درحالی که دکمه های پیرهنشو یکی یکی وا میکرد تا در کمتر از چندثانیه مثل پسرش خونه زو تبدیل کنه بازار شام ، خندید و گفت:
-باشه از این به بعد حال تورو میپرسم بعد اونو!
با خستگی خودشو انداخت رو مبل.
چیزای توی دستشو انداخت کنار و بعد جورابهاشو دراورد و لنگهاشو دراز کرد رو میز.
نتونسته بود عادتشو کنار بزاره و بعید هم بدونم که بتونه…
در واقع نیما عاشق این مدلی لش کردن بود.
جورابهاشو که تو دست گرفته بود
گوله کرد و پرتشون کرد تو هوا تا هر کدوم یه وری بیفتن!
دست به کمر و با اخم پرسیدم:
-نیما واقعا چی ازت کم میشه اگه همون جلوی در درشون بیاری!
زورت میاد !؟
خندید و اینبار با وا کردن کمربندش ابروهاش رو باله انداخت و جواب داد:
-نوچ!ولی اینجوری کیفش بیشتره…
سرمو با تاسف تکون دادم و رفتم تو آشپزخونه تا برای رفع خستگیش یه نوشیدنی براش بیارم…
با یه لیوان شربت خنک که ترکیبش خاکشیر و تخم شربتی و زعفرون بود برگشتم پیشش.
کنارش نشستم و لیوان شیشه ای بزرگ رو به سمتس گرفنم و پرسشی اسمش رو به زبون آوردم و گفتم:
-نیما…
لیوان رو ازم گرفت و جواب داد:
-جونم…
دست دراز کردم سمت پیرهنش و همونطور که با دکمه اش ور میرفتم من من کنان حرف یه صحبت قدیمی رو پیش کشیدم و پرسیدم:
-میگم…هنوزم فرصتش پیش نیومده که…که بریم مسافرت …هان؟!
محتوای لیوان رو تا نیمه سر کشید و جواب داد:
-نوچ…فعلا شدنی نیست
-نمیشه شدنیش کنی
سرش رو چرخوند سمتم و گفت:
-قبلا در مورد این مورد حرف زدیم درسته؟
خیلی زود گفتم:
-آره درسته ولی…
قبل از اینکه حرفم تموم بشه پرید وسط صحبتم و گفت:
-پس فعلا حرفش رو پیش نکش. خیلی این روزا سرم شلوغه بهار…خیلی!
من نمیتونم وسط اینهمه کارو بار همچی رو کل کنم و برم مسافرت!
آهی کشیدم دستمو از دکمه اش پس کشیدم.
چند روز شیفت نداشتم و گفتم شاید اگه به کل از تهرون دور بشیم همچی بهتر میشه اما انگار اینطوریا نبود…
محتوای لیوان رو که تا ته سر کشید اون رو کنار گذاشت و سرش رو چرخوند سمت من و خیره شد به نیمرخم.
شروع کرد وررفتن با موهایی که بخاطر کوتاهی نشد با بقیه موهام گوجه ای ببندمشون و همینطور آویزون بودن و بعد هم پرسید:
-قهری !؟
سرمو چرخوندم سمتش و با حالتی خسته جواب دادم:
-نه! درکت میکنم…فقط…
-فقط چی !؟
نیمچه لبخندی زدم و گفتم:
-چند روز شیفت ندارم گفتم ازش استفاده کنیم بریم جایی یه بادی به کله مون بخوره…بیخیال…
اشکال نداره
بهم نزدیک شد .اونقدر که دیکه دیگه ای فاصله ای بینمون نمونده بود.
دستشو دور شونه ام انداخت و پیشونیش رو به پیشونیم تکیه داد و سر انگشتهای دست دیگه اش رو به آرومی رو گونه ام کشید و آهسته گفت:
-قرار بود امروز یه کارایی کنی هااان !؟یکم شیطنت…آره !؟
لبهام از هم کش اومدن.آره!
