رمان در پناه آهیر پارت ۲۲ - رمان دونی

رمان در پناه آهیر پارت ۲۲

موتور سیاه خفنی شبیه موتور قبلیش پسندیده بود که منم گفتم عالیه و خریدش..

یه کلاه کاسکت قرمز قشنگ هم برای من خرید و گفت کلاه خودتو داشته باش، مشکیه هم مال من..

بدون ماشین رفته بودیم تا اگه موتور رو پسندیدیم و خریدیم، با همونم برگردیم..

موقع برگشتن مسیر رو عوض کرد و از پشت سرش داد زدم

_کجا داری میری؟

سرشو کمی خم کرد به عقب و گفت

_میرم توچال

هوا عالی بود و جون میداد برای گردش.. توچال گردی اونم با آهیر!

انقدر دوستش داشتم که دلم میخواست کل دنیارو باهاش بگردم و فقط با اون باشم..

دستامو گذاشتم روی کمرش و با شوق گفتم

_عااالیه خیلی وقته نرفته بودم

وقتی رسیدیم و از موتور پیاده شدیم با شوق و ذوق مقابلش عقب عقب رفتم و گفتم

_آهیر بریم بانجی جامپینگ؟

چشماش گرد شد و گفت

_من اعصاب معصاب این چیزارو ندارم.. میریم یکم قدم میزنیم شام میخوریم برمیگردیم خونه

_اَه چه بی ذوقی

_من بی ذوق نیستم، آدرنالین تو زیادیه

_خب پس منو ببر، تو نپر

_نخیررر.. الانم برگرد و درست راه برو، کله پا میشی

کنارش راه رفتم و گفتم

_خییییلی دوست دارم یه بار انجامش بدم.. ولی هیچوقت جرات نکردم.. ولی الان که تو پیشمی میتونم

چپکی نگام کرد و گفت

_گفتم که نخیر.. من عمرا نمیزارم تو از این کارای خطرناک بکنی.. ولی میتونیم بریم تیراندازی

خوشحال شدم و گفتم

_باشه اونم خوبه

تا برسیم به باشگاه تیراندازی، یه عالمه خوردنی و آت آشغال خریدیم و سر راه هر چیزی که دیدیم آهیر گفت میخوری؟.. و بدون اینکه منتظر جوابم باشه خرید و داد دستم..

وقتی رسیدیم به محل تیراندازی هرکدوم یه بستنی و یه چیپس و یه ذرت مکزیکی لمبونده بودیم و یه تمبر هندی هم دستم بود که آهیر گفته بود اینو بخور ضعف کنی بتونی شام بخوری..

_منکه دیگه جا ندارم برا شام

_یعنی چی جا ندارم؟.. شام اینجا میچسبه.. تمر هندی رو تند تند سق بزن گشنه ت بشه

میخندیدم به حرفاش که رسیدیم مقابل سیبل های تیراندازی و آهیر از متصدی دو تا تیر و کمان گرفت و گفت

_بلدی آماده ش کنی؟

_آره قبلا امتحان کردم

هردومون تیر ها رو کشیدیم و من هدف گرفتم و کمانو رها کردم..

تیر بجای جلو رفتن افتاد جلوی پام و خودم تلو تلو خوردم و با کمانم خوردم به آهیر..

بلند خندید و کمانو از دستم گرفت و گفت

_بده من بابا الان چش و چالمونو درمیاری.. حالا خوبه قبلا امتحان کردی

کمانو ازش گرفتم و گفتم

_خب چند سال پیش اومدم باید تمرین کنم، بدش ببینم

من هنوز درگیر بودم که آهیر تیر رو توی کمان گذاشت و کشید و انقدر قشنگ و حرفه ای رها کرد که تقریبا وسطای هدف خورد..

با شوق براش دست زدم و گفتم

_بابا ایول آرش کمانگیر

انقدر هم ژست کمان گرفتنش قشنگ بود که دلم خواست اون صحنه ی جذاب رو ثبتش کنم و وقتی دوباره کمان رو کشید گوشیمو درآوردم و ازش عکس گرفتم و ناخودآگاه زیر لب زمزمه کردم

_تو هر حالتی جذابه نامرد

یه امتیاز عالی گرفت و انگار صدامو شنیده بود که گفت

_چی گفتی؟

کمان خودمو آماده کردم و گفتم

_گفتم چقدر سفته نامرد

اومد کمکم کرد تیر رو درست جا دادم روی کمان و کشیدم و بالاخره خورد به یه گوشه ی سیبل..

خندید و گفت

_ده تا فرصت داری.. دو تاشو ریدی.. هشت تای بعدی رو خوب بزن

کمانو کشیدم و گفتم

_هولم نکن آرش جون.. الان همه ی هشت تارو میزنم تو دل هدف، کفت میبره

خندید و گفت

_قپی نیا بچه.. سه تاشو درست بزنی میبرمت بانجی جامپینگ

هیجانزده شدم و گفتم

_راست میگی؟.. صب کنم تمرکز کنم پس

تمرکز کردم و هر هشت تیر رو بد زدم که خندید و گفت

_میدونستم یکیشم نمیتونی وسط بزنی، برا همینم گفتم اگه بتونی میبرمت بانجی

خندیدم و تیر و کمان رو دادم به مرد مسئول و گفتم

_همش تقصیر توئه حواس منو پرت کردی

_آره اگه من حواستو پرت نمیکردم میرفتی المپیک تیراندازی

تا موقع شام گشتیم و شوخی و خنده کردیم و انقدر خوش گذشت که موقع برگشت هردومون سرخوش و کیفور بودیم..

