دستش را روی چشمانش گذاشت و هم زمان دخترک عطسه کرد
توجهی نشان نداد
عطسه بعدی و یکی دیگر پشت سرش
بی اعصاب با همان چشمان بسته غرید
_ برو زیر پتو
_ سردمه
_ پتو رو بکش رو سرت گرم میشی
دلارای مظلوم پرسید
_ بیام بغلت؟
آلپارسلان آب دهانش را فرو داد
چشمانش را بسته بود تا برهنگی او را نبیند و حال…
دندان روی هم سایید و دستش را باز کرد
دلارای بدون حرف سرش را روی بازویش گذاشت و صورتش را در گردنش فرو برد
_ بغلم کن دیگه
ارسلان مثل کسی که هیپنوتیزم شده کاری که او گفت را انجام داد و دخترک باز هم رهایش نکرد
_ محکم تر
_ میخوابی یا بفرستمت تراس؟
دلارای بی توجه با انگشتش نوازش وار روی سینه مردانهاش اشکال نامفهوم کشید و گرفته زمزمه کرد
_ ارسلان؟
ارسلان بی حوصله هوم کشید
_ ارسلان؟
_ چیه؟
_ من دلم خیلی واست تنگ شده بود
فکر نمیکردم دلم تنگ بشه ولی شد
تو که نبودی یک چیزی کم بود
ارسلان سکوت کرد
او هم به حضور دخترک در خانه اش عادت کرده بود
کاش بچه ای در کار نبود تا این حضور ادامه دار باشد…
_ ارسلان؟
_ چرا نمیخوابی؟
_ نمیتونم… اهورا لگد میزنه
خدایا…
زودتر این ساعات بگذرد
زودتر فردا رد شود
دلارای بیشتر در آغوشش جمع شد و برآمدگی سینه اش درست به بدن ارسلان فشرده شد
_ گرم شدی … برو اونور بخواب
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 19
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من تا شروع کردم تموم شد🙁
بچه ها امشب بالاخره پارت جدید میاااد, بالاخرههههه
واقعا که دلارای خیلی خودخواهه روز اول میدونست ارسلان بچه نمیخواد بعدم که بچه دار شد باید قبل اینکه قلبش تشکیل بشه یه غلطی می کرد نه اینکه اینجوری نگهش داره
این نویسنده ی بدبخت رمانو کتابی نوشته ولی یه ذره سانسور نکرده
سلام ببخشید میدونم به اینجا ربطی نداره توروخدا اگه کسی میتونه راهی داره کمکم کنه من الان نزدیک سه ماهه سرم گیج میره منگه انگار تو سرم هوا صدا میده گوشام .دست پاهام بی جون میشه شدید اصلا نمیتونم کاری انجام بدم .ام ار ای هم دادم سالم بود ازمایش خون همه چی سالم اینقد دکتر رفتم خسته شدم .همش استرس دارم نکنه ام اس یا چیز بدی باشه …
سلام ببین اگه سرت خالیه حنا یا دوای سر بزن قطعا جواب میده.. آزمایش خون دادی؟ چون سرگیجه بیشتر برای کمخونی یه…. اگه خوب نشد حتما حتما به یه دعانویس خوب مراجعه کن شاید کسی چشمت زده باشه
ببین اگه سرگیجه داری حتما از دندان و گوش یه معاینه بشو،ممکنه عفونت گوش یا دندون باشه داداشم مثه شما دوماه سرگیجه داشت اصلا قرار نداشتیم تا اینکه دندون عقلش کشید سرگیجه اش واقعا ول شد انشاالله که شما هم چیزی نیست
البته یه چیز دیگه ،از سردی معده هم میتونه باشه
یه کاری دستش میده امشب😂😂
یعنی من اگه بخام از پارت اول تا پارت ۲۴۹رو خلاصه کنم ۳ خط بزور میشه
این رمانم شده مثل فوتبالیستا😐😐اون یک هفته کشش میداد تا یه توپ گل کنه توام یک هفته کشش میدی تا یه شب وصبح کنی
بابادهن دخترع ، با خودخواهی تمام تو این وضعیت بچه رو نگه داشته ک حالا بزرگ باشه و نشه سقطش کرد ، خب ی ذرع مسئولیت پذیر باش زودتر ازین خونه برو بیرون تا نزده بچه رو بکشه ارسلان ، اصن نمیشه ب ارسلان خورده گرفت درستع ک رفتارش انسانی نیست ولی اخههه این بچه انتخابشش نبووووده دلارای خودخواهانه ی نفره تصمیم گرفت تو این وضعیت گووووه ی بچه هم اضاف کنه ، ریدم تو قیاقه دوتاتون ک دارین میرینین تو زندگی ب بچه بی گناه بی پدرا ،
چگدددههههههه زیااااااد چشمام درد گرفتههههههههه😐🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
منم نمیدونم چی رو دنبال میکنم یه ساله مسخره ی این رمانیم انگار جیره بندیش کرده نویسنده. مفهوم خاصی هم نداره. چهار خطی هم که مینوسه فقط به درد خودش میخوره. اگه یه رمان خوب باشه بین رمانا رمان خلسه بود قبلا الانم طلوع.