من خودم بهش وعده ی یه همچین چیزی رو داده بودم…
من خودم بهش وعده ی یه همچین چیزی رو داده بودم اما الان حس و حالش رو نداشتم و حتی دوس گرفتن همنتونست رو فرمم بیاره.
دستمو روی قسمت لخت بدنش گذاشتم و همونطور که آهسته بالا و پایینش میکردم گفتم:
-میشه انصراف داد!؟
لبهاش رو روی چونه ی کوچیکم گذاشت و بوسه ای روش نشوند و بعد هم جواب داد:
-نوووچ!امکان انصراف نیست.اصلا چرا میخوای انصراف بدی !؟ بخاطر اینکه نمیتونم قرار مسافرت بزارم؟
آهسته جواب دادم:
-نه …من که گفتم بریم چون چند روز شیفت ندارم بعدشم که گفتم بیخیال…
قلقلکم داد و گفت:
-پس دبه نکن…من دلم میخواد…
چشمهام روی صورتش به گردش دراومد.لبخند زنان پرسیدم:
-دلت چی میخواد؟
ولوم صداش رو آورد پایین و جواب داد:
-لبهاتو و…
تلفنش که زنگ خورد حرفش رو ادامه نداد.
مکث کرد و به ناچار دست برد تو جیب شلوارش و همراهش رو درآورد…
اینو متوجه شدم اونی که باهاش تماس گرفته شماره اش ناشناس و ذخیره نشده است اما با اینحال مثل اینکه میشناختش چون تا چشمش به شماره افتاد سگرمه هاش رو زد توی هم و رد تماس داد و گوشی رو پرت کرد کنار و چونه ام رو گرفت و خواست ببوسم اما من سرم رو عقب بردم و پرسیدم:
-کی بود ؟
دیگه سرش رو جلوتر نیاورد.
فقط باهمون حالتی که میدونم بابت همون تماس در هم شده بود گفت:
-هیشکی…ولش کن!
سعی کرد لبخند بزنه حتی به زور اما من که هم حس کردم و هم دیدم واقعا شاکی شده.
صورتمو تماشا کرد و پرسید:
-به من یه بوس نمیدی؟!
لبخند زدمو با شیطنت ابروهامو بالا و پایین کردم و جواب دادم:
-اگه بدم تو چی میدی؟ این مهمه…
لبهاشو وا کرد حرف بزنه که بازهم تلفنش زنگ خورد و بازهم همون شماره ناشناس.
اینبار هم بدون اینکه تماس رو جواب بده رد داد و زیر لب غر غرکنان گفت:
“زنیکه پررو…”
صداش گرچه بسیار آروم بود اما من شنیدم واسه همین مضطرب پرسیدم:
-زنیکه !؟ یه زن داره بهت زنگ میزنه؟ کیه نیما؟
برام مشخص بود دلش نمیخواست و نمیخواد در این مورد حرف بزنه اما تو شرایطی بود که نمیتونست بیخیال بشه با اینحال بازم جواب داد:
-گقتم که مهم نیست!
لبخند تلخی زدم و گفتم:
-مهم نیست ؟ ولی انگار تورو عصبی کرده!
چند لحظه ای به صورتم خیره شد و بعد انگار که بخواد جوابی بهم بده تا دیگه پیگیر نشم گفت:
– یکی از همینهاییه که میخواد باهام کار کنه ولی من قبولش ندارم! سمجه…مدام پیگیره!
گوشیش رو قفل کرد و بعد هم انداختش رو میز.
دیگه نخواست بوسیدن منو ادامه بده.
انگار حس و حالش با اون تماس بهم ریخته بود و گذشته از این نمیدونم چرا یه چیزی ته دلم میگفت نیما جواب راست و صادقانه ای بهم نداد.
ودر کل حس کردم کمی بی حوصله اس.بلندشد و گفت:
-من میرم یه دوش بگیرم
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-باشه…چیزی لازم داشتی صدام بزن!
