رمان خان زاده پارت 43 - رمان دونی

رمان خان زاده پارت 43

 

به محض باز کردن در یکی وحشیانه دست دور گردنم انداخت و هلم داد داخل.
با چشمای گرد شده به صورت هلیا نگاه کردم.
چنان گردنم و محکم فشار میداد که اصلا نمی‌تونستم نفس بکشم.
کوبوندم به دیوار و داد زد
_هرزه ی عوضی… زندت نمی‌ذارم…
بیشتر گلومو فشار داد و داد زد
_بهت نشون میدم زیر پای شوهر من نشستن یعنی چی…
چشمام داشت از کاسه بیرون می‌زد. با زانو لگدی به شکمش زدم که حلقه ی دستاش شل شد. هلش دادم عقب و به سرفه افتادم.
دوباره به سمتم حمله کرد که این بار دستاش و گرفتم و گفتم
_چه مرگته تو؟
داد زد
_توعه هرجایی راه به راه میچسبی به اهورا… قبول کن دیگه طلاقت داد.شوهر منه…تو رو نمیخواد. چرا هی بهش گیر میدی؟
با طعنه گفتم
_به تو اینجوری گفته؟
با خشم داد زد
_غیر اینه که توعه هرزه راه افتادی دنبال شوهر من؟
عصبی تر از اون صدام و بالا بردم
_آره غیر از اینه. اونی که دنبال من راه افتاده اونه… اونی که راحتم نمیذاره به حال خودم اونه… به جای اینکه یقه ی منو بچسبی برو جلوی شوهرت و بگیر… من که از خدامه دیگه ریخت هیچ کدومتونو نبینم.
با نفرت گفت
_مثل سگ دروغ میگی؟
خندیدم
_من دروغ نمیگم. اونی که تو رو، منو… با هم اسکل کرده اهورا ست… اصلا تو می‌دونی شب عروسی تون با چه حالی اومد پیش من؟میدونی چه بلایی سرم آورد؟میدونی همون موقعی که با تو نامزد بود یه زن دیگه توی روستا داشت؟میدونی الان یه پسر داره؟

خشکش زد. حتی نفس هم نمی‌کشید.

همون لحظه اهورا با عجله اومد تو و با دیدن ما به سمت هلیا رفت و سرزنش وار گفت
_چرا اومدی اینجا؟
هلیا ناباور نگاهش کرد و گفت
_تو بچه داری اهورا؟
جا خورد؛ کم کم نگاهش اومد سمت من….اصلا پشیمون نبودم.
نگاه بدی بهم انداخت و گفت
_چه مزخرفی گفتی به این؟
با اخم گفتم
_دروغه؟
به جای من رو به هلیا کرد و گفت
_داره دروغ میگه. بهت ثابت…
با سیلی که هلیا بهش زد حرفش قطع شد. عجیبه اما دلم خنک شد…کاری که من از روز اول نکردم و کرد.
با گریه کوبید به سینش و داد زد
_خدا لعنتت کنه اهورا.خدا لعنتت کنه چه طور تونستی… تو چه طور…
اهورا داد زد
_داره دروغ میگه…بفهم اینو!
صورتم با خشم جمع شد و گفتم
_دروغ میگم؟
عصبی غرید
_ببند دهنت و آیلین…
رو به هلیا گفتم
_نظرت چیه همین الان بریم روستا تا بهت ثابت بشه هم زن داشته هم بچه داره…
اهورا با خشم عربده زد
_خفه شو آیلین
هلیا یه کم فکر کرد و گفت
_با ماشین من میریم…
سر تکون دادم. اهورا جلوش و گرفت و گفت
_قراره زندگی مون این طوری باشه که هرکی هر حرفی زد باور کنی و گند بزنی به همه چی؟
اشکاش و پاک کرد و گفت
_از سر راهم برو کنار اهورا… میرم و با چشم خودم می بینم. بعدشم برای همیشه از هم جدا میشیم.
اهورا رو پس زد. دنبالش رفتم که اهورا از پشتم داد زد
_خیالت راحت شد؟
بدون برگشتن جواب دادم
_خودت خواستی اینجوری بشه خان زاده نه من