دقیقا .. تنها رمانایی که خوندم و لذت بردم از قلمش رمانهای مهناز ابهام بوده از خلسه بگیر تا گرگها که بینظیر بود ..بر دل نشسته ..در پناه آهیر ، آدم وقتی رمانای ایشونو میخونه میفهمه چقدر قلمش قویِ چقدر قشنگه که دیگ این مدل رمانا ب چشم نمیاد مگر از سر کنجکاوی اونم نوشت نوشت ، ننوشت ب سلامت ..یعنی میخوام بگم اونقدرا ادم لحظه شماری نمیکنه ک پارت بعدی چیه اگر رمانای ب قلم مهناز ا رو بخونن متوجه منظورم میشن دوستان ..
آره واقعا…رمان باید مفهوم داشته باشه…به فرهنگ ما هم بخوره….رمانای همتا شاهانی هم دوست داشتنین و پر هیجان
یاللعجب ارسلان دلی رو برهنه دید و هیچکاری نکرد بعد از اونور دلارای خجالتی چسبید بغل ارسلان
فک کنم نویسنده دچار دو قطبی شده 😂😂نویسنده عزیز لطفا تکلیف مارو روشن کن یه بار میگی اون خوبه یه بار میگی اون بده 😂😂ساقیتو عوض کن لااقل
دوستان اونجور که اون دختره تو پیام نوشته بود نویسنده پارت ها رو میفروشه برا همین کم هست،پس کاسبی خوبی هست براش و فکر کنم حالا حالاها این رمان تموم بشه…
ولی ب ارسلان حق میدم…
فقط میتونم واسه قوه کنجکاوی خودم ک نمیتونه رمان رو رها کنه تاسف بخورم 😶 😐 🙄
همه وضعمون همینه به خدا😂😂😂تنها نیستی😂
ممنون هم دردی😅
خیلی حق میگی، چون منم همینم
والا به قرآن…
دستمون ک به نویسنده نمیرسه
خیلی بیشعوری که اینجوری مینویسی
متاسفم واست با رمان نوشتنت
چرا اینقد گند مینویسد لا اقل متن بیشتر کنید دوکلمه میخونی تمام
چقدددددددددددررررررررررررر زیااااااااااااد
گندش بزنن نویسنده رو، نمیمیره هم هر چی دعا میکنیم لااقل اینجوری عذرش موجه میشه ک مرده نمیتونه دیگ رمان رو ادامه بده ولی اینجوری ک الان زنده س و داره به ریش ما میخنده دوس دارم خفش کنم
دوست دارم فاز ارسلانو بفهمم مرتیکه خوددرگیر خو چتههههههه ولی بچم مقصر نیست تقصیر حاجیه دیگه با این تربیتش یه آدم عقده ای و کینه ای بار اورده که از پدر شدن هم میترسه💔دلم میسوزدددد و کاری ز دستم برنمیآید🗿
هنوز صبح نشده وای خدایا😑
🤌🏻 😂