با سری پایین افتاده گفتم
_دیگه بهتره این صحبتا رو نکنیم. منم عجله دارم میخوام برم..
راهمو سد کرد و گفت
_شنیدی که طلاق دادم مهتابو؟
فقط نگاهش کردم.که ادامه داد
_از ارث محروم شدم حتی سوئیچ ماشینمم ازم گرفته
بی تفاوت گفتم
_خوب؟به خاطر من این طوری شد؟
چنگی به موهاش زد که کلافه گفتم
_فهمیدم جایی برای موندن ندارین منم دیگه نمیام توی این خونه یه جای دیگه برای خودم پیدا میکنم.
خواست بازوم و بگیره که با اخم دستم و عقب کشیدم و گفتم
_من،شما نیستم خان زاده که راحت خیانت کنم.ازدواج کردم و هر چی بشه به شوهرم خیانت نمیکنم. لطفا برید کنار.
عصبیش کردم و داد زد
_چرا نمیبینی؟چرا نمیفهمی چه عذابی دارم میکشم؟ نه اون مال و منال کوفتی نه مهتاب اهمیتی برام نداره من تو رو میخوام. به جهنم که عقد کردی با من بیا…با من باش جبران میکنم واست.
با اخم گفتم
_معلوم هست چی میگین؟ به همین راحتی امروز به یکی دیگه بگم بله و فرداش با یه آدم هوس باز…
سکوت کردم و نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_از سر راهم برید کنار.
با اخم گفت
_من هوس بازم؟
_هستید که هر روز خیال میکنید عاشق شدید. مگه نگفتید من انتخابت تون نیستم و عاشق هلیایید؟هه شما رو هوس زود گذرتون هم اسم عشق میذارید.
خواستم از کنارش رد بشم که زودتر از من به سمت در رفت و با قفل کردنش نفسم و حبس کرد
به سمت پنجره رفت و کلید و از پنجره پرت کرد پایین.
دیگه رسما نفسم قطع شد.
خواست به سمتم بیاد که عقب عقب رفتم و گفتم
_اگه کاری بکنی قسم میخورم خودم و میکشم
روبه روم ایستاد و گفت
_من باید خیلی وقت پیش این کارو و میکردم اون وقت دیگه می خواستی هم نمی تونستی مال کس دیگه ای بشی.
اشکم در اومد و گفتم
_اهورا تو رو خدا… من دیگه زن تو نیستم زن فرهادم. دلت میخواد یکی این کارو با هلیا بکنه؟بذار برم لطفا…
چشماش و خون گرفته بود.خش دار گفت
_من حاضرم تو رو به هر شکلی به دست بیارم.
جلو اومد که نالیدم
_این طوری منو برای همیشه از دست میدی. بذار برم.
گرفته گفت
_یعنی میگی هلم بده دست یکی دیگه. آیلین من امشب میخواستم بدزدمت که با پای خودت اومدی.مانع نشو…
دستام و گرفت که با تمام توان جیغ زدم اما جلوی دهنمم گرفت.
وحشت زده نگاهش کردم که دکمه ی مانتوم و باز کرد و دستش به سمت کمربندش رفت
هلش دادم و دویدم سمت پنجره و بازش کردم.
تا قبل از اینکه دنبالم بیاد یه پام و از میله ی بالکن اون طرف گذاشتم که دادش در اومد
_چی کار میکنی؟
با اعصابی داغون داد زدم
_چی کار میکنم؟ میخوام خودم و بکشم. کاری کردی که حالم از این زندگی کوفتی بهم بخوره… به خاطر تو… به خاطر اینکه انقدر مرد نبودی که باهام بمونی و حالا هم انقدر مرد نیستی که پای انتخابت بمونی.
ترسیده گفت
_باشه بیا این طرف حرف میزنیم.میوفتی قربونت برم.
اشکام جاری شد و سرم و انداختم پایین که با احتیاط به سمتم اومد و بازوم و کشید.
تعادلم و از دست دادم اما اون محکم منو حبس کرد بین بازوهاش و نفس عمیقی کشید.
هلش دادم و گفتم
_دست به من نزن… هیچ وقت.
با درد چشماش و بست. جلو رفتم و گفتم
_من زن فرهادم نه تو…
به وضوح قفل کردن فکش و دیدم و ادامه دادم
_طوری به پاش میمونم و براش خانومی میکنم که بفهمی من مثل تو نیستم.
دستش مشت شد.
_عاشقش میشم. خوشبخت میشم. اون قدری که تو رو، تلخیهاتو اصلا یادم نیاد.
از لای پلک های بستش اشکی چکید که قلبم و به درد آورد.
عقب رفتم و گفتم
_دیگه پامم توی این خونه نمیذارم. فکر کنم تنها چیزی که برات مونده مهریه ی منه.