با لرزش جلو رفت و چند تقه به در زد.. با فاصله ازش ایستادم و اخم کردم.
طولی نکشید که مادر اهورا درو باز کرد. با دیدن من اخمی روی پیشونیش نشوند و روی به هلیا گفت
_فرمایش؟
هلیا با صدای ضعیفی و با لکنت گفت
_ممم من… می‌خواستم با خانوم خان زاده حرف بزنم.
مادرش نگاه بدی به من انداخت و گفت
_خانوم؟خان زاده فقط همون افریته رو داشت که طلاقش داد.
به من اشاره کرد. هاج و واج نگاهش کردم.
هلیا گفت
_یعنی بچه هم ندارن؟
_والا تا اونجایی که من میدونم این دختره اجاقش کور بوده.
عصبی به سمتش رفتم و گفتم
_چرا دروغ میگی؟مهتاب و صدا بزن بیاد!
متعجب ابرو بالا انداخت و گفت
_مهتاب و چرا صدا بزنم؟
_که به این بگه یه بچه از اهورا داره.
مادرش با تعجب گفت
_مهتاب از اهورا بچه داره؟برو از خدا بترس دختره ی عوضی کم گند زدی به زندگی پسرم حالا داری تهمت هم میزنی که با خواهرش بوده؟
چشمام گرد شد.
_چی داری میگی تو؟زده به سرت؟ جلوی چشم خود من عروسی گرفتین براشون اون وقت…
وسط حرفم بلند مهتاب و صدا زد.
طولی نکشید که سر و کله ش پیدا شد.
تند گفتم
_بیا خودشه. به این دختر بگو با اهورا ازدواج کردی و الان یه بچه داری..

در کمال تعجب مهتاب ابرو بالا انداخت و گفت
_از اهورا؟چه طور می تونی همچین حرفی بزنی؟
هلیا به جای من با صدای ضعیفی گفت
_خانوم میشه به من بگید شما چه نسبتی با اهورا دارید؟
مهتاب تند و قاطع گفت
_خوب من خواهرشم! نمی فهمم این دختره جه طور روش میشه همچین تهمتی به من بزنه. درسته من یه پسر دارم اما از شوهر مرحوممه!
با ناباوری گفتم
_شما دیگه چه موجوداتی هستین؟شما انسانیت ندارین؟پسرتون این دخترم گول زده شما هم یا دروغاتون دارید بیشتر فریبش میدید؟
مادرش طلبکار و عصبی گفت
_کی کیو فریب میده؟
رو کرد به هلیا و ادامه داد
_این دختر بی آبروعه… همین چند وقت پیش اینجا نامزد کرد دو روز بعد خبر خرابکاریش با یکی دیگه تو روستا پیچید.قبلشم که با هزار دوز و کلک و ورد و جادو خودش انداخت به پسر من اما خداروشکر اهورای من دم به تله نداد حتی دستشم به این دختر نزد چون ذاتش اونقدر کثیفه که پسرم رغبتش نشد. حالا هم که طلاقش داده از هر شرایطی استفاده میکنه تا زهرش و به پسرم بریزه. دختر ما که مهریه تو دادیم دیگه دردت چیه؟
این همه وقاحت باورم نمیشد. هلیا با تاسف نگاهم کرد و گفت
_فکر نمیکردم تا این حد بدبخت باشی که چنین دروغهایی واسم به هم ببافی!
با صورتی قرمز شده گفتم
_دارن دروغ می‌گن چرا نمی فهمی؟ من زنش بودم که با مهتاب ازدواج کرد چون من نمی‌تونستم بچه دار بشم. اون بچه هم مال اهوراست…

🍁🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاصی

    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تیغ نگاه به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

        خلاصه رمان:   دختری که توی خاندان بزرگی بزرگ شده و وقتی بچه بوده بابای دختره به مادر پسرعموش تجاوز میکنه و مادر پسره خودکشی میکنه بابای دختره هم میوفته زندان و پدربزرگشون برای صلح میاد این دوتا رو به عقد هم درمیاره و پسره رو میفرسته خارج تا از این جریانات دور باشه بعد بیست

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
45 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیوشا
نیوشا
4 سال قبل

خواهش میکنم عزیزم😊 وقت کردی ببین عزیزم قشنگ هستن😙🤗😘👍👌✌💙💗💓 ممنون من هم اون فیلمی🎬 که گفتی رو سرچ میکنم تو اینترنت اگر ندیده بودم میزارم تو لیست که ببینمش😀

آیلین
آیلین
4 سال قبل

مرسی نیوشا جان… انقدر وقت میزاری برام تایپ میکنی دلم نمیاد جواب کوتاه بدم بهت!!.. شرمنده ولی دوتاشم ندیدم… رومؤو ژولیت یکیش قدیمیه و یکیش فکر کنم ماله ۲۰۱۶ باشه بازم مطمعن نیستم… دیگه الان چیزی به ذهنم نمیرسه ولی تونستم بازم فیلم معرفی میکنم… شمام بگو اگه ندیده باشم هم سعی میکنم ببینم… اها راستی warm bodies خیلی قشنگه منکه دوسش داشتم..

