ارسلان صدایش را بالا برد
_ هزارتا بدبختی دارم دلی حوصلتو ندارم
برو جمع کن گفتم
_ بهم اعتماد نداری؟ خب بگو علیرضا هرروز به خونه سر بزنه
ارسلان اینبار تهدیدآمیز لب زد
_ دلارای…
_ من نمیتونم بیام
نگاه عصبی آلپارسلان را که دید ناخواسته دروغ هارا بهم بافت
_ پاسپورت ندارم آخه!
یک هفته ، ده روز طول میکشه تو هم عجله داری وگرنه من از خدامه بیام دبی
دروغ میگفت
پارسال همراه حاج خانم به کربلا سفر کرده بود و دوسال قبل مکه
حتی در سه سالگی سوریه را هم دیده بود اما به یاد نداشت!
ارسلان کلافه پوف کشید
_ تا ده روز دیگه بیشتر تو لجن فرو کردن همه چیزو
دلارای با سر تایید کرد
_ تو برو ، قول میدم اینجا دردسر درست نشه
میگم علیرضا کاراتو درست کنه هفته دیگه بیای
اون داراب بی شرف بزنه به سرش بیاد چی؟
منم نیستم جنازتو جمع کنم حداقل
دلارای دلخور پشت چشم نازک کرد
محبت کردنش هم مثل آدمیزاد نبود!
_ مراقبم
_ میگم هنگامه بهت سر بزنه
یک قدم جلو آمد و هشدار آمیز چانه اش را گرفت
با جدیت تهدید کرد
_ به جون مروارید بفهمم هومن پاشو گذاشته تو این برج تو رو اتیش میزنم خب؟
نگهبان مو به مو بهم گزارش میده
از دو کیلومتری اینجا رد بشه من از موهات آویزونت میکنم دلی
دلارای غمگین خودش را عقب کشید
_ ولم کن
_ نشنیدم بگی چشم
_ چون نگفتم!
_ زبون درازی کن خب؟ اتفاقا منم دنبال کیسه بوکسم واسه گندکاریای بچه های دبی
دلارای آرام زمزمه کرد
_ ولم کن … خودم حواسم هست
پسره به خونمون تشنست بیارمش اینجا که چی بشه؟!
از تو هرکاری برمیاد
_ فکمو شکستی بردار دستتو
ارسلان عقب کشید و با چشم به اتاق اشاره زد
_ چمدون منو ببند
دخترک سر تکان داد
دوست داشت از خوشی بالا و پایین بپرد و جیغ بکشد!
برای اولین بار یاد حرف های حاج خانم افتاده بود
دلش نماز شکر خواندن میخواست!
اصلا این اتفاق کم از معجزه نداشت
چه کسی میگفت خدا از او رو برگردانده است؟
خدا دوستش داشت
هم او و هم طفلی که بقیه اسم حرام زاده رویش میگذاشتند
دستش را روی شکمش گذاشت و با لبخند چمدان خالی را روی تخت انداخت
خدا هوایشان را داشت…
لباس های ارسلان را بی حواس تا کرد و لب زد
_ تا بابایی برگرده پسرم دنیا اومده
شارژر و مسواک را هم در چمدان انداخت و ادامه داد
_ انقدر بانمک و خوشگل میشه که همون اول از باباش دل میبره! مگه نه فندقم؟
ارسلان مثل پدرهای سخت گیر سفارش کرد
از راه ندادن هومن و کلید ندادن به هنگامه و علیرضا گرفته تا بیرون نرفتن از خانه و دوری از داراب و حاج ملک شاهان
بارها و بارها تکرار کرد و در آخر کارت عابری سمتش گرفت
_ رمزش سال تولد مرواریده
چشمان دلارای برق زد
آنقدر در این چند وقت برای پسرک خرید میکرد که تمام حسرت های دوران بارداری از دلش در بیاید
_ دیگه سفارش نکنم دلی ، بچه بازی در بیاری بار اول و آخر میشه که آزادت میذارم
دلارای غر زد
_ برو دیگه
_ حتی مرواریدم اومد درو باز نکن شنیدی؟
_ اوهوم
_ موبایل قبلیمو سیم کارت گذاشتم برات
اگر گوشیمو جواب ندادم زنگ بزن جمیله