کباب و جگر خورده بودیم و به آهیر گفته بودم از بس چیزخورم کردی میترسم مسموم بشم..

اونم زد به پشتم و گفت

_ماشالا بنیه ت مثل گاوه.. هر چقدرم میخوری هیچیت نمیشه

زهرماری بهش گفتم و سوار موتور شدیم.. انقدر ترافیک بود که حتی با موتور هم نمیشد از بین ماشینها رد بشیم..

آهیر کلافه شده بود و رو به راننده ای که با وجود سبز شدن چراغ راه نیفتاده بود بلند داد زد

_نخواب حاجی تر زدی به خیابون

اونم سرشو از شیشه درآورد بیرون و یه چیزی گفت که زبونشو نفهمیدم ولی فکر کنم ترکی بود..

یهو دیدم آهیر عصبانی شد و موتورو کیپ کرد به ماشینش و چند تا فحش ترکی به مرده داد و میخواست جلوی ماشینشو بگیره و نزاره بره که مرده بازم یه چیزیی گفت و آهیر باهاش ترکی حرف زد..

با تعجب به ترکی حرف زدنش نگاه میکردم که مرده دستشو به علامت عذرخواهی تکون داد و بالاخره آهیر بیخیالش شد..

ترافیک باز شده بود و با سرعت میرفت که از عقب بلند گفتم

_تو چطور ترکی بلدی؟

سرشو کمی آورد عقب و گفت

_مگه نمیدونی من ترکم؟

_عه؟.. نه نمیدونستم.. ندیده بودم ترکی حرف بزنی

_بابام ترکه.. منم تبریز متولد شدم.. سه سالم بود که بخاطر دلتنگی مامان برا فک و فامیلش اومدیم تهران

ته دلم گفتم شنیده بودم ترکا خوشگلن ولی ندیده بودم..

_چه جالب.. پس باید به منم ترکی یاد بدی

خندید و گفت

_تو چطور زن من شدی که هیچی ازم نمیدونی دختر؟

بازم ترافیک شده بود و سرعتمون کم شده بود و صدا به صدا میرسید.. گفتم

_منکه زنت نشدم.. همخونه ت شدم.. برا همینم هیچی در موردت نپرسیدم

_بعد از این بپرس

نفهمیدم منظورش چی بود و گفتم

_چرا؟.. مگه چیزی عوض شده بینمون؟.. هنوزم همخونه ایم دیگه

جوابی نداد و تا رسیدن به خونه حرف نزدیم.. خیلی دلم خواست که بگه بیا دیگه همخونه نباشیم و واقعا زنم باش !

ولی این یه رویا بود و امکان نداشت آهیر چنین حرفی به من بگه..

خسته و کوفته رسیدیم خونه و هنوز تو اتاقامون نرفته بودیم که تلفنش زنگ خورد..

_جونم اصغر؟

اصغر بود و خواستم برم تو اتاقم و لباسامو عوض کنم که توجهم به حرف آهیر جلب شد و سر جام وایسادم ببینم چی شده..

_مرتیکه ی قالتاق….. این حرومزاده ها تمومی ندارن؟….. آدرس شرکتشو بده فردا یه سر بزنم خودم….. باشه داداش، دارم براش، تو غمت نباشه….. حله، خبر میدم بت……. مخلصم

تماسو قطع کرد و گفتم

_چی گفت قاط زدی؟

_اصغر یه پفیوزی رو پیدا کرده که باید یه سر به خانمانش بزنم

نگران شدم و گفتم

_میخوای بری دزدی؟

نگاه خونسردی بهم کرد و گفت

_میرم پولی که بناحق از کسی گرفته از خونه ش بردارم و پس بدم به صاحابش.. اگه این دزدیه، آره میرم دزدی

_نه من به این نمیگم دزدی.. من به تو اطمینان دارم و میدونم که کارت درسته.. فقط نگران شدم که بگیرنت

لبخند تلخی زد و گفت

_نگران نباش من کارمو بلدم

_منم بیام باهات؟

چپ چپ نگام کرد و گفت

_دیگه چی؟.. همینت مونده که با من بیای دزدی

_اصغر از کجا میدونه این یارو آدم بدیه؟

_اصغر متخصص شناسایی تخم سگاست.. اون پیدا میکنه من میرم سر وقتشون

_با جواد میری؟

_گاهی با جواد گاهی با فرخ

_به این آدما اعتماد داری؟.. یه وقت مثل فرزاد نارو نزنن بهت؟

_نه، اعتماد دارم بهشون.. چون اینام مثل من از پشت خنجر خوردن و نامردی نمیکنن

اونشب تا صبح از فکر و نگرانی نتونستم راحت بخوابم و همش خواب دیدم آهیرو گرفتن..