سری تکون داد و گفت:
-باشه…
اینو سرسری گفت و بعدهم راه افتاد سمت حمام…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من فصل یک دوست داشتم
قشنگ معلوم بود مهرداد عاشق بهار هستش
منتها بخاطر پول نتونست با بهار باشه
مهرداد دوست داشتم فقط آخرش گند زد با رفتن آخرش پیش بهار وچندتا اشتباه دیگه که سوتی داد
کاش فصل۲ رو نمی نوشتی ….نه مبشه نخوند،نه میشه خوند
چرا همه اش بهار باید تاوان گذشته رو بده ، مهرداد هیچیش نشد ، شايد بگید تو جامعه اینجوریه ولی واقعا دلم خنک میشد اگه یه بلایی هم سر مهرداد بیاد ، خوب اون هم مقصره 😠
حقشه هر بلایی که سرش بیاد دل نیس که کاروانسراس اول نوید بعد فرید بعد مهرداد بعد فرزین بعدش نیما 😐بعد طوری از این دختر نوشته شده که انگار فرشتس و مریم مقدسه و خودش هیچکدوم از این گناها رو دوست نداشته انجام بده در حالی که به نظرم خیلی ولنگ و باز و … هستش یه دختر پاک فقط به یه نفر متعهد میمونه و حتی به فرد مورد علاقش هم اجازه بوسیدن و بغل کرد و .. رو نمیده از کجا معلوم که اون فرد در اخرش میشه همسرش و این کار مساویه با خیانت به همسر آیندش بنظرم بهار حقشه که زندگیش از هم بپاشه و بدبخت شه چون زندگی دیگرانو خراب کرده و باعث دور شدن یه زن و شوهر از هم شده در زندگی واقعی هر دو طرف خیانتکار مجازات نیشن نه فقط یه خانم اما مجازات خانم ها سختگیرانه تره
این چه عقیده ی چرت و مزخرفی هستششش
یعنی چی خیانتتت قتی مردا میرن قبل ازدواج با 100 نفر هستن خیانت نمیشه ولی زن چون خواسته به یه مرد اعتماد کنه میشه خیانت به شوهر ایندشششبه خاطر این عقیده های چرت و مزخرفتون هستش که جهان سومییمم خیانت بیا بروو باباا
اگه یه دختر خواست به یکی اعتماد کنه میشه خیانتت از کحا معلوم اونی که الان باهاشه نشه شوهر ایندشش عجباا
من نمیگم بهار پاکه ولییی بهار ادم شده خدا هم توبه کار رو میبخشه شما که دیگه جای خود داری بهار ادم شده و دیگه نمیخواد اینکار رو بکنه چه موجودات عقده ایی هستینن
جالبه میگید اعتماد این خانم رفته با شوهر مردم خوابیده ، چه اعتمادی به مردایی که برای سوءاستفاده جنسی میخواستنش باید میکرد ؟ عشق با هوس فرق داره کسی که یکیو دوست داشته باشه پیشنهاد رابطه نمیده در اخر هم شما عقده ای هستی که اومدی با من دعوا میکنی سر یه خانم بدکاره خوبه رمانو خوندی و پشتشو میگیری ،اولا بهار یه شخصیت رمانی بوده دوما ما رمان میخونیم که یه چیز یاد بگیریم نه اینکه شخصیت های رمانو تبرعه کنیم رمان میتونست جور دیگه هم نوشته بشه و جذاب بشه نه اینکه بهار با مرد زن دار بخوابه و بعد هم زمان که با مهرداده با فرزین هم باشه بعد هم که ازدواج کنه به فکر فساد های گذشتش باشه که چجوری اونارو جنع کنه تا آبروش جلوی شوهرش نره بله از نظر من کسی که هرزس و کثیف باید بدبخت بشه چون زندگی خیلی آدما رو کثیف کرده اینجور آدما هیچوقت به کسی متعهد نمی مونن اینکه الان بهار یکم آدم شده هم بخاطر اینه که تو رمانه اگه تو زندگی واقعی بود خیلی سخت درست میشد .