رمان دلارای پارت 22 - رمان دونی

از جایش بلند شد و سمت کشوی لباس‌هایش رفت.

لب‌هایش را زیر دندان‌هایش فشرد

گفته بود ست بپوشد! اما دختر آفتاب مهتاب ندیده ی فرهمند ها را چه به این حرف ها
اکثر لباس زیر هایش ساده و راحت بود

چندان به نظرش باب میل الپ نمی آمد اما از آن شورت و سوتین لنگه به لنگه‌ی ان شبش بهتر بود

حس می‌کرد خون ریزی‌اش هنوز بند نیامده

اگر قرار بود به خانه‌ی الپ‌ارسلان برود صدرصد برای خواندن دعای کمیل نبود که!

زیر ان سقف پنت هوس او بود و شیطان و مردی که باکرگی‌اش را به او بخشید

حتی فکر کردن به عضلات درشت و درهم پیچیده‌ی تنش حسی را زیر پوستش روان می‌کرد

_دلارای بیدار شدی مادر؟

با شنیدن صدای حاج خانم هول شده کشوی لباسش رو بست :

_ بیدارم لباس بپوشم میام

صدایش از بی‌خوابی دیشب خش‌دار شده بود و در دل دعا کرد دلیلش را کسی نپرسد که از درد زن شدن دیشب تا صبح پلک روی هم نگذاشته و پدر و برادرانش کلاه غیرتشان را بالاتر بیندازند

حرصی و کلافه با دردی که می‌کشید خودش رو داخل حمام انداخت
با چند تقه‌ای که به در خورد شیر اب را بست

_دلارای الان چه وقت حموم کردنه دختر؟

لب روی هم فشرد تا نگوید حمام غسل دخترت است کجای کاری؟

_دیشب اتاقم گرم بود عرق کردم موهام چسبیده بهم اجازه هم که ندارم یک سانت ازشون کوتاه کنم همین میشه دیگه…

صدای مادرش را نشنید اما به گمانش قانع شد و او را که هنوز هم خون از لای پاهایش سرازیر بود را تنها گذاشته بود…

از حمام که خارج شد یک راست به سمت اتاقش رفت و تنها ست لباس زیری که مارکش هنوز کنده نشده بود را پوشید

به در بسته‌ی اتاقش نگاه کرد و خودش را لخت جلوی اینه کشاند

دستی روی کبودی سینه‌اش کشید

همان جایی که چندین بار توسط الپ ارسلان به دندان کشیده شده بود

شماره‌ی مانیا را گرفت و همانطور که گوشی زیر گوشش بود شروع به پوشیدن لباس‌هایش کرد

_الو دلی؟

تماس وصل شد و او لباس پوشیده روی تختش نشست

_مانیا..

_چیشده دختر حالت خوبه؟

_من خوبم مانیا ولی‌ …

ترس را در صدای مانیا حس کرد :

_ولی چی؟دلی چیشده دقم دادی

_امشبم باید برم پیشش

حرفش را گفت و سکوت کرد.
هنوز صدایی از ان ور خط به گوشش نرسیده بود.

حق داشت اما تصمیمش را گرفته بود

حالا که دیگر دخترانگی هم نداشت تا جایی که ارسلان می‌خواست همراهش میشد و بعد از ان چه کسی از اینده خبر داشت؟

_تو دیونه شدی دلی من همین حالاهم نمی‌دونم تو تاکجا پیش…

وسط حرفش پرید و دوباره او را کیش و مات کرد

_ تا آخرش رفتم!

حتی همان صدای نفس های مانیا هم به گوشش نرسید.

_ حالا … حالا چی میشه؟ داداشات می‌کشنت

بغض کرده اصرار کرد :

_من می‌‌خوامش مانیا…هرچقدرهم بد باشه ، هوسباز باشه ،‌ دخترباز باشه من می‌خوامش … من درستش میکنم!

دماغش را بالاکشید :

_کمکم کن مانیا

_ تو … مطمئنی دلارای؟

پوزخند زد!
کدام اطمینان؟!
خونریزی اش هنوز بند نیامده بود!

