دلارای پوزخند تلخی زد و سر تکان داد
_ میدونم … همیشه تقصیر منه
ارسلان گواهی را گرفت و دخترک را دنبال خودش کشید
سعی کرد عداب وجدان نداشته باشد
تقصیر خودش بود
میان دردسر ها و مشکلات آلپارسلان لجبازی های او جایی نداشت
تا زمانی که انتقام همه چیز را از حاجی نمیگرفت آرام نمیشد و دلارای با فرار احمقانه اش بد بازیاش داده بود
تا رسیدن به محضر هر دو سکوت کرده بودند
اینبار بدون مخالفت سوار آسانسور شدند
هنگامه با دیدنشان نفس راحتی کشید و نگاه ترحم آمیزی به دلارای انداخت
مانیا از روی صندلی بلند شد و لبخند زد
_ خداروشکر اومدید فکر کردیم کنسل شده
علیرضا خندید
_ گفتیم عروس دوماد فرار کردن
این بار لب های هنگامه هم کش آمد
دلارای خیرهاشان ماند
خوشحال و بیخیال بودند
کاش او هم مثل ان ها تنها مشکلش دیر رسیدن بود
هنگامه که قند هارا برداشت اینبار خودش زودتر از آلپارسلان گفت
_ نیازی نیست
مانیا به شانه اش کوبید
_ ساکت باش بابا
عقده مثلا
انشاالله بعدا عروسی هم میگیرید!
مگه نه آقا ارسلان؟
دلارای پوزخند زد و آلپارسلان بی حوصله پوف کشید
نباید به کسی حرفی میزد
از خیابان دو غریبه را به عنوان شاهد میآورد
عاقد پرسید
_ شروع کنم؟
نگاهی به دلارای انداخت که لبخند کمرنگ اجباری به لب داشت و خشن غرید
_ شروع کنید
مارال و آزاده دوباره پارچه را بالای سرشان گرفتند و دلارای انگشتانش را مشت کرد
فراموش میکرد در این ساعت ها چه به او و فرزندش گذشته
سیلی بی رحمانه ارسلان را فراموش کرد
تحقیر نگاه منشی محضر را زمانی که گواهی را تحویلش دادند
چشم غره عاقد را
حتی لحظه ای که برهنه دراز کشیده و دست های زن را میان پاهایش حس میکرد
همه چیز را در گوشه ترین قسمت قلبش دفن کرد ، پنهانی دستش را به شکمش رساند و چشمانش را بست
عاقد شروع کرد و او ملتمس در دل نالید
_ خدایا تو از بچهام محافظت کن
در برابرِ حرف مردم
در برابر تهمتای خانواده من و ارسلان
حتی در برابرِ پدرش
چشم که باز کرد نگاهش به صفحات قرآن پیش رویشان افتاد
نفس عمیقی کشید و ناخواسته سر برگرداند
خیره صورت آلپارسلان شد
تهریشش بلند شده و اوضاعش کمی شلخته بود
اخم پررنگی داشت و اگر کسی نمیشناختش فکر میکرد به اجبار خانواده اش سر سفره عقد نشسته
در دل به خدا التماس کرد
_ خدایا مهر این بچه رو به دل پدرش بنداز
دیگه هیچی تو این دنیا نمیخوام
حتی اگر این عقد رو باطل کنه و طلاقم بده
حتی اگر از خونه بندازم بیرون و ترکم کنه
دیگه هیچ آرزویی واسه خودم ندارم فقط این بچه خوشبخت باشه
من دوستش دارم …. مامانش عاشقشه
اگر باباشم دوستش داشته باشه دیگه آرزویی ندارم
نمیخوام این بچه بشه دلارای که از مهرِ مادر هیچی نفهمید
عاقد برای اولین بار پرسید
_ عروس خانم ، وکیلم؟
نمیخوام بشه آلپارسلان که به خون باباش تشنهست
مانیا با ذوق گفت
_ عروس رفته گل بچینه
نمیخوام بشه هنگامه که حسرت نگاه پدرشو داشته باشه
عاقد دوباره شروع کرد و برای بار دوم پرسید
_ عروس رفته گلاب بیاره
نمیخوام بشه هومن و باباشو نشناسه….
عاقد برای سوم پرسید و در انتها سرش را بالا اورد
_ وکیلم؟
دلارای در آینه به چهره خودش زل زد
_ بله
باید از بزرگ تر ها اجازه میگرفت؟
جمعشان بزرگ تری نداشت…
از پدرش؟
رضایت نداشت
از مادرش؟
نمیخواست سر به تن دلارای باشد
تنها بود و از این تنهایی رضایت داشت….
