جرات اعتراض نداشت
شاید قبل از اتفاقات دیشب میتوانست مخالفت کند اما حالا نه
حوصله درگیری جدید نداشت
ارسلان اینبار زنده اش نمیگذاشت و بچه…
با حرص بلند شد و مشغول گشتن کشو ها شد
_ کی تو دنیا بیای من راحت شم
استرس اینکه بلایی سرت بیاد داره از پا درم میاره
به دنیا بیای خیالم از تو راحت شه حداقل بتونم راحت سرمو بذارم زمین بمیرم
و آن روزها چه بچگانه خیال میکرد تنها به دنیا اوردنش سخت است و بعدها چه تلخ فهمید بارداری تازه اول راه بوده است!
با قدم هایی محکم سمت در رفت و صدایش را بالا برد
_ من اینجا هیچی ندارم ارسلان
نه لباس ، نه حتی یک شونه
شاید بخاطر همین شکل مرده هام نه؟!
ارسلان روی کاناپه لم داده بود
کامی از سیگارش گرفت و زیرچشمی نگاهش کرد
_ شیر شدی!
_ آره ولی از نوع پاکتیش!
شیر بودم تو مثل اسیر جنگیت باهام رفتار نمیکردی
ارسلان خندید
_ داری مثل قبلا سرگمم میکنیا!
اگر تو تختم خودتو درست کنی شاید یک شانسی داشته باشی
دلارای چشمانش را در حدقه گرداند و آلپارسلان بلند شد
روبروی دخترک ایستاد و آنالیزش کرد
_ شیرم نیاز به تربیت داره دخترحاجی
دلارای عصبی نگاهش کرد و دهان باز کرد تا حرفی بزند که ارسلان ادامه داد
_ البته یک شیر چاق! از امشب رژیم بگیر
دلارای پوف کشید
از امشب رژیم نمیگرفت بلکه باید کمتر روبروی او حضور پیدا میکرد
کسی در سرش فریاد کشید
_ بالاخره که چی؟ فوقش یک یا دوهفته مانده تا بدبختی و فهمیدن ارسلان!
ارسلان بی توجه به او موبایل را سمتش گرفت
_ پیج این پاساژ نزدیک برجه
انتخاب کن تماس بگیر بفرستن
فقط سریع! نه حوصله دارم نه وقت
دلارای بدون رودربایستی سفارش داد!
گران ترین لباس های شب ، تاپ شورتک های راحتی و مانتو شلوارهای مارک و بهترین برند های لوازم آرایش
با لبخند ست لباس نوزادی را به آن اضافه کرد و زیرلب با پسرک حرف زد
_ من حالت تهوع و استرس و عق زدناشو تحمل میکنم
اینم سهم بابات!
دوست داشت سرهمی و لباس بچه های دیگر راهم اضافه کند اما میترسید ارسلان به سرش بزند و خرید هارا چک کند
هرچند احتمالش کم بود اما باید احتیاط میکرد
قصد داشت وجود بچه را موقعیت بهتری به او اعلام کند
شاید زمانی که کمی آرام تر و خوش اخلاق تر بود
از داروخانه شیشه ، یک بسته پوشک و چند وسیله دیگر سفارش داد و درآخر یک بسته نواربهداشتی
بعد هم در قسمت توضیحات اضافه کرد بخاطر نواربهداشتی لوازم را در مشمای مشکی بسته بندی کنند و به این فکر بکر لبخند زد
همیشه مادرش را بخاطر این تفکر جاهلانه مسخره میکرد و حال راه حل مشکلش شده بود
روی مبل نشست و وارد قسمت پرداخت شد
با دیدن مبلغ سرش سوت کشید
سه رقم سه رقم جدا کرد و بهت زده چک کرد مبلغ به ریال نباشد اما همه چیز واقعيت داشت
عدد به تومان نوشته شده بود
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من الان سرمو میکوبم به دیوار…..چی میگه این….میگه باداری تازه اول سختیاش بود….لامصب بعد از زایمانش چه خوابی دیدی برامون…..از الان گفته باشم اگه رمان بخواد همین طور پیش بره جلو و زجرکشمون کنه …من یکی که دیگه نمیخونمش….با این که خیلی دوس دارم این رمانو اما دیگه تحمل حرص خوردن ندارم....رمان که نیست….ابزار شکنجه روانه والله 😂
عالی
و آن روزها چه بچگانه خیال میکرد تنها به دنیا اوردنش سخت است و بعدها چه تلخ فهمید بارداری تازه اول راه بوده است!
دیگه بیشتر از این میخواد بدبخت ترش کنه؟؟!!
مگه دلارای توی یه خانواده ی مرفه بزرگ نشده؟ پس چرا نوشته با دیدن قیمت ها سرش سوت کشید😐؟!!
مگه دلارای توی یه خانواده ی مرفه بزرگ نشده که با دیدن قیمت سرش سوت کشیده😐؟!!
مگه حامله نیس نوارو میخواد چیکار
بعدم ارسلان خر؟این وسایلو ببینه نمیگه واسه چیه؟😑
بدبخت ارسلان الان میگه من گوه خوردم زن گرفتم 😂😂😂
نظری ندارم😐
ارسلان ورشکست شد که 😂😂
وای حس میکنم ارسلان میاد دوتا میکوبه پس کلش گوشی میگیرع اخر سرم خودش لباس انتخاب میکنه😐🤣🤣
برادر زادم ورشکست شد😐
سپیذهههههه😐🤣
میگم چیز
مگ مشخص شد بچه دلی پسره؟😂
یا من زوال ذهنی گرفتم؟😐
نه بابا اوسکول خودش حس میکنه اصن دکتر نرفته که پشمک😂
😐😐😐😐
😐جیب پسرمو خالی کردااا
😐وظیفشه میخواست زن نمیگرفت😜
ژنو به زور کردن تو پاچش😐
عه مروارید تویی؟😂
مروارید کیه این مائدس
توعم میدانی و اسمت را 😐 گذاشتی ننه ارسسس
نه من نوام😐🤣ننه ارس
راست میگه😐
اولین کامنتم من.
خوبین خوشین سلامتین
مرسی آجی تو چطوری خوبی خوشی
👏👏👏
خوبم خوشم سلامتم
خوبی خوشی سلامتی