#پارت_۶۹۹
🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓
من جلو راه میرفتم و اون درحالی که دستش توی دستم بود پشت سرم راه میومد.
تو همون حالت با لحنی که نشون از خستگیش میداد پرسید:
– نمیشه همین حالابگی داستان چیه !؟
واقعا نمیدونستم حرفهام رو چه جوری شروع کنم.
نمیدونم کدوم کلمات رو باید کنار هم می چیدم که تهش یه جمله ی خوب از توش دربیاد و من به اون بگم که بدونه داره پدر میشه برای هیمت بهترین راه همین بود که برگه ی آزمایش رو بزارم توی دستش!
درحالی که به دنبال خودم سمت پله ها میبردمش جواب دادم:
-نه نمیشه!
گویا کم طاقت شده بود و نمیتونست دندون روی جگر بزاره چون بازهم گفت:
-خب لااقل راهنماییم کن!
پله هارو بالا رفتم و گفتم:
-نه ! باید بیای بالا از راهنمایی هم خبری نیست
بیست سوالی هاش رو ادامه داد و اینبار پرسید:
-مگه بالا چه خبره که حتما باید بیام اونجا!؟
انگار اصلا نمیتونست طاقت بیاره که هی پشت سرهم سوال میپرسید.
منم جواب درست درمونی بهش ندادم و گفتم:
-حالا تو بیا! خودت میفهمی
باهمدیگه به سمت اتاق خواب رفتیم.
خودم دروبه داخل هل دادم و از سرراه کنارش زدم.وسط اتاق که ایستاد انگشتای دستشو به آرومی رها کردم و سمت میز آرایشی رفتم.
در سومین کشو رو کشیدم سمت خودم و پاکتی که اینبار اونجا پنهان کرده بودم رو بیرون آوردم.
قلبم تند تند تو سینه ام می تیپد.
استرسی داشتم که خودمم نمی فهمیدم از بابت چیه…
چرخیدم سمتش و دو سه قدمی جلو رفتم.
ایستاده بود و فقط منو تماشا میکرد.
نفس عمییفی کشیدم و خیره به صورتش پاکت رو به سمتش گرفتم و گفتم:
-بگیرش!
پرسشی نگاهم کرد و گفت:
-این چیه !؟
لبهامو روی هم مالیدم و جواب دادم:
-بازش کن…میفهمی!
قبل از اینکه کاغذ رو از توی پاکت بیرون بیاره،خندید و گفت:
-خداکنه ی نامه ی اخراجت باشه!
قشنگ مشخص بود از ته دل همچین حرفی رو زده.اخمی مصنوعی کردم و گله مندانه اسمشو صدا زدم:
-نیماااا واقعا که! اینقدر بدت میاد من میرم سرکار!
همومطور که کاغذ تا شده رو بیرون میاورد جواب داد:
-بدم نیماد! فقط دوست دارم تو نری همین…
دستهامو پشت کمر بردم و انگشتهامو توی هم حلقه کردمو پرسیدم:
-چرا ؟!
بجای باز کردن کاغذ جواب سوال منو داد:
-چون دوست دارم تو اونی باشه که وقتش همه اش مال خودشه!نه کسی که وقتی بهش گفتن باید بره شیفت باااااید بره …
نه کسی که تایمش مال خودش نباشه!
نه کسی که گاهی مجبوره شب شوهرشو ول کنه و بره….
گله هاش رو درک میکردم اما با رضایت خاطر نسبت به حرفه ام گفتم:
-اما من با اینن شغل احساس مفید بودن میکنم و دوستش دارم… درضمن من هنور یه دانشجوام پس دل خوش نکن به اخراجم!
لبخند زد و با بدجنسی گفت:
-پس امیدوارم از دانشگاه اخراجت کنن و بگن برو ور دل شوهرت!
بازم گله مندانه گفتم:
-بدجنس!