صبح که بیدار شدیم بازم اصغر بهش زنگ زد و آدرس شرکت شخص مورد نظر رو بهش داد..

بعد از صبحونه گفت که میخواد بره و خودش اون آدمو از دور ببینه و سر و گوشی آب بده..

اصرار کردم که منو هم ببره و انقدر آویزونش شدم که قبول کرد..

_مخمو خوردی سمج.. باشه بپوش بریم

هر دومون کلاه کاسکت سرمون بود و مقابل یه ساختمون ده طبقه ی فوق لوکس که آرم شرکت بازرگانی روی سردرش بود، روی موتور نشسته بودیم و آهیر اطرافو دید میزد..

_دم و دستگاه مرتیکه رو ببین.. اینجور پولا بسختی از راه حلال درمیاد افرا.. مگر اینکه یه سرمایه داری باشه که نسل اندر نسل خرپول بودن.. در غیر اینصورت طرف یا باید قاچاقچی باشه یا مثل همین ک….ش باشه که اصغر میگه هر خلافی میکنه

_نکنه اصغر اشتباه کرده باشه؟

_اصغر بدون شواهد و مدارک سوژه تحویل من نمیده.. یه مدت تحقیق میکنه تا از جیک و پوک کیس سر دربیاره و وقتی مطمئن شد به من معرفیش میکنه

_نمیشه به یه بهونه ای بریم داخل یارو رو ببینیم؟

_تو این ساعت ها گویا از شرکت میره بیرون.. منتظر میشیم بیاد اگه نیومد میریم تو

آهیر موتور رو کمی از شرکت دورتر برد که تابلو نشیم و نگهبون ها بهمون حساس نشن..

نیم ساعتی میشد اون اطراف بودیم که ماشین بنز شش درب مشکی رنگی مقابل شرکت توقف کرد و راننده پیاده شد و جلوی در شرکت ایستاد..

با دیدن ماشین سوتی کشیدم و گفتم

_ماشینشو

آهیر دستاشو روی دستگیره های موتور فشاری داد و گفت

_خدا میدونه از چه راههایی پولش دراومده.. اصغر میگه مردک مفسد فی الارضه.. از قاچاق مواد مخدر و دختر گرفته تا برج سازی های غیر قانونی همه کار میکنه

_قاچاق دختر؟!.. یا خدا.. میگم آهیر این آدم با این تشکیلات حتما سیستم پیشرفته ی دزدگیر و یه لشکر نگهبان داره تو خونه ش.. بیا و بیخیالش بشو.. میگیرنت پسر

_نترس من میدونم چیکار میکنم

تو فکر بودم که چند تا مرد از شرکت خارج شدن و رفتن سمت ماشین سیاه رنگ..

یکیشون از تیپ و هیکلش مشخص بود که بادیگارد یارو هست و همش اطرافو نگاه میکرد..

یکیشون هم عینکی و شبیه وکیل ها بود و دفتر و دستک دستش بود و چیزهایی به مرد وسطی توضیح میداد..

مردی که وسط اون دوتا راه میرفت، یه مرد چاق با کت و شلوار راه راه مشکی و کراوات سیاه و سفید، حدود ۵۰ ساله بود..

آهیر زمزمه کرد

_خودشه، دریانی ج…ش

مرد عینکی کنار وایساد و مرد چاق میخواست سوار بنز بشه که مرد دیگه ای از داخل شرکت بیرون اومد و با سر و صدا پرید مقابل مرد چاق و یه کاغذی رو نشونش میداد و التماس میکرد..

ولی دریانی اهمیتی بهش نداد و به بادیگاردش اشاره کرد که دورش کنه..

مرد بیچاره با صدای بلند التماس میکرد و ما هم صداشون رو میشنیدیم..

_خواهش میکنم چند دقیقه به حرفم گوش کنین قربان.. این امضای من نیست قسم میخورم.. جعل شده.. التماس میکنم یه فرصت بهم بدین تا ثابت کنم کار من نیست

محافظ محکم وایساده بود مقابل مردی که التماس میکرد ولی مرد یه لحظه دورش زد و دست دریانی رو گرفت و گفت

_بدبخت میشم.. از هستی ساقط میشم قربان.. رحم کنید

از التماسهای مرد ناراحت شده بودم و نگاهشون میکردم که یهو دریانی دستشو از دست مرد کشید بیرون و طوری هولش داد که مرد تعادلش رو از دست داد و پاش گیر کرد به جدول کنار خیابون و افتاد روی زمین..

آهیر روی موتور تکونی خورد و فحش بدی زیر لب داد ولی پیاده نشد و فقط نگاه کرد..