چشماش و باز کرد و با حسرت به چشمام زل زد. به سمت در رفتم و دستگیره رو پایین دادم که آه از نهادم بلند شد..یادم رفته بود بیشعور در و قفل کرده!
با حرص گفتم
_بیا یه جوری این درو باز کن من مدرسم دیر میشه.
تکیه به دیوار زد و با اخم نگاهم کرد.
به در کوبیدم و داد زدم
_لعنتی… کلیدم انداختی پایین بیا این در کوفتی و بشکن باید برم.
از لجم به سمت تخت رفت و دراز کشید.گفت
_قفل اون ضد سرقته شکستنش کار من نیست.
ناباور نگاهش کردم و گفتم
_پس من چی کار کنم؟
بی تفاوت جواب داد
_مشکل خودته من که بی کارم می تونم تا شب بخوابم
عصبی داد زدم
_اهوووورااااا…
نگاهم کرد و با اون صدای لعنتیش کشدار گفت
_جان اهورا؟
تمام خشمم فروکش کرد و ساکت شدم.
خداروشکر صدای موبایلم در اومد.
نگاهی به صفحه ش انداختم و با دیدن اسم فرهاد روح از تنم رفت. حالا جوابش و چی بدم؟
اگر هم جواب نمیدادم نگران میشد.
تماس و وصل کردم و جواب دادم که گفت
_سلام رسیدی؟خوبی؟
لب گزیدم و آروم گفتم
_آره رسیدم.تو خوبی؟
_خوبم شکر نگرانت بودم کجایی؟
چشمم به اهورا افتاد که با اخم داشت نگاهم میکرد
صدام و آروم کردم و گفتم
_خونم فرهاد دیرم شده میشه بعدا بهت زنگ بزنم؟
اهورا که از جاش بلند شد رنگ از رخم پرید.
به این سمت اومد و همزمان فرهاد گفت
_حتما عزیزم مواظب خودت باش.
تا بخوام جواب بدم گوشیم از دستم کشیده شد.
🍁🍁🍁🍁🍁
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 9
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دختره خیلی بیشعوره خب وقتی اهورا رو میخواستی بیشتر صبر میکردی به جای گوه بزنه به زندگیش اهورا هم که کلا بیمسئولیته وقتی با ایلین ازدواج کرد باید هواشو داشت نه این که دختره تصادف کنه و دیگه نتونه بچه دار بشه
چه نویسنده بی مسئولیت،
سلام، لطفاً فصل دوم پارت 33به بعد رابگذارید،، اینجوری ادم راخسته کردید
راستی ممنون رمان جالبی هست فقط، پارتها را زودتر بگذاری
تا کلافه نشینم
باشه امروز میزارم
ادییین کارت دارم جواب بده زوووووود
به نظرم نسبت به رمان استاد خلافکار دیر تر پارتاش میان نمیشه زودتر بزارین
دیربه دیر پارت میده نویسنده
بیچاره آیلین باباش سکته کرد دیروز😐😐😐
دیر به دیر پارت میزارین کاش متنشو بیشتر میکردین ادم بدش میاد یه هفته منتظر بمونه بعد پنج خط بخونه حیف همه ی انتظاره
اه آخه چرا انقد کم پارت میزارین😣
ب نظرم خودشو مینداخ پایین میمرد اهورا میرف با هلیا فرهادم با مهتاب اینطور هم قشنگ میشد هم زود تموم میشد هم خلاصه والاه
منم دلم واسه اهورا میسوزه
اههههه این ایلین چرا اینجوری میکنه خو داره میبینه ک اهورای بیچاره عاشقشه خودشم عاشق اهوراس
من دلم برای اهورا میسوزه درست که اشتباه کرده بود
اما بعدش عاشق آیلین شد به نظر آیلین باید با اهورا
ازدواج کنه چون خودشم عاشق اهوراست
منم دلم واسش سوخت بیچاره گناه داره
😭😭😭😭😭😭
منم دلم واسه اهورا میسوزه
چن پارته؟؟؟
لعنت بهت بابا دیوونم کردی کامل بزار ،بیخیال شیم بهتره ها آدم بدش میاد بخونه دیگه مسخره کردی
دختره ی نفهم کاش خوشو مینداخت همه رو راحت میکرد
کاش خودشو مینداخت دختره ی احمق همه رو مسخره کرده
ای کاش خودشو پرت میکرد پایین
نویسنده رمان یه کاری کردی ادم بدش میاد رمان بخونه پارت بزار دیگع اه
رمان خیلی خوبیه😍❤
تازه داره جالب میشه واقعا خیلی حال کردم که همه ارث اهورا رو ازش گرفتن خیلی زورگوعه حقشه….کل این رمان چند پارته؟رمان خیلی خوبیه واقعا مرسی❤