از ارسلان که پرسیده شد بدون مکث جواب داد
سرد و محکم بدون هیچ احساسی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلااااام ب همههههه
واااات د فاااک😐😂🤣
ارسلان جفت من رو تخت من تو بغل منههه
اونوقت اینا میان خودشونووووو خواهرررر داداش من حساب میکنن😐🤣🤣🤣🤣🤣
من کی اینو زایدم؟😐🤣استغفرلللههههه بس کنید این بازی سمیو
دوپارت بزار اصن اه
یکم بیشتر بزارررررر
وای فاطمه کی میزاری پارتو
اقااا ورونیکا کجا رفت🤣🤣🤣🤣
دارم برای تولد داداشم(ارسلان)خرید میکنم🥺😍♥️
امرووووز تولددد ارسلاااانهه الهییییی😍😍😍😍😍😍😍♥️🫀تولدددش مبااارک ایشالا بی نهایت عممممر کنهههه
ای الههییی تولدش مبااارک
گلللل پسر تولدت مبااارک😍♥️
تولدش کلی مبارکمون و مبارکتون باشه😍🫀
مرسیییی از همتوووون دارمکیک چیزارو سفارش میدم واسه چند روز دیگ 🥺♥️
بهتون اطلاع میدم🥺😍♥️
من قهرم🥺برام کیک پسرمو میاریا!
ارسلان گولاخخخخخخ
⁷پارت را در ³مین تمام کردم🥲💔چخبره دلارای سر خورد دلارای فلان کرد ایش
واییی
چطور پزشک نفهیمد چطور ؟ مگه سریال هندیه
فاطمه جان یه سوال
من الان عضو شدم تو سایتت چه مزایایی واسم داره؟🙂😂
چه افتخاری بالاتر از این 😂😂😂
خب میتونی پروف بزاری میتونی منو دنبال کنی 😂😂
همینا فک کنم
به به چقدر مزایا داره🤣🤣🤣🤣🤣🤣
😂😂😂
ممنون ک کامتامو تایید نمیکنید واقعا🚶♀️
ای نویسنده توف تو روحت د میگم پارتایی ک من هستم رو هم بیار😾
تو اصن هیچ گوهی تو این رمان نیستی😂🤣🤌
دامون بیا برو اعصاب ندارم میزنم شتکت میکنما😐
چرا دکتر زنان متوجه بارداریش نشد؟😐😂
یه بنده خدایی میگف یارو شکممو دست زده فهمیده حامله ام ایشون که دیگه…😂😂😂
هیییی
خوبه
قضیه اینا هم تموم شد
الان باید بریم تو فاز انتقام از حاجی
الان نویسنده هدفش از اینکه دلارای این بچه رو سقط نکرده چیه ؟! یارو خودش از همه جا مونده و رونده شده است بعد مغز خر خورده میخواد یه بچه بی گناه رو بیاره به این دنیا که بدبختش کنه بعد به خدا التماس کنه مهرشو به دل پدرش بنداز !!! تو خودت ننه بابات به خونت تشنه ان بدبخت و بیچاره و آواره ایی بعد دم از دوست داشتن بچه ات میزنی ؟! الاغ تو اگه واقعا بچه اتو دوست داشتی به این دنیا نمی آوردیش
یعنی مرده شور مغز کلیشه ای و احمقانه نویسنده که هنوز تو عصر پارینه سنگی مونده و با اومدن بچه میخواد یه زندگی نکبت بار رو جمع و جور کنه
ای خاک تو سر ابلهت کنن نویسنده
فردا تو آسانسور میگذره،😑
انشالله سال دیگه همین موقع به پارت زایمان دلارای میرسیم😂🥲
نویسنده جان برای صیغه یه دختر اجازه پدر لازمه پس رابطش با ارسلان نامشروع بوده الان هم ازدواجش هیچ ربطی به بکارت نداره اگه مطلقه یا بیوه باشه می تونه بدون اجازه پدر عقدکنه ولی اگه با صد نفر هم بوده باشه ولی شناسنامه اش خالی باشه باید پدرش راضی باشه پس این عقد هم باطله با یه سرچ تو گوگل هم می تونستی اینو بفهمی ولی چون میدونستی پدر دلارای عمرا اجازه نمیده قوانین این کشور رو برای خودت تغییر دادی خواهشا وقتی ب رو از پ تشخیص نمیدید قلم به دست نشید
دقیقن اصن دکتره چرا نفهمید حامله اسسسسسس
اگه با این گواهی مضخرف میشد که دختران سرزمینم همه خیلی راحت میرفتن عقد میکردن😂
بچه ها میگم اون روزی که ارسلان بفهمه دلی حامله هست خودم پارتی میگیرم همتونو دعوت میکنم به سلامتییه اتمام کور بودن ارسلان😂😂😂😐😐😐🍾🍾🍾😑😑😑😑😑😑💣💣💣💣💣مردشورشو ببرن که یه گاوه
حداقل فعلنرو ازدواج کردن تا ببینیم چی میشع😑😑💣💣
😂😂
ارزو؟یه دو روز نبودمااا پسررر من؟😐🤧
ولی واقعا بی اطلاعات بودن نویسنده خیلی تو ذوق میزنه
حق
چرتوپرت