دریانی رو به مردی که افتاده بود زمین با صدای بلندی گفت

_یه بار دیگه به من نزدیک بشی میندازمت جلوی گرگام مرتیکه

مرد بیچاره سریع از روی زمین بلند شد و دوباره سعی کرد دست مرد رو بگیره و ازش خواهش کنه که دریانی داد زد

_بیایین این سگو جمع کنین تا همتونو بیرون نکردم بیعرضه ها

دو تا نگهبان دستهای مرد رو گرفتن و کشیدنش عقب و دریانی همراه محافظ شخصیش سوار ماشین شد و رفتن..

با رفتن رئیسشون، نگهبان ها مرد بیچاره رو ول کردن و اونم همونجا کنار جدول روی زمین نشست و دستاشو گذاشت روی سرش..

آهیر دور و برو نگاهی کرد و رفت پیش مرده و گفت

_نگران نباش مشکلت حل میشه مهندس.. شماره تو بده به من

مرد هاج و واج آهیر رو نگاه میکرد و انقدر مستاصل و ناامید بود که شاید حرف آهیر رو که یه غریبه بود باور نکرد ولی شماره ش رو داد و گفت

_نمیدونم شما کی هستین ولی آب از سر من گذشته و دریانی بزرگ بلیطمو باطل کرده.. هیچ جوره از باتلاقی که منو انداخته توش نمیتونم نجات پیدا کنم.. انقدر قرض ریخته به پام که ممکن نیست بتونم بدم

۹۱.۱

آهیر دستش رو گرفت و به زور از روی جدول بلندش کرد و گفت

_منتظر تماس من باش و از دریانی دور باش تا بهت خبر بدم

مرد با نگاه ناامیدی آهیر رو نگاه کرد و گفت

_شما از آدمای سمندر هستین؟

_من آدم هیچ کس نیستم.. به وقتش میفهمی.. الانم پاشو برو خونت، بزودی مشکلت حل میشه

و اومد سمت من و سوار موتور شد و راه افتادیم..

خیلی ناراحت شده بودم از حال اون مرد و به آهیر گفتم

_الان دیگه مطمئنم اصغر اشتباه نکرده و با چشم خودم دیدم یارو چه آشغال کثیفیه

آهیر پوزخندی زد و گفت

_حالا دیدی همچین آدمایی رو باید سرویس کرد؟.. دیدی که رحم نداشت و منم بهش رحم نمیکنم

فردای اونروز آهیر از صبح رفت و برای ناهار و شام هم خونه نیومد و گفت که کار داره و باید بشینن با اصغر و جواد دقیق برنامه ریزی کنن..

شب که اومد گفت همه چی حله و همه ی جوانب و دزدگیرها و نگهبانها و دوربین ها رو سنجیدن و راه ورود به خونه رو پیدا کردن..

۹۲

قرار شده بود فردا شب کارو انجام بدن و من از استرس و نگرانی حتی نمیتونستم غذا بخورم..

ولی نمیزاشتم آهیر حالمو بفهمه چون خودش به اندازه ی کافی تو فکر بود و با اینکه خونسرد دیده میشد ولی میدیدم که زیاد حرف نمیزنه و همش ذهنش مشغوله..

بعد از شام توی هال روی مبل همیشگیش نشسته بود و توی گوشیش یه نقشه ای رو بررسی میکرد..

براش قهوه درست کردم و بردم گذاشتم جلوش روی میز..

لبخند محوی زد و ازم تشکر کرد.. منم نشستم روی مبل خودم که مقابلش بود و گفتم

_قهوه بخور آرومت میکنه یکم

فنجون قهوه ش رو برداشت و گفت

_سخت ترین و نفوذ ناپذیرترین خونه ایه که تا حالا خواستم واردش بشم.. پدرسگ طوری فکر امنیتش رو کرده که انگار خودش میدونه چقدر دشمن داره و میخوان بهش صدمه بزنن

_خیلی نگرانم آهیر.. نمیشه بیخیالش بشی؟.. اگه بخاطر اون ج…ش گیر بیفتی چی؟

_انقدر نگران نباش افرا.. اگه میدونستم اینقدر خودتو ناراحت میکنی اصلا نمیزاشتم بفهمی

_حواله ش کن به خدا، خدا خودش به وقتش مجازاتش میکنه

_خدا خیلی صبر داره افرا.. من بیصبرم مقابل همچین زالوهایی.. خدا هر طور میخواد با بنده های کثیفش حساب کتاب کنه، ولی من به سبک خودم قصاصشون میکنم.. کاش میشد ریشه شونو بخشکونم ولی حیف که بیشتر از این از دستم برنمیاد

بالاخره شبی که قرار بودن برن خونه ی دریانی از راه رسید و من دو روز بود که نه خواب داشتم نه خوراک..

ساعت ۱ شب بود که اصغر بهش زنگ زد و گفت تا نیم ساعت میان دنبالش..

دل تو دلم نبود و توی هال اینور و اونور میرفتم که آهیر از اتاقش اومد بیرون و دیدم مثل همون شبی که اومده بودن خونه ی ما سرتاپا مشکی پوشیده و دستکش دستشه و موهاشو زیر کلاه مشکی مخفی کرده..

