رمان دلارای پارت 23 - رمان دونی

منتظر ماند تا جواب‌ش را بدهد

چنددقیقه گذشت و او خیره به صفحه‌ی موبایلش بااسترس لبش را می‌گزید

صدای پیامک موبایلش که امد باعجله پسورد را وارد کرد

پسوردی که تمامش اسم الپ ارسلان را یدک می‌کشید :

_ hazeri?!
(حاضری؟!)

سریع تایپ کرد :

_ تقریباً ، خودت میای؟!

ارسلان تک کلمه ای جواب داد :

_ ranande
(راننده)

با حرص دندان روی هم فشرد و موبایل را روی پاتختی انداخت

مانی همانطور که خیاری گاز میزد وارد اتاق شد و خندید :

_ رنگت پریده

میان وسایلش گشت و کرم پودری روبه روی دلارای گذاشت :

_ بیا از این بزن ، شبیه مرده ها شدی

صدای آلپ‌ارسلان در گوشش پیچید

«رژلب و خط چشم اوکیه اما کرم پودر رو صورتت نباشه»

ابرو بالا انداخت :

_ کرم پودر نمی‌خوام

سوار ماشین که شد سنگینی نگاه راننده را حس کرد

چشمانش را دزدید :

_ سلام

راننده خشک جواب داد :

_ سلام خانم

نگاهی در آینه به دلارای انداخت و ادامه داد :

_ کمربندتون لطفاً

دلارای کمربند را بست و نفس عمیقی کشید

تمام مدت حس بدی در دلش داشت
از این ماشین بدش آمده بود

روبه روی برج که ایستادند با عجله پیاده شد و تشکری زیرلب کرد

با گفتن اینکه مهمان الپ ارسلان است نگهبان کنار رفت

از اسانسور که خارج شد با دستانی لرزان زنگ گوشه‌ی در را زد

چند لحظه بعد درباز شد و او با سری پایین افتاده فقط سینه‌ی برجسته‌ی الپ را دید

نفس عمیقی کشید و سرش را بالا اورد :

_ سلام

نگاهش را دزدید و خواست وارد شود اما آلپ‌ارسلان از جلوی در کنار نرفت

_ببینمت؟

به چشمان الپ ارسلان خیره شد

دست مردانه و قوی‌اش که زیر چانه‌و لب زیرینش نشست ناخود‌اگاه لبش را گزید

دلش برای این مرد تنگ شده بود!

مثل اینکه بازهم خودش باید بحث را شروع میکرد :

_ خوبی؟

زمزمه‌ی ارام ارسلان به گوشش رسید :

_ اگر تو چند جلسه اموزش خودارایی بری بهترم میشم

نفس دلارای در سینه‌اش گیر کرد اما ارسلان در را باز گذاشت و وارد شد

دلارای پشتش راه افتاد :

_ یعنی چی؟!

ارسلان همانطور که دور میشد پوزخند زد :

_ نرگس ، پنج‌ساله از قم!

دلارای گیج پرسید :

_ کی؟!

_ کسی که هربار آرایشت میکنه!

کلافه نفسش را بیرون داد و وارد اتاق ارسلان سد

مانتواش را دراورد و دستی به یقه‌ی تاپ قرمزرنگش کشید و روی‌ بالاتنه‌اش را مرتب کرد

شلوارک لی‌ را که پوشید حتی برای خودش هم ناآشنا آمد

زن صیغه‌ای ارسلان ، با آرایشی که از نظر شوهر موقتش مسخره بود و تاپ شلوارک که اندامش را به نمایش گذاشته بود ، در آخرین طبقه برج!

بدون توجه به سر و صداهایی که از سالن پذیرایی می‌امد از اتاق خارج شد اما جلوی در اتاق خشکش زد

دو مرد و به همراه علیرضا و ارسلان کنار در خروجی اپارتمان بودند

نگاه هر چهار مرد روی تن دلارای نشست

الپ ارسلان با اخم نگاهش کرد و علیرضا بهت زده خندید :

_ حاجی پشمام

ارسلان تیز نگاهش کرد

کوچکترین حسی به دخترک نداشت اما موضوع اینجا بود که او اولین مرد زندگی‌ دلارا بود!!!

ترجیح میداد تا پایان رابطه هم همینطور باقی بمانند

همین امشب تکلیفش را روشن می‌کرد

دخترک احمق بود!

اصلا دلش نمیخواست دوستانش منتظر شوند که چه زمانی ارسلان از او سیر می شود تا آن ها طعمه‌اش کنند

دلارای از شدت شرم لرزید

ارسلان با قدم‌های بلند سمتش امد ترسیده عقب رفت :

_کی بهت گفت بیای بیرون

دستش که محکم فشرده شد و به داخل اتاق پرت شد اشک از چشمانش سرازیر شد :

_ بمون اینجا ..‌. با دووجب لباس تنت میخاره دختر حاجی نه؟!

صدای بسته شدن محکم درباعث بالا پریدن شانه‌اش شد

بچگانه با دست‌هایش زیر چشمانش کشید

ترسیده بود اما سعی می‌کرد خودش را قانع کند که حق با خودش است و ارسلان گناهکار

اما بیشتر از ترس ، شرم عذابش میداد

مقابل مردهای غریبه نیمه برهنه ظاهر شده بود!

ارسلان فرق داشت
او را دلش محرم اعلام کرده بود اما بقیه را نه

با باز شدن در سرش را بالا گرفت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمستان ابدی به صورت pdf کامل از کوثر شاهینی فر

    خلاصه رمان:     با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه ، لبام به حالت عادی برمی گردن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دودمان
دانلود رمان دودمان قو به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان دودمان قو :   #پیشنهاد ویژه داستان در مورد نوا بلاگر معروفی هست که زندگی عاشقانه ش با کسی که دوستش داشته به هم خورده و برای انتقام زن پدر اون آدم شده. در یک سفر کاری متوجه میشه که خانواده ی گمشده ای در یک روستا داره و در عین حال بطور اتفاقی با عشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
2 سال قبل

دوستان رمان این سبک این مدل میدونید نامشو بگید بریم بخونیم ولی اینجوری پارت هاش کم نباشه

Nazi
Nazi
2 سال قبل

یه لحظه یه جایی شو من نفهمیدم این تازه وارد خونه شده بود کسی اونجا نبود بعد چطور یه دفعه ای علیرضا و اون دو نفر دیگه اومدن

Little moon
Little moon
2 سال قبل

خیلیییی کمهه
اصن چ اتفاقی افتاد 😐 دیالوگیم نداشت زیاد

شادی
شادی
پاسخ به  Little moon
2 سال قبل

دقیقا تا اومدم بخونم تموم شد واقعا که

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x