ارسلان نیشخند زد
دخترک آرتیستی بود برای خودش!
صدای حاج ملک شاهان از شدت خشم میلرزید
_ اینجا چه خبره؟
شاگردش که گفته بود باور نکرد اما انگار همه چیز واقعی بود!
دلارای لبخند زد
در زندان به این مرد التماس کرد و او اعتنا نکرد!
زودتر از ارسلان گفت
_ سلام پدرجون!
ارسلان دوباره لبخند زد و حاجی با چشمان گشاد شده غرش کرد
_ برید خونه میام
اینبار ارسلان گفت
_ فکر نمیکردم راهمون بدی حاجی
_ بسه صداتو ببر پسر
ارسلان خندید
_ خوب نیست با کسی که زندان بوده کلکل کرد!
بالاخره با دزد و قاتل گشته
شاید تاثیر گذاشته باشن روش
رو به شاگرد پدرش ادامه داد
_ محمود حاجی برات تعریف کرد؟
علیرضا میگفت خودت تا پاسگاه رانندگی کردی
محمود به تته پته افتاد و حاجی به نفس نفس افتاد
_ گم شید ازینجا
_ محمود کنجکاوه بدونه
محمود با اضطراب زمزمه کرد
_ نه آقا ارسلان من غلط بکنم دخالت کنم
ارسلان خندید
_ به نظر من دوست داری بدونی ولی از حاجی میترسی
نظر تو چیه دلی؟
دلارای با اضطراب لبخند مصنوعی زد و ارسلان دستش را فشرد تا به خودش بیاید
با صدایی بلند ادامه داد
_ حاجی دیگه زیادی از اونور بوم افتاده
پلیس آورد سر تخت پسر و عروسش!
دیگه بعدش رو خودت تصور کن
محمود از شرم سرخ شد و صدای پچ پچ ها بلند شد
حاجی با صورت کبود شده غرید
_ خفه شو آلپارسلان
ارسلان بی توجه به او ادامه داد
_ حاجی کارت قشنگ نبود
باور کنی یا نه صیغه بودیم!
حاج یعقوب دفاع کرد
_ بس کن پسرجان صلوات بفرست برو پی کارت بابات سکته میکنه
کسی به زن تو کاری نداره
_ آخه نگاه خودتم تا چنددقیقه پیش رو بدن زنم میگشت حاجی!
یعقوب از حرص سرخ شد و ارسلان پوزخند زد
_ آخه از نظرشما اگر زنی چادر نپوشه یعنی ریخته بیرون که چشمای کثیف شماها رو بدنش بچرخه
_ دلارای!
صدای زمزمه بهت زده هومن بود
_ حاجی؟ چه خبره اینجا؟
ارسلان لبخند ریزی زد
زمان شلیک بود
شلیک آخر
بزرگ ترین هدف!
_ دیر رسیدی داداش اما نگران نباش
بخاطر تو تمومش نکردیم
هومن مات جلو امد
_ چی میگی تو؟ چه داداشی؟
حاج ملک شاهان دستش را به دیوار گرفت تا زمین نخورد
اینبار صدایش ملتمس بود
_ ارسلان!
_ دلتنگ برادرمم حاجی
هومن شاکی جلو امد
_ این چه مسخره بازیه دیگه؟ حاجی امر کنی زنگ میزنم پلیس
دلارای بهت زده دست ارسلان را گرفت
_ ارسلان بریم
_ هیش تازه اومدیم
_ زیاده روی نکن
_ دستات چرا یخ زده؟
_ نکن ارسلان این خیلیه…
هومن تکرار کرد
_ برو ازینجا تا زنگ نزدم ۱۱۰
_ آدم با داداش بزرگش این کارو نمیکنه پسر
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
آقا این پسر منه😂
ارسسس اینهمه بکشش بک…😐الهو اکبر
این حاجی منو خیلی حرص داد 🤣همینجوری ادامه پیدا کنه🤣🤣🤣🤣دیگه نمیگم حاجی ابلفض بزنه کمرت🤣🤣🤣 چون تا پارت های دیگه ابلفض نمیزنه کمرش😂میزنه به سرش
خدایا راز پخش بشه
همه تو صورت حاجی تف کنن
ابروش بره😐
یه حسی بهم میگه اون چیزی که ارسلان فکر میکنه که هومن پسر صیغه ایه باباشه و اینا، اشتباهه
منم همین فکرو میکنم
داره جالب میشه
خب
شاید اولین پارتیه ک داره از ارسلان کم کم خوشم میاد😂😏
وای خدای من خیلی هیجانی شدی ولی امیدوارم تهش گند نزنه
و در ضمن خیلی خیلی کم بود😒😒🙄🙄 :wpds_cry:
ببین بنظر من یا پارت طولانی بذار یا دو تا پارت بذار چون اینجوری واقعاً خیلی کمه
شت حتما هومن لو میده همونجا که دلارای حامله اس
واای لعنتی کم بووود داره یه کم هیجانی میشه امیدوارم نویسنده گند نزنه🫣
چ قددد زیاااددد😑🤧
میخای انققد کم بزاری خب حداقل دو پارت بزار