تو چشمای قشنگش نگاه کردم و گفتم

_کاش میشد منم باهات بیام و بیرون خونه منتظرت باشم.. اینطوری تا تو بری و بیای من از نگرانی پس میفتم

لبخندی بهم زد و اومد نزدیکتر و گفت

_اولین بارم نیست این کارو میکنم افرا.. برو یه فیلمی چیزی پیدا کن ببین تا برگردم

_فیلم ببینم؟.. خودمون فیلم شدیم چطور بشینم با خیال راحت فیلم ببینم حاجی؟

خندید و تو چشمام نگاه کرد و احتمالا حجم بالای نگرانی و ترسم رو تو چشمام دید که دستمو گرفت و منو کشید توی بغلش..

بغض کردم و محکم بغلش کردم و گفتم

_تورو خدا خیلی مواظب باش آهیر.. اگه حس کردی ممکنه گیر بیفتی جلوتر نرو و برگرد

دستاشو محکم دور بدنم چفت کرد و گفت

_شماره ی اصغرو میدم بهت، بهش زنگ بزن خبر بگیر.. اصغر بیرون خونه تو ماشین منتظر ما میمونه

با چیزی که گفت کمی راحت شدم.. ازش فاصله گرفتم و تو چشماش نگاه کردم و گفتم

_خوبه، بگو سیو کنم

شماره رو گفت و دستشو کشید به موهام و گفت

_دیگه برم دیر میشه.. نگران نباش بهت قول میدم تا آفتاب نزده برگردم

_قول آهیری؟

با لبخند آرامش بخشش گفت

_قول آهیری

میدونستم که اگه آهیر قولی بده غیرممکنه انجامش نده.. خیالم راحت تر شد و گفتم

_خب دیگه برو پس

نگاهم کرد و بدون حرف رفت سمت در.. ته دلم گفتم خدایا مواظبش باش.. و رفت..

میدونستم که قرار بود ۳ نصف شب برن داخل و زنگ نزدم تا حواسشون پرت نشه..

ولی ۳/۵ بود که دیگه نتونستم تحمل کنم و به اصغر زنگ زدم..

سریع جواب داد و گفت

_سلام علیکم اصغر آقا

فهمیدم که آهیر بهش گفته قراره من زنگ بزنم و میدونسته..

از لحن شوخش کمی استرسم کم شد و گفتم

_علیک سلام اصغر آقای واقعی.. چه خبرا؟

_خبری نیست.. آهیر خان با جواد و فرخ رفتن داخل.. منم بیرون مواظب دور و برم نگران نباشین

_میگم داش اصغر اگه مشکلی پیش میومد تو میفهمیدی نه؟

_بله گوشی تو گوشمه و باهاشون در ارتباطم.. امن و امانه.. سیستم دزدگیر رو از کار انداختن و بدون اینکه کسی بفهمه رفتن تو

_چقدر طول میکشه بنظرت؟

_بستگی به شرایط خونه داره.. شاید یه ساعت.. شایدم دو ساعت.. شما نگران نباشین و برین بخوابین

_چی چی رو بخوابم دارم از استرس نفله میشم.. میگم اصغر میشه قطع نکنی با من حرف بزنی؟.. من دارم سکته میکنم

خندید و گفت

_چشم شما امر کنین.. اگه اینطوری خیالتون راحت میشه قطع نمیکنم

_دستت درد نکنه جبران میکنم برات

_جبران نمیخواد خانم.. آهیر خان انقدر به من خوبی کرده که من باید جبران کنم محبتهاشو

_خب پس حالا که بیکاریم و منتظر اوناییم، برام تعریف کن آهیر چیکار کرده برات.. البته اگه خصوصی نیست

_اختیار دارین، شما که غریبه نیستین.. عزیز آهیر خان تاج سر منم هست

از اینکه بهم گفت عزیز آهیر، دلم قیلی ویلی رفت و فکر کردم حتما آهیر چیزهایی از من گفته که اصغر گمان کرده من برای آهیر عزیزم..

_مخلص اصغر آقا

به لحنم خندید و گفت

_راستش منو سالار سپرد به آهیر خان.. نگاه به هیکل گنده و قیافه ی غلط انداز من نکنین طوری بیعرضه م که نتونستم حق خودمو از صاحبکارم بگیرم.. ۱۵ سال پیشش عینهو سگ کار کرده بودم و جون کنده بودم که یه روز بیرونم کرد و چندر غاز پول داد دستم.. هر چی گفتم مزد من اینقدر نیست و حقمو بده، نداد و آخرشم بهم انگ دزدی زد و گفت مغازه مو خالی کردی تازه مزدم میخوای.. سالار از آشناهای بابام بود و منم مریدش بودم.. دست از پا درازتر رفتم ملاقاتش و اون آدرس آهیر خان رو بهم داد و گفت برو پیش این آدم، مشکلتو حل میکنه.. رفتم پیش آهیر خان و جریانو بهش گفتم، اونم دو روز بعد بهم زنگ زد و با هم رفتیم پیش صاحبکارم و بهش گفت اگه میخوای آبروتو نبرم و آدرس خونه ی زن دومت رو به زنت و پسرات ندم، پول اصغرو تمام و کمال بهش بده.. اونم از ترسش پولمو داد و آهیر خان گفت باید یه پاداش پایان کار هم بهش بدی.. مرتیکه از ترسش یه پول خوب بهم داد و ازم معذرت هم خواست

از زرنگی و موذی بازی آهیر، که گشته بود و گند زن دوم مرده رو درآورده بود، خنده م گرفت و حال کردم که حال صاحبکار اصغر رو خوب گرفته..