شمارشو گذاشتم برات
دلارای سعی کرد شادی اش را مخفی کند
_ اوهوم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چی شده چرا چنروز چنروز یه پارت میزارین😐
فاطمه جون چرا از رمان ها پارت جدید نمی زارید؟
و دوباره امروز نذاشت
بعد از دوسه روز دلارای پارت گذاشت ولی بقیه نمیزارن 😐
فاطمه جان پس چرا عشق ممنوعه استادو پارت نذاشتی🙃
سال تولد مرواریدو دلارای از کجا میدونه من مامان خودمم به زور یادمه
بچه های کسی رمان صیغه استاد و خونده آخرش چی میشه؟
هنوز معلوم نيست😕سالي يه پارت ميزاره
دیگه چرت شدناش شروع شد. اون میره دبی تا بیاد دلارای گم و گور شده یا جدایی بینشون میوفته. تهدیدش میکنن که از ارسلان باید دور بمونه . الکی میره با هومن و بچه هم میگن واسه هومنه چندسال طول میکشه تا ارسلان ادم میشه و بعد ۳ یا ۴ سال بچشو میبینه و دلارای به اغوش ارسلان برمیگرده همه رمانها شبیه همن چرت و پرت
دلی واقعا احمقه
میگه برات سیم کارت گذاشتم رو گوشی قبلیم، شماره ی جمیله رو هم برات نوشتم میگه اوهوم؟! 🤨 😐 احتمالا باید یا تشکر میکرد یا میگفت باشه🙄😑
نویسنده زبان مادریش رو هم فراموش کرده 😏 😏
چرا اینقدر کم بعد از سه روز 🙄 :wpds_unamused:
ایشه
چقدرم مرواریدو دوست داره
یکم ازین عشق و علاقت به دلارای نشون بده نمیمیری ک
دلارای قراره دوباره گند بزنه. شک نکن! :/
من که از پارت صدوهشتاد پریدم اخریش…الانم نفهمیدم چی به چیه…..میدونین چیه اصن ولم کن…..همش حرص خوردم سر این رمان ….اخرسر هم میای و میبینی یه ربعچه هم پارت گذاشته نشده……هر وقت ارسلان عاشق دلارای شد و گندایی که دلارای خانم زد جمع شد به من خبر بدین بیام بخونم😂😂اما جدای از اینا دست نویسنده درد نکنه…..رمان قشنگیه البته یکم اعصاب خورد کنم هست …..من چندتا از رمان های این سایت رو خوندم……به نظرم این رمان و گریز از تو حقشون کمتر از ریت ۵نیست
من سه روزه منتظرم برا اینننن
بچه ها چرا بی احترامی میکنید. شاید نویسنده یه مشکل داره که پارت نمیزاره. پس احترام خودتونو نگه دارید
تو به عمان برس ساحل جان مدل بچه همینه 😂
جدیدی نه؟
وات؟ اره تازت فهمیدم که چجوری میتونم تو اینجا بچتم
ناراحت نباش منم تازه اومدم
خوش اومدین ساحل و خانم/اقا ناشناس
ممنون عزیزم ♥
❤ 💋
امار همه رو داری
منو که دیه میشناسی؟؟😂
بله بله اکثرا قدیمین می شناسم 😂
😂
قدیمی نیستمااا ولی خیلی وقته هستم🤣🤣
😂 😂 😂
شما رو منم میشناسم تو چت روم معروفین
ادم معروفی شدم په😂😂
چرا کامنت نمیدی؟؟؟
خجالت میکشم عزیزم
اخه خجالت می کشیدم
واو اشتباه تایپی بود
چون تازه فهمیدم ایمیلم چیه
غمات
بچه ها فاطمه چیکار کنه خب من رفتم تو تلگرام نگاه کردم اونجا هم پارت نمیزارن فقط بعضیاش رو میزارن
اسم چنل تلگرامی چی ه؟
ینی چی سه روزعلافی آخرم یه پارت !!
باید دو تا پارت دیگه بزاری ولا حلالت نمیکنیم
مگهه نباید س تا پارت بزاری چراا یکی میزاری مگه ما مسخرتیم س روزه مارو دادی ب گاا الان دوتا خط نوشتی یعنی چی دوس داری ملتو بزاری سر کار