نیوشا
نیوشا
4 سال قبل

منظوره شما دیقیقن چیه🤔 مدیر گرامی😕 من از روی چی باید کپی کنم😳😵😖😢

مبینا
4 سال قبل
پاسخ به  نیوشا

ای بابا ۵ روز شد دیگه پارت جدید و کی میزارید؟🤷🤦👎

مبینا
4 سال قبل
پاسخ به  admin

نمیشه زودتر بزارید.بعد شیش روز چهار تا خط چرت و پرت باید بخونیم

نیوشا
نیوشا
4 سال قبل

یادم رفت بگم اون موجودات فضایی آواتار ۱ همشون رنگ پوستشون آبی بودن

آیلین
آیلین
4 سال قبل
پاسخ به  نیوشا

اوووو نیوشا منظورت هموناییه که تو End game بودن؟؟.. فکر کنم دیدم…الان یادم اومد..

آیلین
آیلین
4 سال قبل
پاسخ به  آیلین

وای نه الان سرچ کردم تو گوگل فهمیدم کدومو میگی… اند گیم نبود…

آیلین
آیلین
4 سال قبل

نیوشا اواتار؟؟؟… خیلی اشناست ولی فکر نمیکنم دیده باشم… خاطرات خون اشام و ومپایر اکادمی و توایلات قشنگن حتما ببین… اولین فیلمی که تو اولویتمه روزی روزگاری در هالیوود, برد پیت و دیکابریو بازی کردن… فیلم رومؤو ژولیت ۱، و غرور و تعصب۲ هم قشنگن…

نیوشا
نیوشا
4 سال قبل
پاسخ به  آیلین

ببین گُلم۲تا فیلم آواتار•اَوِتار هست که اتفاقن هیچ ربطی بهم ندارن یکیشون درموردیسری مردم=دانشمند و فضانورد و•••••••• که باهم متحد شدن و یه سیاره پیدا کردن مثل زمین(اما بکر و دست نخورده و تمیز مانند جنگل پُراز درخت) با موجودات مثل انسانها/آدمها/ که قبیله ای زندگی میکنن اما خیییلی درشتترو غول پیکرترهستن اونا گوشی مثل اسب و خر و الاغ دارن و دمی هم به مانند همون اسب و خر دارن یسری انسانها بایسری دستگاهها خودشون تبدیل به اون موجودات کردن و رفتن به سرزمین اونا با اونها ارتباط گرفتن و بهشون زبان آدمیزاد یاد دادن و•••••••• یه مرده جونی که فلج شده بود و به تازگی فکرکنم برادرش فوت شده بود تصمین میگیره به این آزمایش بپیونده و بادستگاه تغییرشکل بده و به سرزمین آواتارها یا اَوتارها بره (منظوره من همین فیلم بود)
یکی دیگه هم هست که
/که کارتون انیمیشن هست/ درمورد یه چندتا قبیله هست که دنبال ناجی میگردن و ناجی اونا هم ۱۰۰یا۲۰۰ سال که گمشده•• قبیله های آب•آتش•باد•خاک بعد یه پسر بچه کچل بعد از شاید ۱۰۰سال یخزده پیدا میشه تو اقیانوس( که ناجی اونه و باید با قدرتی که داره علیه ظلم مقابله کنه یه فلش آبی هم روسرش بهش میگن آواتار /اسمش آنگ/ بایدمقابل ظلم پادشاه آتش که کل قبیله ها رو تصرف کرده و به همه دنیا داره زور میگه و•••• به ایسته ) و بلاخره یسری بچه از قبیله های آب افزارو•••••• میان کمکش تا آنگ رو آماده بکنن برای ماموریتش و به خیییلی کشورهاو جاهای مختلف سفر میکنن و با مردم مختلف از سرزمین های مختلف آشنامیشن•••••••••• که همه اون مردمها یجورایی آنگ تو ماموریتش کمک و هدایت میکنن••••••
درمورد اون فیلم سریالهای دیگه که شما گفتی؛ خاطرات خون آشام روهم منو برادرم خیییلی سال پیش هم دوبله دیدیم هم تو خونه فامیلمون(یکی از دخترخاله های مادرم) زبان اصل• آکادمی خون آشامها رو یادم نیس دیدم یا نه اما فیلم تو آیلایت رو یادم اول دبیرستان بودم دوستام سی دی فیلمش به هم قرض میدادن😉😀😁😃😂 من هم چندسال پیش دوبله یکمش دیدم••• روزی روزگاری در هالیوود روهم یادم نیس• فیلم رومئو ژولیت فکرکنم مثل تایتانیک خیییلی قدیمی باشه شاید حتی خیییلی هم قدیمیتر اما من هنوز ندیدم* دلم میخوادیه روزی ببینم• غرور و تصب روهم ندیدم اما ممنون رفت تو لیستم😉😀😁😃😄😅😂😆