_بعد از اون آهیر خان دیگه ولم نکرد و دست و بالمو گرفت.. کمک کرد ننه ی پیرمو برای درمان بردم شیراز.. بعدم گفت که سنت گذشته و باید دستی برات بالا بزنیم و باهام اومد خواستگاری دختری که سالها بود خاطرشو میخواستم.. طوری از من تعریف کرد و پشتم وایساد که بابای دختره که هیچ رقمه دخترشو به من نمیداد ایندفعه راضی شد و عقد کردیم

با خوشحالی گفتم

_دم آهیر گرم، پس بانی خیر هم شده.. فکر میکردم مجردی داش اصغر

_فعلا که نامزدیم آبجی.. ولی اگه خدا بخواد میخوام یه مراسم جمع و جوری بگیرم و دستشو بگیرم و بیارمش خونه م

_آخ جون عروسی.. رو منم حساب کن، هر چی از دستم بربیاد برا عروسیتون میکنم

_ایول آبجی.. الحق که متعلقه ی آهیر خانی و مثل خودش بامرامی

به من گفت متعلقه ی آهیر خان و دلم از حرفش هری ریخت!

یعنی من به آهیر تعلق داشتم؟!.. خدایا.. چه حس خوبی بود متعلق به آهیر بودن!

کاش میشد این تعلق واقعی میشد و هیچوقت ازش جدا نمیشدم..

کاش میشد فقط من تو زندگیش باشم و از وجود دخترها و زنهای دیگه تو زندگیش نترسم..

ولی هیچی بینمون نبود و آهیر هم متعلق به من نبود..

آهی کشیدم و گفتم

_چه خبر اصغر؟.. دور و بر آرومه؟

_سوت و کوره آبجی.. یکم قبل صدای جوادو از گوشی شنیدم که به آهیر خان گفت باز شد.. نگران نباش

_دست خودم نیست که.. خیلی میترسم

_نترس خواهر من.. اگه خدای نکرده اتفاق بدی هم بیفته، خودم سپر بلای آهیر خان میشم.. پیشمرگش میشم، حبسشو میکشم، نمیزارم آب تو دل خودش و خودت تکون بخوره.. اصغر نمرده که آهیر خان گیر بیفته و بره زندون

از حرفای لوطی منش و از ته دل اصغر، دلم انقدر شاد شد که خدا رو شکر کردم که همچین کسایی تو زندگی آهیر هستن و مواظبشن..

_زنده باشی داش اصغر.. ایشالا برا هیچکدومتون اتفاق بدی نیفته.. خب من قطع کنم تا حواس تو پرت نشه.. فقط یه برادری بکن وقتی آهیر صحیح و سالم اومد تو ماشین یه تک زنگ به من بزن تا خیالم راحت شه

_چشم.. به روی جفت چشمام

از اصغر خداحافظی کردم و ناخوداگاه دیدم که دارم زیرلب دعا میخونم برای آهیر..

منی که هیچوقت اهل این چیزا نبودم، حالا داشتم بخاطر آهیر دعا میخوندم و هرچی صلوات و آیه بلد بودم زیر لب میگفتم..

به قول شاعر که گفته بود

تو همان لحظه ای هستی که دلم فال حافظ خواست…
همان وقت که چشمهایم میان ابرها، دنبال باران گشت…

عشق آهیر حال و هوای قلب منو عوض کرده بود و همان کسی بود که من بخاطرش دست به دعا برداشته بودم..

تو فکر و خیال آهیر غرق بودم که گوشیم زنگ خورد و انگار دنیا رو بهم دادن..

به خیال اینکه اصغره و تک زنگ زده، جواب ندادم.. ولی زنگ ادامه پیدا کرد و با نگرانی جواب دادم..

_الووو.. اصغر.. طوری شده؟

از اونطرف خط بجای صدای اصغر، صدای آهیر اومد که با سرخوشی گفت

_Mission complete

از شنیدن صدای بم و مردونه ش که با خوشی گفت ماموریت انجام شد، انقدر خوشحال شدم که بلند گفتم

_تموم شد؟.. بیرونی الان؟

خندید و گفت

_آره تو ماشینیم.. دارم میام خونه.. زنگ زدم که دیگه نگران نباشی

نفس راحتی کشیدم و گفتم

_اوووه.. خدارو شکر که گیر نیفتادین.. پس دیگه برم بخوابم

_عه؟.. نخواب دیگه.. اینهمه بیدار موندی صبر کن تا بیام

از لحن شاکیش دلم رفت و با خنده گفتم

_باشه نمیخوابم زود بیا آقای رابین هود

خندید و گفت

_قطع کن اومدم

یکساعتی طول کشید تا بیاد و من منتظرش نشستم.. نزدیک صبح بود که در خونه باز شد و بالاخره اومد..

