رمان خان زاده پارت 46 - رمان دونی

رمان خان زاده پارت 46

 

به سختی جواب داد
_بابای هلیا…
متحیر گفتم
_اما چرا؟
بی رمق چشماشو بست. تند به گونه ش زدم و گفتم
_نبند چشماتو باید از اینجا بریم وگرنه می‌کشنت!
دستش و زیر تنش زد اما نتونست بلند بشه.
دوباره روی زمین افتاد و گفت
_نگهبان زیاد داره. تا حالا کسی نتونسته از دست این بشر فرار کنه.
عصبی گفتم
_تو که اینا رو میدونستی چرا پا رو دمش گذاشتی؟
_چ… چون… یه نفر….باید تقاص… غلطایی که کرده رو… ازش می‌گرفت.
هق زدم
_حالا تاوانش و ما باید بدیم.
دستم و گرفت و گفت
_نجاتت میدم از اینجا… قول می‌دم.
_چه طوری؟
همون لحظه در اتاق باز شد و سامان اومد داخل.
چشمام گرد شد.
با دیدن اهورا پوزخندی زد و گفت
_میبینم که از اون همه ادعای خان زاده فقط یه لاشه مونده.
با ناباوری گفتم
_کار توعه؟
شونه بالا انداخت و گفت
_متاسفم عروس خانوم. من زیاد به این شوهرت تذکر دادم اما گوشش بدهکار نبود.
عصبی داد زدم
_عوضی پست فطرت ببین چه بلایی سرش آوردی!
با خونسردی خندید و گفت
_فکر میکردم دلت خنک می‌شه.

_چه طور می‌تونی انقدر عوضی باشی؟
جلو اومد و درو بست
_من عوضی نیستم آیلین اگه این ڪارو ڪردم برای این‌ بود ڪه پاش و از حدش فراتر گذاشت.
اهورا با درد خندید و به سختی گفت
_تو هنوز می‌سوزی از اینڪه عشقت منو به تو ترجیح داد.
سامان عصبی داد زد
_تو اونو ازم گرفتیش!
نمی‌دونستم راجع چی حرف می‌زنن.
_ا… اشتباه نڪن… اون… خودش با… پای… خودش… اومد خونه ی من…
سامان عصبی به سمتمون اومد و لگدش و برد بالا تا بڪوبه به پهلوی اهورا ڪه خودم و تند روی اهورا انداختم و لگد محڪمش خورد توی ڪمرم و آخم در اومد.
صدای نگران اهورا بلند شد
_آیلین؟خوبی؟
صاف نشستم و با صورت در هم سر تڪون دادم.
سامان ڪنارم نشست و بازوم و گرفت
_من نمی‌خواستم تو رو بزنم.خوبی؟
اهورا به سختی نیم خیز شد و غرید
_زندت نمی‌ذارم حروم زاده.
برای اینڪه بلند نشه تند گفتم
_من خوبم چیزیم نشد.
در واقع ‌شد… چنان دردی توی ڪمرم حس می‌ڪردم ڪه دلم می‌خواست داد بزنم.
سامان بلند شد و گفت
_نباید خودت و سپر بلای این بی لیاقت می‌ڪردی. حتی الان نباید دلت براش بسوزه.
چند تقه به در زد و همون لحظه در باز ‌شد و دو نفر اومدن تو.
سامان اشاره ای به من ڪرد و گفت
_آیلین و ببرین یه اتاق راحت. یه دڪتر هم خبر ڪنید.
تند گفتم
_نه… نه… میخوام پیش اهورا باشم لطفا سامان.
اهمیتی به حرفم ندادن و زیر بازوهام و گرفتن و بلندم ڪردن.
نه مخالفتم نه داد و بیداد اهورا فایده ای نداشت و من دنبالشون ڪشیده شدم.

* * * * *
به محض باز شدن در تند از جام بلند شدم
سامان اومد داخل… با گریه گفتم
_بذار برم پیش اهورا منو آوردی توی این اتاق ڪه چی؟ بدتر شڪنجه ش ڪنین؟
نشست روی صندلی و گفت
_شخصیتت واسم جالبه آیلین این همه بلا سرت آورد آخرم داری واسش خودت و می‌ڪشی! ولش ڪن بذار تقاص ڪاراش و پس بده.
_من بخشیدمش! تو هم بیخیالش شو! تو ڪه آدم بدی نیستی سامان پس ولش ڪن بذار بره.
ابرو بالا داد
_ولش ڪنم ڪه بیشتر از این گند بزنع به زندگی خواهرم؟شرڪت بابا در شرف برشڪستگیه…روحیه ی هلیا داغونه!
_تو اگه بخوای ڪارت و با نامردی پیش ببری دیگه فرقی با اون نداری.
خندید
_نامردی؟ نامردی می‌خواستم بڪنم باید همون موقع باهات ازدواج می‌ڪردم و به وسیله ی تو شڪنجه‌ش میڪردم. نامرد نبودم نتونستم تو رو بازی بدم.
سرم پایین افتاد ڪه آروم گفت
_نگران نباش نمی‌ڪشمش! فقط می‌خوام یه درس بهش بدم.
نگاهش ڪردم و مظلوم گفتم
_پس ڪتڪش نزن باشه؟
خندید
_دختر تو چه قدر صاف و ساده ای آخه؟
فقط نگاهش ڪردم ڪه گفت
_اوڪی بهت قول می‌دم دیگه ڪتڪش نزنن اما شرط دارم باشه؟
_چی؟
لبخند محوی زد و چند لحظه سڪوت ڪرد.