منم یه دخترم و خوب دخترا رو میشناسم دختری که بد نباشه و به کسی اجازه نده اذیتش کنن هیچکس حق داره بهش تعرض کنه بین خواستن و نخواستن خیلی فرقه خانم قبل اینکه توهین کنی حرف دهنتو مزه مزه کن هر کسی یه دیدگاهی داره از نظر من این موضوع ها رمانو ضعیف کرده متاسفانه تو جامعه ما دوستی و ارتباط با جنس مخالف مد شده و خیلی ها مثل شما دوسش دارن این نشد یکی دیگه در صورتی که تو گذشته اگه کسی کسی رو دوست داشت تا آخرش پاش میموند و خیانت نمیکرد بهش دیگه حرفی ندارم چون حرف زدن با آدمایی مثل شما مثل میخ کوبیدن تو سنگه هرچند جواب شما خاموشیه ☺😏
جالبه میگید اعتماد این خانم رفته با شوهر مردم خوابیده ، چه اعتمادی به مردایی که برای سوءاستفاده جنسی میخواستنش باید میکرد ؟ عشق با هوس فرق داره کسی که یکیو دوست داشته باشه پیشنهاد رابطه نمیده در اخر هم شما عقده ای هستی که اومدی با من دعوا میکنی سر یه خانم بدکاره خوبه رمانو خوندی و پشتشو میگیری ،اولا بهار یه شخصیت رمانی بوده دوما ما رمان میخونیم که یه چیز یاد بگیریم نه اینکه شخصیت های رمانو تبرعه کنیم رمان میتونست جور دیگه هم نوشته بشه و جذاب بشه نه اینکه بهار با مرد زن دار بخوابه و بعد هم زمان که با مهرداده با فرزین هم باشه بعد هم که ازدواج کنه به فکر فساد های گذشتش باشه که چجوری اونارو جنع کنه تا آبروش جلوی شوهرش نره بله از نظر من کسی که هرزس و کثیف باید بدبخت بشه چون زندگی خیلی آدما رو کثیف کرده اینجور آدما هیچوقت به کسی متعهد نمی مونن اینکه الان بهار یکم آدم شده هم بخاطر اینه که تو رمانه اگه تو زندگی واقعی بود خیلی سخت درست میشد .منم یه دخترم و خوب دخترا رو میشناسم دختری که بد نباشه و به کسی اجازه نده اذیتش کنن هیچکس حق داره بهش تعرض کنه بین خواستن و نخواستن خیلی فرقه خانم قبل اینکه توهین کنی حرف دهنتو مزه مزه کن هر کسی یه دیدگاهی داره از نظر من این موضوع ها رمانو ضعیف کرده متاسفانه تو جامعه ما دوستی و ارتباط با جنس مخالف مد شده و خیلی ها مثل شما دوسش دارن این نشد یکی دیگه در صورتی که تو گذشته اگه کسی کسی رو دوست داشت تا آخرش پاش میموند و خیانت نمیکرد بهش دیگه حرفی ندارم چون حرف زدن با آدمایی مثل شما مثل میخ کوبیدن تو سنگه هرچند جواب شما خاموشیه
و اینکه اونااا یعنی نوشین و مهردادد فک میکنی زن و شوهرنن نمیگم کار بهار درست بود ولی هر د بهم دیگه خیانت میکننن چطور یه زن و یه مرد میتونه تحمل کنه شوهرشش ویا زنش بهش خیانت کنه اگه رمان رو درست نخوندی توصیه میکنم بخونی یه بار دیگه اونا بهم خیانت میکنن اون مهردادد اشعاللل مطمئنمم وقتی با بهار بود با هزار نفر دیگه هم بود هوس باز عوصی
اونا اصلا زن و شوهر نیستن که به خاطر پول کنار همن و این که یادم نرفته بگم تو این موارد فقط زن مقصر نیست مردا هم مقصر هستن به اندازه ی زنا
نویسنده جون رمانت خیلی دوست داشتنی مخصوصا الان که داره جنایی میشه ❤😂
من میگم نوشینه برای انتقام از بهار میخواد بیاد بیوفته با نیما
منم همین فکرو میکنم
به نظر من زن سابق نیماس که هعی داره زنگ میزنه 🤔