از در خونه وارد شدن آهیر، قشنگترین چیز بود.. وقتی میدیدمش، و با اون چشمهای مهربون و لبخند آرامش بخشش نگاهم میکرد و میگفت سلام، دلم میخواست تا آخر عمرم هر روز منتظرش باشم و برم استقبالش..

رفتم جلو و مشت آرومی به شکمش زدم و گفتم

_نصف عمرم کردی لامصب

خندید و گفت

_منکه بهت قول دادم برمیگردم زشتول

_چی شد؟ تعریف کن ببینم.. اساسی صاف و صوفش کردی بی شرفو؟

با لذت خندید و گفت

_اساااااسی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری

  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر مجازی به صورت pdf کامل از سوزان _ م

    خلاصه رمان:   تمنا یه دخترِ پاک ولی شیطون و لجباز که روزهاش با سرکار گذاشتنِ بقیه مخصوصا پسرا توی فضای مجازی می‌گذره. نوجوونی که غرق فضای مجازی شده و از دنیای حال فارغ.. حالا نتیجه‌ی این روند زندگی چی میشه؟ داشتن این همه دوست مجازی با زندگیش چیکار میکنه؟! اعتماد هایی که کرده جوابش چیه؟! دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19
دانلود رمان بوسه با طعم خون

    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه های طعمه خونی که اسمش شکنجه س ! تقاص پس

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
99 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ایدا
ایدا
3 سال قبل

دمت گرم مهرناز جوون

گلی
گلی
3 سال قبل

محو چشمای تو بودم
که به دام افتادم

مولانا

Fatemeh
Fatemeh
3 سال قبل
پاسخ به  گلی

سلام مهرناز جون میشه دوتا پارت بزاری 🤒🤒🤒🤒

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  گلی

قشنگی از خودته جیگر 😍😍😘
.

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

چاکریم 😁😘😍
سروری ابجی😁😎

گلی
گلی
3 سال قبل

جدایی کیفر عشق است ..

100218314077649089092
100218314077649089092
3 سال قبل

سلام امروز پارت جدید میزارید؟

فاطمه
فاطمه
3 سال قبل
پاسخ به  100218314077649089092

و من نشسته ام به در نگاه میکنم دریچه‌ اه میکشد🥲

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  فاطمه

🙁نازی بلا
چرا پارت نمی بیاد 😕
دارم پس میفتم ☹️
.
به سایت می نگرم
دریچه رمان اه می کشد
فیلتر شکن گویی منتظر مسافری است که از راه برسد
مخاطبان ها نازی را می طلبند که پارت بگذارد
کامنت هایی که رفتار اهیر و افرا را می تحلیلند …
و فنچی که منتظر پارت است تا شعر بگوید …
😂

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

حس خوبیه به ببینی پارت اومده
انتظار به سر رسیده 😂
.
من برم شعر بگم 😌😂

آزاده
آزاده
3 سال قبل

سلام
مهرناز میگم چطوری اینجا میشه کلیپ بزاری ؟؟
من خودم چندتا کلیپ ساختم گفتم اگه میشه اینجا بزاری ؟؟؟

فاطمه
فاطمه
3 سال قبل
پاسخ به  آزاده

مهرناز جون. ۳روز شده ها. تازه غیر از اون من پارت عیدی هم میخوام. 🥰🥰😋🌹

فاطمه
فاطمه
3 سال قبل
پاسخ به  فاطمه

دمت گرم،🌺👏😘

آزاده
آزاده
3 سال قبل
پاسخ به  آزاده

عه☹️☹️
چقدر بد
میخواستم تو بزاری

neda
neda
3 سال قبل

مهرنازجوون من پس از تورو با عشق دانلود کردم🥲ولی هنوز وقت نکردم بخونم😂
من کتاب کوری روهم خوندم خ خوب بود میخوام ببینم بینایی روهم خوندی؟مثل کوری هست یا چی
من کلن ژانرای اجتماعی رو بیشتر دوست دارم .کتاب با این سبک چی سراغ داری
ببین چقد پرروعم😅🥲❤

neda
neda
3 سال قبل
پاسخ به  neda

خوندمش❤
خخ من با اجتماعی بیشتر کنار میام چون توی بیشترشون میمیرن اخرش😂😂🤦🏼‍♀️

neda
neda
3 سال قبل

سلام مهرناز جون
اول اینکه سایت نمیدونم چرا هنگه اصن برامن بالا نمیاد الانم با فیلتر شکن اومدم
و دوم اینکه من نمیتونم روت ریپ بزنم 😕
و در اخر ممنونم از مدیریت شما😂و پیشنهاداتتون ❤

neda
neda
3 سال قبل
پاسخ به  neda

خیلیم عالی

Tina
Tina
3 سال قبل

عالی بود مهرناز جون موفق باشی😘😘ولی مهرنازی کردا خوشگل ترن😁😁

آزاده
آزاده
3 سال قبل

بچه ها
سید داریم اینجا؟؟
هرکی سیده یالا عیدی منو رد کنه بیاد🤣🤣🙏🌹

Mahsa
Mahsa
3 سال قبل

مهرناز جون امروز پارت جدید میزاری؟

Ghazal
3 سال قبل
پاسخ به  Mahsa

مهری جونم یه عیدی خوب میخوایم ازت لطفا خیلی طولانی باشه❤️😅
اگه میشه زودترم بزارش

آزاده
آزاده
3 سال قبل

کسی اینجا کار با movepic بلده؟

112435147807998958930
112435147807998958930
3 سال قبل

عالی!