M.R
M.R
4 سال قبل

کاش می دونستیم جنگ نرم چیه . حتی همین چند تا صلوات یا سوره بخون و واسه چند نفر بفرست تا حاجت روا بشید هم جزء جنگ نرم جهت نا امید کردن از این موارد هست

فاطمه
فاطمه
4 سال قبل

واقعا فتز این رمان و درک نمیکنم چجوری واقعا هلیا متوجه موضوع این نشده که یارو هم طلاق گرفته هم یک زن داره خیلی واقعا مزخرفه. به نظرم این یکی از ناشیگرانه ی نویسنده اس

آیلین
آیلین
4 سال قبل

رمان ترمیم عااالیه… تازه چهار پارتش اومده حتما بخووون…

مبینا
4 سال قبل
پاسخ به  آیلین

رمانش که عالیه ولی تا پارت ۶ اومده

نیوشاSs
نیوشاSs
4 سال قبل

درست تو همه کتُب ا•د•ی•ا•ن ا•ل•ه•ی؛ { این کار کاملن ناپسندو زشت و کاملادورازادب و غیر اصول شرعی و اهتمالا حرام و•••••••••••••••••••• ) ذکر شده قبولدارم اما خییییییییییییلی از جماعت هر کشور و یا قوم قبیله ای زیاد براش مهم نیست که تو کتاب دینی چی گفته شده{ و این اصلا چیزخوب و درست و صحیح نیست•••• ) که باید یکم یکم اصلاح بشه شدنی هست اما کاره امروزوفردا نیست طول میکشه{صدالبته با زبان خوش و مهربانی👼😇🤗😘🙌🕊💙💗💖💕💓💞❣ به نظره من با ج•ن•گ و ج•د•ل چیزی پیش نمیره•••• ) اما یچیزی اینکه شما فکرمی کنید که این: د•س•ی•س•ه و ت•و•ط•ئ•ه خارجیها و ا•د•ی•ا•ن دیگست برای خرابکردن کشوره ما•••• (به نظره شخصی من فکره کاملا اِشتباهی ) چون همونطور که بعدن گفتید تو همه؛ کُتُب ا•د•ی•ا•ن الهی این کار اَکیدا نَحی شده یچیزی اونا خودشون این چیزها رو توسریال• فیلمها وکتاب رمانهاشون و••••••• دارن /و براشون هم مهم نیست که کتاب الهی و مقدسین چی میگن/
وقتی خودشون دارن پس نیازی هم ندارن که کشوره ما رو با این چیزها خراب بکنن•••• من فکرمی کنم نویسنده یه نوجون/بچه/۱۴•۱۵ساله هست و یکم کوچولو هنوزخامِ و عاشق قصه های زیادی تخیلی* همین••
یادش بخیر خوده من هم ازشاید۱۰•۱۲سالگی؛ قصه داستان مینوشتم اما اون زمان اینترنت زیاد تو ایران پیشرفته نبود ما با مدادخودکار تو دفتر مینوشتیم { عجب نوستالژی یادش بخیر😉😀😁😃😂) من هنوز هم عاشق😍😘😚😙💋💘💙❤💓💔💕💖💗 💝💞💟❣نویسندگی ام گاهی مینویسم اما هنوز عقیده دارم باید اول تو دفترنوشت {من عقیده دارم یه نویسنده هست و دفترش○○○ )

دلسا
4 سال قبل

میگم داستان‌ دیگه ای نداری بریم بخونیم… 🤔🤨

حدیث
حدیث
4 سال قبل

عزیزم چه ربطی به ادیان دیگه داره . تو هیچ دینی رابطه نامشروع پسندیده نیست . بعدش هم کلا نویسنده از فضا و قوانین و تکنولوژی های رایج در ایران بیخبره . چطور هلیا تا حالا نفهمیده اهورا زن و بچه داره . شما جواب بدید

