تحملی برام نمونده.

* * * *
داشتم غذا درست می‌کردم که یکی با مشت و لگد به جون در افتاد.صدای اهورا از توی پذیرایی اومد
_این دیگه کدوم خریه؟چته مگه سر آوردی؟

درو که باز کرد یکی یقه شو گرفت و هلش داد داخل.
جیغ کشیدم و شالم و از روی میز برداشتم و انداختم روی سرم و از آشپزخونه بیرون رفتم و گفتم
_چی کار میکنی آقا فرهاد ولش کن؟
اهورا دستای فرهاد و از دور یقه ش باز کرد و عصبی داد زد
_مرتیکه ی گاو با چه جرئتی پا تو خونه ی من می‌ذاری؟
فرهاد با قیافه ی کبود شده داد زد
_باید آیلین و طلاق بدی.
اهورا با خشم گفت
_دهنت و آب بکش بعد اسم زن منو به زبون بیار.دوما سگ کی باشی تو هان؟
مشتش و بالا برد که تند پریدم جلوی اهورا و گفتم
_نزنش من میشناسمش…
فرهاد با خشم گفت
_چرا با این آدم عروسی کردی آیلین هان؟ تو بچگی مگه قول تو به من ندادن که حالا از سربازی برگشتم خبر عروسی تو میدن…اینا به کنار تو چه طور با این آدم زندگی میکنی؟چه بلایی سرت آوردن؟

اهورا از کوره به در رفت. یقه ی فرهاد و گرفت و عربده زد
_مرتیکه تو کی هستی که تو چش زن من نگاه میکنی و بازخواستش میکنی؟هان؟
مشت محکمی به صورت فرهاد زد که جیغ بلندی زدم و گفتم
_تو رو خدا نزنش اهورا… آقا فرهاد شما هم برو لطفا.
فرهاد با تهدید گفت
_این دختر از سرت زیاده.. طلاقش میدی به زودی.
اهورا باز دستش و بلند کرد که پریدم جلوش و گفتم
_برو آقا فرهاد.
فرهاد نگاهی با تهدید به ما انداخت و رفت.
به محض بسته شدن در اهورا با خشم غرید
_نگفته بودی نشون شده ای… لابد باهاش قرار ندار عاشقانه هم می ذاشتی که این طوری هار شده؟

ناباور گفتم
_تو چه فکری راجع من کردی؟
چسبوندتم به دیوار و غرید
_اگه به یارو امیدی نمیدادی الان انقدر به جلز ولز نمی افتاد.تویی که روت نمیشد نقاب جلوی شوهرت برداری گه میخوری اسم یکی دیگه رو انقدر راحت میاری.

هلش دادم عقب و گفتم
_چون که من با فرهاد بزرگ شدم. پسر عمومه…
با خشم چنان سیلی بهم زد که پرت شدم روی زمین و موهام روی صورتم ریخت.
به موهام چنگ انداخت و بلندم کرد و تا به خودم بیام سیلی دومو محکم تر زد و فریاد کشید
_توی اون روستا یادت ندادن چه جوری با شوهرت حرف بزنی اما من یادت میدم.

با وجود دردم توی روش ایستادم و گفتم
_چه جور ادمی هستی؟چی کار دیگه میخوای باهام بکنی؟ آوردیم اینجا و پرتم کردی تو یه خونه ی دیگه و خودت نبودی،نیومدی…با هزار تا دختر بودی خندیدی رقصیدی از اون زهرماریا خوردی کتکم زدی، بس نبود یه زن دیگه هم گرفتی حالا کتکم می‌زنی که چرا اسم پسر عمو مو میارم؟

عربده زد
_من مَردم…
با نفرت بلند تر از خودش داد زدم
_منم یه زنم… حق زندگی دارم.با ارزش ترم از تویی که از مردونگی فقط داد و فریاد و کتک زدن و یاد گرفتی. میدونی چیه اهورا تربیت نشدی! درست تربیتت نکردن که بفهمی زنم آدمه… حق زندگی داره.

با چشمای به خون نشسته کمربندش و از شلوارش کشید و غرید
_زیادی زبونت دراز شده آیلین.
دستش و بالا برد و اولین ضربه رو زد. دستم و روی صورتم گذاشتم و لبم و گاز گرفتم از درد اما داد نزدم… التماسم نکردم.
حتی گریه هم نکردم.
با موهام منو کشون کشون برد توی اتاق و درو بست. داد زد
_نشونت میدم زن کیه، مرد کیه!

* * * *
چند تقه به در چوبی و قدیمی خونمون زدم که طیبه در و باز کرد. با دیدن من جیغ زد و گفت
_آیلین خدا مرگم بده چی شدی؟
با صداش خاتون و بابا هم بیرون اومدن و با دیدن من توی سر و صورتشون کوبیدن.
خاتون دستمو کشید و گفت
_بیا تو دختر با این ریخت و قیافه ایستادی جلوی در آبرو نمیمونه برامون.
پوزخند زدم و گفتم
_برامون؟آبروتون مهم تره الان نه؟ بعدشم چرا آبروی شما بره؟ آبروی اون نامردی میره که این بلا رو سرم آورد.