دیگه چیزی نگفت.نامه رو وا کرد و چشمهاش روی نوشته هاش به گردش در اومد.همزمان من با رها کردن نفس تو سینه ام آهسته آروم گفتم:
-من باردارم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
😐😐😐
دقیقا دلیل پوکر بودن شما چیه؟ ادمین گرامی
عامو اسکلمون کردین خب مثل ادم پارت بدین بیرون
عزیزم دلیلش اینه که این ادمین رمانُ از کانال بهارانه کپی میکنه میزاره اینجا دیروز هم چون پارت جدید تو کانال نزاشتن اینجا هم خبری نبود بنظرم از همون کانال پیگیری کنیم بهتره تا اینجا
جدی چ جالب
میشه لینکشو بدی
پارت جدید نمیزارید؟؟؟
سلام همیشه یازدهو نیم اینا میاد فعلا نیومده
فق زودتر اگه شد مرسی🌷
باشه عزیزم به محض اینکه اومد میزارم
😐😐
این رمان اگر ادمین و نویسنده برای خواننده و وقتی که می گذاشت ارزش بحث داشت نه الان که به خواننده و حرفهایش اهمیتی نمیدن و ما خواننده ها هم صرفا چون از ابتدا خواندیم پیگیر هستیم وگرنه میشه حدس زد آخرش با این وضع نوشتن چیه
بخاطر یه رمان داری اینطوری فوحش میدی؟ ارزشش رو داره😐😒
👍
توروخدا بخاطر يه رمان کوفتی بهم توهین نکنین گوه تو این رمان و نویسندش و ادمینش
خب همون بهتر که پارت نزارید امروز جمعس اعصاب مردم رو بخاطر کم بودن پارتتون خورد میکنید
ت گ…ه نخور پلیزز 🙄😕
چشم ولی میارم شما بخور
شما بخور پلیز
عه مگ خوردنیه اگ خوردنی بود ک دور دهن شما روغنی بود جانم
واقعا خاک تو سرم که دارم یه همچین رمانی رو میخونم
نه ساعت مشخصی برای پارت گذاری داره نه پارت هاش طولانیه
همون دو خطی هم که نویسنده می نویسه بدرد عمش میخوره
تو رو به هرکی میپرستین حداقل بگین پارت هست یا نه
واقعا فکر کردید مردم مسخره شما هستن
میشه ساعت پارت گذاریتون بگید
من از روی این پارتا که گذاشتند دیدم ساعت ۱۱ ونیم و روز های زوج میذازند و امروز هم باید میذاشتن ولی خب نمیدونم چرا نذاشتن🤷🏻♀️
راست میگه تا الان که پارا نداشتید از این به بعد هم نزارید اعصاب مردم رو بهم نریزید😂😂
امروز پارت نداریم ؟؟چرا اذیت میکنین خب بگین امروز میزارید یانه اه
پارت بعدی رو ساعت چند میزارین؟
چرا هرجور فک میکنم ی چیزی ته دلم میگه این بچه عاقبت خوبی نداره؟!🤔😂
یه هفته هست منتظریم این یک روز کع می خواد بگه باردارم تموم شه -_-|||
حالا باید صبر کنیم و منتظر ری اکشن نیما باشیم😂💔
خب معلومه بعدش چی میشه نیما میگه بچه من نیست یه دعوای دیگه ولی خدایی هر دو روز میزاری بزار چرا انقدر کوتاه یا هر روز همیت قدر کوتاه بزار یا هر دو روز طولانی
آقا ما به هیچ دیگه عادت کردیم به این ناز نویسنده خود نویسنده خسته نمیشه از این داستانش؟
من واقعا نمیفهمم یک هفتس منتظریم بهار بگه که بارادره از الان هم باید هر یه پارت اینجوری باشیم که بهار ویار کرد بهار قهر کرد بهار مرد بهار و کوفت-_-
حداقل اگر دیر میزاری اینا رو باهم بزار یه پارت طولانی بشه نه اینکه قطره چکونی 😐
ناموسا هدفت چیه که انقدر دیر میزاری با این نوشتنت نصفی از خواننده هاتو از دست دادی باو این چه وضعشه قشنگ بنویس تموم کن نه اینکه چهارتا خط مینویسی بعد میرههه تا جایی که عشقت بکشه چهارتا خط دیگه بنویسی بزاری
واقعا من مخوامجمع کنم برم برررررررم😫😫😫😫
سلام ببخشید میشه بگید امروز پارت داریم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوستااان خبری دارم به امید حق علیه باطل انشاالله اگر خدا بخواد این نویسنده…مرده با این رمان کوفتیش😐
واقعا چ فک کردین شمااااا!؟
دوتا گفتیم خوبه کف بزنین ماشالاه و زهرمار خیال کردین چی شدییین🤔 داره واسه من ناز میکنه این رمان خاک تو سریش رو ک آدم تهوع میگیره از خوندنش دیگه نمیذاره😤
کاش دستم باز بود و پی وی نویسنده رو داشتم قشنگ فیض میبرد از حرفاااام❤😊
این همه چرت گفت آخرش یه کلمه باردارم خسته نباشی واقعا
یعنی گوه تو این نحوه پارت گذاری، قشنگي رمان اونه که وقتی داری میخونیش نترسي که الان تموم ميشه من ديگه تا یک ماه نميام بخونم چون حوصله این يه جمله جمله نوشتن نویسنده رو ندارم جان بکن زیاد بنویس نمیمیری که تا حالا خودت انتظار کشیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟😤😤😤😤😤
بابا چتونه اینقد اعتراض میکنید🥴
من به اینم راضیم سایت قبلی که این رمانو میخوندم ماهها طول میکشید برا پارت بعدی
😯😯😯😯😯😯😯
خداخفت کنه