صدای عربده ی اهورا حتی به گوش منم رسید.
چشمامو با درد بستم.خدا میدونه با دیدن اون عڪسا چه حالی شده.
گوشام و گرفتم. لعنت بهت سامان… قسم میخورم حتی ڪتڪایی ڪه خورد دردش از این عڪسا بیشتر بود.
هنوزم داشت داد می‌زد…طاقت نیاوردم و بلند شدم و دستگیره ی درو پایین دادم اما لعنتی قفل بود
محڪم به در ڪوبیدم و داد زدم
_باز ڪنین این درو
نگهبان پشت در، درو باز ڪرد و با قیافه ی آدم آهنیش بهم نگاه ڪرد و زمخت گفت
_چی می‌خوای؟
_می‌خوام سامان و ببینم
با فریاد اهورا دلم به سمتش پر ڪشید
_آیلییین!
بی قرار خواستم از اتاق بیرون برم ڪه عوضی نذاشت و هلم داد داخل و گفت
_بتمرگ سر جات اینجا هتل پنج ستاره نیومدی.
درو بست و قفلش ڪرد.
تند از جام بلند شدم و به در ڪوبیدم. داد زدم اما فایده ای نداشت. بی رحم تر از این حرفا بود
بی رمق سر خوردم ڪنار دیوار… حماقت ڪردم.
اون عوضی ازم خواست برای گرفتن یڪ سری عڪس باهاش همڪاری ڪنم و اون در عوض ڪاری با اهورا نداشته باشه.
منه احمق هم بدون فڪر موافقت ڪردم.
صدای چرخش ڪلید توی قفل اومد. از جام بلند شدم و همون لحظه در اتاق با شدت باز شد و اهورا عصبی با صورت زخمی اومد تو…

🍁🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد

  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش میشه اونو مثل برده تو خونه‌اش چند سال زندانی میکنه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد

    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و حالا با برخورد با شهراد و …      

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان توهم واقعیت به صورت pdf کامل از عطیه شکوهی

        خلاصه رمان:   رها دختری از یک خانواده سنتی که تحت تاثیر تفکرات قدیمی و پوسیده خانواده اش مجبور به زندگی با مردی بی اخلاق و روانی می‌شود اما طی اتفاقاتی که میفتد تصمیم می گیرد روی پای خودش بایستد و از ادامه زندگی اشتباهش دست بکشد… اما حین طی کردن مسیر ناهمواری که پیش رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمان صفر
دانلود رمان زمان صفر به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

      خلاصه رمان زمان صفر :   داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد‌‌ و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون ، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن ، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رزا
رزا
4 سال قبل

ادمین عزیزممممممممم.. گندت بزنن هیییییییی :((((

nili
4 سال قبل

پارت جدید کی میاد؟

دلارام
4 سال قبل

ببخشید پارت بعدی رو کی میذارین؟؟؟

نیوشاSs
نیوشاSs
4 سال قبل

یه سوال🤔 هلیا که اونم خام حرفهای مادراهورا/مادرفولادضره/ شده بود و از بقیه مردم روستا هیچی نپرسید•••• بعدآیا سامان برادرش چیزی از اون روستا و پدر•مادر اهورا و زنوبچش و مردم روستاو•••••••••••• میدونه؟؟!!؟!

Zahra6
Zahra6
4 سال قبل

پیشنعاد خوبی بدد رپر میشم ولی زیرمین پره دادا جای ما نی ماشالا تو مملکت ما همه حرف زدنامون اینجوری شده:|
مرسی از نظر لدفت چروکتیم

مبینا
مبینا
4 سال قبل

مگه دکتر نگفت برای غذا درست کردن هم از جات بلند نشو برای بچه خوب نیست.
پس چطور یه لگد هم بهش زدن هیچ چیش نشد😮😮😮

عسل
عسل
4 سال قبل
پاسخ به  مبینا

والا ما که قبراقو سلامتیم یکی به کمرمون لگد بزنه از هم می پاشیم حالا این با این وضعش یه خورده کمرش درد گرفت:|

مبینا
مبینا
4 سال قبل

خدااااااااا
آخه چرا انقده کمممممم
دیگه دارم دیووووووووووونه میشم

Zahra6
Zahra6
4 سال قبل

میگم نپوکی اینقد زیاد مینویسی یه وخ؟؟نگرانتم وژدانا خودتو اذیت نکن اینقد:/

اسکولمون کردی نوسینده وژدانا؟؟یروز قهر یروز آشتی یروز سامان یروز دعوا یروز کوفت اه حالمون بهم شد زود سر و تهشو هم بیار مثه عادم اون با اون ازدواج کنه بچشون بدنیا بیاد بقیم بمیرن وسلام:|

Ghazal
Ghazal
4 سال قبل
پاسخ به  Zahra6

دقیقا 😐

دختری که آهنگ امید مینوازد💙
دختری که آهنگ امید مینوازد💙
4 سال قبل
پاسخ به  Zahra6

اولا اینکه گل گفتی👏 دوما اینکه حالا که فک میکنم قابلیت رپر شدنا داری 😂😂😂یه روز فلا یه روز بهمان……😂😂😂

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x