...
...
4 سال قبل

واااااااااااااااااای چه رمان مسخره ای
چرا تمومش نمیکی
این همه بازی کردن با یه آدم
کجا تو زندگی واقعی این جوری میشه
هووووووووووووف

نیوشا
نیوشا
4 سال قبل

خواهش می کنم🙏 به بقیه اَ•د•ی•ا•ن ا•ل•ه•ی 📿🕯📖⛪🕊 توهین 🚫نکنید👈 😳😵😖😢

حدیث
حدیث
4 سال قبل

نمیدونم همش فکر میکنم این رمان به دست عوامل ضد اسلام جهت عادی کردن یک سری روابط داره قلم میخوره . احتمالا تو ایران هم زندگی نمیکنه؟. چون نه از اداره ثبت ، نه تکنولوژی های رایج در ایران ، نه آداب و رسوم و عرف های رایج مردم با حیای ایرانی خبر داره

نیوشا
نیوشا
4 سال قبل
پاسخ به  حدیث

جونم🤔 باعرض پوزش ولی/به نظره شخصی من/ حرفتون توهین بود به خیییییییییییییییییییلی ها😐😑😶😣😥😮🤐😯😫😓😒🙁🤒🤕😷😕😔😲😞😟😤😦😧😩😬😰🔫😳😵😨😖😢 😱😱😱😱 خوبه ما هم بگیم که یسری از رمانها رو هم بعضی کسان نوشتن•••• امثال رمان: جدال پر تمنا و دختر حاج آقا● اون کسانی که فقط ادعا دارن فقط آدمهای مثل:[ ایمان ] خوبن و بس بقیه همه بدن• پست و پلیدن• بدجنس• بدظاتن• خبیث•شارلاتان و عوضی و کلاهبردارن و خیانت میکنن و قابل اعتمادواطمینان نیستن

نیوشا
نیوشا
4 سال قبل

یا اینکه اول آیلین خودش فرار بکنه بعد تو مرحله بعد مهتاب و پسرش روهم یجوری فراری بده/حتی شده دختره احمق مجبورش کنه/ ببره پیش خودش هرجایی تو هر خونه یا هتلی که میره باید دوربین مخفی کار بزاره یاحتی تولباس یا کیف خودش/تله/ اون اهورای شارلاتان وحشی عوضی بیشرف•••• که اومد چون هلیا نیست میتونن راحت حرف بزنن و دوربین هم ضبت بکنه بعد فیلم بفرسته برای هلیا حتی اگر اون اهورا دختره رو دوباره بدزده بازم دختره میتونه با دوربین یا دستگاه ظبت صدا حرفای اون عوضی•••• ظبت کنه اوووووف من هم شدم نوه خانم مارپل

زهرا
زهرا
4 سال قبل

با سلام نصف این قسمت ک تکرار بود میشه حداقل پارت گذاری رو در هفته بیشتر کنید باتشکر

raha
4 سال قبل

چرا زندگی ایلین همین جوریه تاکی باید با این قوم الظالمین بسازه مگه مملکت هرکی هرکیه که ادم رومجبور به ازدواج کنه این ایلین خودش تنش میخاره بابا چرتش نکن دیگه این دخترو روخوشبخت کن این اهورا گوسفند روازش دورشه یه حرکتی بزن دیگه زودترجمع شه رمان خسته شدم اگه همین جوری پیش بره من که دیگه برای پرکردن وقتم هم نمیخونمش

M.R
M.R
4 سال قبل

یعنی عقلشان نمیرسه از مردم بپرسن. شاید هم تو اون روستای عقب مونده گروه تلگرامی فعال دارن که همه رو تهدید کرده کسی حرف نزنه . وگرنه چطور میشه همه رو یهو ساکت کرد. کلا داستان به سمت چرندیات میره

حدیث
حدیث
4 سال قبل

حتی عقلشان نمیرسه از مردم ده بپرسن . دیگه فکر نکنم تو اون ده عقب مونده گروه تلگرامی داشته باشند که سریعا همه تهدید بشن

صحرا
صحرا
4 سال قبل

ادمین جان خسته نباشی.میگم تدریس عاشقانه داره پارت گاری میشه شما چرا نمیزاری اینجا؟؟؟

آیلین
آیلین
4 سال قبل
پاسخ به  صحرا

من همه سایتایی که این رمانو میزاشتن چک کردم هیچکدوم ادامشو نزاشته… واینکه فکر کنم نویسنده میخواد رمانشو بفروشه البته مطمعن نیستما..

دسته‌ها
45
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x