بابام با نگرانی گفت
_کی؟ کی این کارو باهات کرده دخترم؟
به جای من طیبه جواب داد
_معلومه دیگه… خان زاده. بشکنه دستش چه بدم زده.بیا قربونت برم… بیا بشین حساب این کارشو پس میده.
نشستم. بابام کنارم نشست و گفت
_خاتون… برو یه پمادی،یخی چیزی بیار بذاریم روی صورتش…
خاتون رفت و دو دقیقه بعد غر غر کنان برگشت
_زنگ میزدی ما میومدیم دیگه دختر اومدی تا اینجا نمیگی اهالی ببینن چه طور بی آبرو میشیم؟
ناباور گفتم
_تو این موقعیت سرزنشم می کنین که چرا اومدم؟ بابا نمی‌خواین شما یه چیزی بگین؟
بابامم که سکوت کرد با نفرت بلند شدم و گفتم
_من به خیال اینکه خانواده دارم اومدم اینجا…
طیبه تند دستمو گرفت و گفت
_نمی‌ذارم بری…واقعا که متاسفم براتون دختره رو آش و لاش کرده جای دلداری بدتر حالش و خراب می کنین.
خاتون تند گفت
_وا چی گفتم مگه؟من واسه حفظ زندگی خودش گفتم… منم مثل تو وای وای کنم که کارش به طلاق بکشه؟
متعجب گفتم
_با این بلایی که سرم آورده توقع دارید باهاش زندگی کنم؟
خاتون با طعنه گفتم
_دو روز رفتی شهر حرفای تلویزیون و میزنی. دختر کیو دیدی از اهالی اینجا کارش به طلاق بکشه؟مگه نوه ی حال محمد شوهر مثل سگ کتکش نمی‌زد؟مگه همین دختر خاله تو شوهرش کم سیاه و کبود کرد؟حالا تو سر یه دعوا میخوای طلاق بگیری؟

دیگه نموندم تا حرفای مزخرفش و گوش کنم. سر تکون دادم و گفتم
_باشه… غلط کردم اومدم.
خواستم برم که بابا گفت
_کجا میری آیلین؟
ایستادم و خیال کردم بابام میخواد تصلیم بده اما حرف بعدیش پوزخندی روی لبم نشوند
_بمون آفتاب که زد باهم میریم. خودم با خان زاده حرف میزنم

برگشتم و با تاسف گفتم
_همین امشب برمی گردم شهر.
به صدا زدناشون اعتنا نکردم و بیرون رفتم. ای آیلین بی کس.
از دست اهورا فرار کردی فکر کردی اگه بیای اینجا خانواده ای داری.
در حالی که اشکام می‌ریخت راهو در پیش گرفتم که چشمم به ماشین اهورا افتاد و با طپش قلب تند پشت درختا پناه گرفتم
🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه مهتاب

    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان را ناب تر و پخته تر پیدا می‌کنند. جایی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آزیتا
آزیتا
5 سال قبل

سلام مرسی از رمان خوبتون میخواستم بدونم پارت بعدی کی گذاشته میشه

asal
asal
5 سال قبل

سلام.چرا رمان وان باز نمیشه

نازی
نازی
5 سال قبل

ادمینکم چرا رو وبت گرد مرد میت پاشیدن عزیزم؟

Ariana
Ariana
5 سال قبل

ادمین تو رو خدا پارت بزار سکانس عاشقانه شیشمین روزه استاد خلافکار پنجمین رو پس کی میزاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

مریم
مریم
5 سال قبل

سلام وقت بخیر میخواستم بدونم پارت بعدی چ زمانی گذاشته میشه؟؟ میشه سریعتر بذارین؟؟

Sokut
5 سال قبل

سلام چرا رمان۱ باز نمیشه

"مروارید"
"مروارید"
5 سال قبل

درست شد دستتون درد نکنه

"مروارید"
"مروارید"
5 سال قبل

سلام ..هنوز مشکل هست ورفع نشه تابخوام وارد سایت بشم نمیشه میره روسایت دیگه

"مروارید"
"مروارید"
5 سال قبل

سلام …سایت رمان 1ازعصر برام باز نمیشه لطفا اگه مشکلی هست رفع کنید ….ممنون

نیایش
نیایش
5 سال قبل

منکه ترجیح میدم دیگه رمان ها و سایتتون رو دنبال نکنم چون برای خودم ارزش و شخصیت قائلم
البته بایدم همین باشه وقتی شان نویسنده و رمان نویسی اونقدر پایین میاد که هر ادم بیسوادی بخواد رمان بنویسه نتیجه اش میشه همین رمان های آبکی الکی که برای خوندن دو سه صفحه از اونا باید یه هفته منتظر بود .
واقعا برای همه چه نویسنده چه ادمین و چه بقیه متاسفم

Marziii
Marziii
5 سال قبل
پاسخ به  نیایش

ببین خوب شما نخون، تأسف هم واسه خودتون نوش کنین که بلد نیستین به بقیه و رمان های منتخبشون و… احترام بزارین

عمه قزی
عمه قزی
5 سال قبل
پاسخ به  نیایش

دقیقا باهاتون هم عقیده م…یادمه یکی از سایت ها سر موعد مقرر هم پارت داد هم بدقولی نداشتن من از بین آنلاین ها ترجیح میدم همونو دنبال کنم!!!!

Mehriii
Mehriii
5 سال قبل
پاسخ به  عمه قزی

میشه اسم سایتشو بگین

Katayoon♤
Katayoon♤
5 سال قبل

چه بلایی سر سایت رمان وان اومده 😐😐😐😐😐

دسته‌ها
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x