_ من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم!

تلفن را که قطع کرد راضی از اینکه توانسته مانیا را قانع کند پر انرژی‌تر موهایش را شانه زد

می‌دانست تا چند لحظه‌ی دیگر مادرش به اتاق می‌اید پس وسایلی که در کوله‌اش اماده کرده بود را کناری گذاشت

با صدای در و بفرماییدی که دلارای گفت همانطور که حدس میزد مادرش داخل شد :

_مانیا زنگ زد

خودش را بی حوصله نشان داد :

_ خب؟!

_ تنهاست؟

انگار که از چیزی خبر ندارد متعجب گفت:

_دیشب که پدرش نبود چطور؟

مادرش در استیصال بود :

_زنگ زد کلی خواهش و التماس که اجازه بدم امشب هم بری اونجا و باهم باشین

سرش را پایین انداخت و سعی کرد نیش باز شده‌اش را پنهان کند :

_ نمیدونم منم زیاد حوصله ندارم

_ یعنی چی؟! من و جلوی مادرش شرمنده میکنی

زیرپوستی لبخند زد
به هدفش رسیده بود!

_ آخه تازه اونجا بودم … هرشب ، هرشب راحت نیستم

_ منم راحت نیستم دخترم اونجا باشه اما دلم به این گرمه داداش نداره خونشونم هیچ مردی رفت و امد نمیکنه پدرشم که نیست

همانطور که از اتاق بیرون می‌رفت غر زد :

_ به مانیا هم بگو از این به بعد زنگ بزنه دوستای دیگه‌ش خوبه اون اخلاق داداشای تورو می‌دونه از حساسیتشونم خبر داره بازم…

ادامه‌اش را نشنید

مادرش از اتاق دور شده بود

****
_خانوم رسیدیم همین‌جاست؟

با صدای راننده از فکرکردن دست برداشت و نگاهش را به در خانه‌ی مانیا داد

_ چه عجب بابا! دلی خانوم بالاخره لبخند رو لبشونه!

به مانیا که مانند همیشه لباس‌های ست و شیکی به تن داشت و ازادانه موهایش را رها کرده بود لبخند پرحسرتی زد

اگر پدر و برادرانش او را ذره‌ای ازاد گذاشته بودن حالا او هم دختری زن شده با شناسنامه‌ای سفید نبود

اجبار زندگی با کسی همانند برادرانش که تفکراتشان هم دست و پاگیر بودن نفسش را بند می‌اورد

ریز خندید :

_ خوشحال نباشم؟! قراره شب ببینمش!

وارد شد و روی کاناپه نشست
مانیا حرفی زد

گیج پرسید :

_ چی؟

_کجایی تو دلی باتوام خوبی؟

سردرگم سری تکان داد و گفت:

_خوبم…مانی زیاد وقت ندارم باید اماده شم تا بیاد دنبالم.

_بیا بریم عروسکت کنم تو که دیگه رد دادی حداقل بتونی اون الپ ارسلان مغرور رو توی چنگت بگیری!

تا زمانی که مانیا موهایش را فر می‌کرد ، با موبایلش مشغول پیام دادن به الپ ارسلان شد

_سلام خودت میای دنبالم؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سمفونی مردگان

  خلاصه رمان :           سمفونی مردگان عنوان رمانی است از عباس معروفی.هفته نامه دی ولت سوئیس نوشت: «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است»به نوشته برخی منتقدان این اثر شباهت‌هایی با اثر ویلیام فاکنر یعنی خشم و هیاهو دارد.همچنین میلاد کاردان خالق کد ام کی در باره این کتاب گفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا

  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه کور

    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره خاموش میشه؟ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahdieh1383
Mahdieh1383
2 سال قبل

خوبه

Fatemeh
Fatemeh
2 سال قبل

رمانت عالیه خیلی خوب❤😍

اگه تونستی پارت تاتو یکم بیشتر کن

Fatemeh
Fatemeh
2 سال قبل

رمانت عالیه خیلی خوب❤😍

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x