Tir
Tir
3 سال قبل

هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

مولانا

Tir
Tir
3 سال قبل

آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جز از وصل تو ، خشنود نکرد …

مولانا

Mohanna
Mohanna
3 سال قبل
پاسخ به  Tir

فنچم 😍😍😍😍
خوبی؟
درسا خوبه؟

Tir
Tir
3 سال قبل
پاسخ به  Mohanna

سلام مهی جونم💫💫☺️
مرسی تو چطوری 🌺🌺
درسا هم خوبه 😅سلام میرسونه

Mohanna
Mohanna
3 سال قبل
پاسخ به  Tir

منم خوبم شکر عزیزم❤❤
😂🤣سلامت باشه ایشالله موفق باشی فنچم🙏😍❤

Tir
Tir
3 سال قبل
پاسخ به  Tir

😉😍😍

Mohanna
Mohanna
3 سال قبل

خیلی قشنگههه😍😍😍
به جاهای قشنگ ترش میرسیم😊
خسته نباشی مهرنازی شهاب❤

آزاده
آزاده
3 سال قبل

سلام سلام
همگی سلام🙃🖐️

ayliiinn
3 سال قبل

قادر من خرجم زیاده منو نمیتونی با یرالما یومورتا سیر کنی/

خواستین برین منم میامااا

ayliiinn
3 سال قبل

سلاام به همهههه!

Mohanna
Mohanna
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

آیلینننننن 😍😍😍😍
کجایی تو دختر ؟
دلم برات تنگ شده بیا اینجااا😘😘❤
خوبی؟
چه خبرا چیکار میکنی؟

ayliiinn
ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  Mohanna

خوبمممم
من تل نصب کردممم
اونجا هستم اگه خواستیییی
منم دلم واستون تنگ شدهههه

.

.

هیچی سلامتی فعلا که بیکارم
خودت چطوری جیگر؟

ayliiinn
ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

تو گلبت بودممم!

MamyArya
MamyArya
3 سال قبل

وااای خدا چقدر قشنگ بود
دمت گرم مهری جونم💋💋💋💋💋👌👌👌👌👌
منم ب جای افرا دهنم صاف شد از استرس نیست ک پارت قبل گفتی این پارت قراره بلایی سرشون بیاد هر لحظه منتطر ی انفجار بودم🤣🤣🤣🤣🤣
ولی خیلی باحال و قشنگ بود دمت بیست مهری نازم 💋💋💋💋💋💋💋

MamyArya
MamyArya
3 سال قبل
پاسخ به  MamyArya

جووووووونزززززز باو عجب پر پر شدنیم بود
پوریا پسند بود😂😂😂

Tooka
Tooka
3 سال قبل

سلام ناز مثل همیشه عالی
فقط یه چیزی…
چرا وقتی آهیر دریانی رو دید گفت کسایی که اینجوری پولشون از پارو بالا می ره یا دزد و خلافکاران یا اینکه نسل اندر نسلشون پولدارن یعنی یه آدم نمی تونه از راه حلال پول زیادی در بیاره؟! حتما می تونه ولی من واقعا نمی فهمم که چرا توی فیلم ها و سریالا هم حتی کسی که خیلی پولداره حتما خلافکار و دزد… در صورتی که اینجوری نیست آدم می تونه از راه درستشم پول در بیاره‌…
و اینکه یه چیز دیگه…
چرا انقدر آهیر رو خوب نشون می دی؟؟؟!
همه آدما یه سری ویژگی های خوب دارن یه سری ویژگی های بد هیچ آدمی در این دنیا کامل و بی نقص نیست ولی احساس نمی کنی آهیر یکم زیادی بی نقصه!!!
حتی ویژگی های بدی رو هم که داره شما به عنوان نویسنده داری سعی می کنی اون ویژگی ها رو خوب نشون بدی مثل همین قضیه دزدی… به نظر من دزدی دزدیه چه از آدم خلافکار باشه چه نباشه بازم اسمش دزدیه و اینکه یه جوری آهیر قهرمان نشون داده شده که انگار داره کار درستی و انجام می ده و این اصلا درست نیست!
جدا از اینا شروع رمان جدیدتو بهت تبریک می گم و می تونم بگم رمانای شما جز تنها رمانایی که نمی دونم چرا ولی یه حس خاصی به آدم می ده جوری که روز ها لحظه شماری می کنم برای اومدن پارت جدید…
و این رمانم مثل دو تای قبلی عالیه و خیلی خوبه مرسی و خسته نباشی مهرناز جونم❤️

دسته‌ها
99
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x