صدای فریاد ارسلان دهانش را بست :
_ خفه شو گفتم
دلش برای دخترک که مظلوم با بغض سرش را برگرداند نسوخت
شک نداشت این دختر مشکلی ندارد اما باید این آزمایش انجام میشد
نباید تفاوتی باشد ، دختر کنارش فرقی با بقیه معشوقه هایش ندارد….
روبهروی آزمایشگاه که ایستاد ، دلارای حتی سرش راهم بالا نیاورد
بیحوصله نگاهی به صورتش انداخت :
_ خودتو لوس نکن دلارای ، پیاده شو
_ خوبه حداقل بالاخره اسم زیرخوابتو یاد گرفتی
دندان هایش را روی هم فشرد
دخترک هم زمان که مظلوم بود با اعصابش بازی میکرد!
صدایش سرد بود :
_ تا ده ثانیه دیگه پیاده نشی میندازمت پایین و خودم میرم دنبال کارام و مطمئن باش دیگه هرگز همدیگه رو نمیبینیم
دلارای حرفی نزد ، تنها پوزخند کمرنگی و بعد پیاده شد
آلپارسلان از ماشین پیاده شد و در رابست
حوصله نداشت و دیشب را خوب نخوابیده بود
با سر اشاره زد :
_ برو بالا ، بگو از طرف مشرفی اومدی
دلارای تعجب کرد :
_ مشرفی فامیل علیرضاست؟!
ارسلان با اخم تشر زد :
_ از کجا میدونی
شانه بالا انداخت :
_ تو آیدیش دیدم…
ارسلان سرتکان داد :
_ برو زودتر برگرد خونه کار داریم
دلارای ناخوداگاه طعنه زد :
_ آره دیشب مشغول سرزنش کردن و آزار دادنم بودی
امروزم مجبور شدی معشوقه جدیدتو بیاری آزمایشگاه تا مطمئن بشی مرضی چیزی نداشته باشه تا تو تخت بهت انتقال بده!
از تایم خوشگذرونیت گذشته کلافه شدی و بالاخره…..
جملهاش تمام نشده آلپ ارسلان مچش را پیچاند و عصبی گفت :
_ دیگه داری زیادی زر میزنی دلارای!
میدونی چرا گفتم دختر باکره نفرسته تو تخت من؟
دلارای غمگین زمزمه کرد :
_ ولم کن
ارسلان محکم تر دستش را فشرد
همان دستی که دیشب هم پیچانده بودش و هنوز درد داشت :
_ جون بکن که از دیشب رو مغزمی
دلارای دلخور زمزمه کرد :
_ دستم درد گرفت
_ میپیچونمش برای اینکه درد بگیره!
_ ولم کن آلپارسلان
_ نشنیدم جواب بدی! گفتم میدونی چرا؟
دلارای عصبی زمزمه کرد :
_ نه
_ چون فکر میکنن پاهاشونو برای هرکی باز کردن قراره طرف تا آخر عمر پیگیرشون باشه
بچهان! مثل تو حرف نمیفهمن ، عقل ندارن
منطق حالشون نیست که وقتی قراره یک شب ، یک هفته یا یک ماه با یکی تو رابطه باشن باید آزمایش بدن و آزمایش بخوان از طرف
بغض دلارای منفجر شد :
_ من … من اون شب اولین بارم بود
ارسلان کم نیاورد :
_ خب؟
دلارای هق هق کنان مشتش را روی سینه ارسلان کوبید :
_ شاید چشم و گوش بسته باشم اما خر که نیستم!
وقتی اولین بارمه چطوری میخوام مریض باشم که تو مثل هرزه ها آوردیم آزمایش بدم؟
نکاه مردم به ان ها افتاد
ارسلان خشن لب زد :
_ ساکت
دلارای بلند تر گریه کرد :
_ من روم نمیشه ، تو گوگل نوشته بود از سلول های دهانه رحم میگیرن ، من نمیخوام بهم دست بزنن
_ چرا مزخرف میگی؟ یک ازمایش خون سادهست
_ دروغ میگی
_ساکت باش مردم دارن نگاه میکنن
هق هق کنان گفت :
_ اصلا هنوز خونریزیم بند نیومده من تنها نمیرم
_ بیار پایین صداتو میگم اینجا ممکنه منو بشناسن
_ معلومه که میشناسن چون هر چند روز با یک دختر میای ازش آزمایش بگیرن
ارسلان عصبی تر شد
دخترک روبهرویش طعنه زدن را خوب بلد بود!
_ دلارای دارم بهت هشدار میدم ، اون روی سگ من هنوز آف نشده ها
دلارای بلند تر زار زد :
_ من تنها نمیرم … مگه من مثل بقیه دختراییم که باهاشون خوابیدی؟! من تو عمرم بدون بزرگ ترم تا سرکوچه هم نرفتم
فکر کردی اومدم تو تخت تو یعنی سرخود و ولم؟!
برم اینجا بگم چی؟
بگم به عنوان شریک جنسی دوست آقای مشرف اومدم؟
من نمیرم ارسلان
_ داری اعصابمو بهم میریزی دخترجون
دلارای عقب نشینی نکرد
اینبار نه!
_ نمیرم ، بکشیمم نمیرم
ارسلان بازویش را گرفت ، در ماشین را باز کرد و با خشم صندلی جلو هولش داد :
_ به جهنم که نمیری ، بتمرگ همینجا تا بیام
در را با خشم بهم زد و سمت داروخانه آن سمت خیابان رفت
دلارای نفس عمیقی کشید و بعد آرام ارام لبخند روی لبش نشست
اینبار شکست نخورده بود!
برای اولین بار مقابل ارسلان ایستاده بود اما گریهاش بند نمیامد
هیچ یک از اتفاقات برایش باورپذیر نبود…
زمانی که ارسلان برگشت دلارای هنوز مشغول اشک ریختن بود
بی اعصاب بسته را روی پایش انداخت :
_ نشنوم صداتو
دلارای که محلش نداد عصبی تر شد :
_ یک قطره دیگه اشک بریز تا بخوره تو دهنت خب؟!
دلارای سمت پنجره برگشت و اشک هایش را پاک کرد
به سختی ارام شد :
_ اینا چیه؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالی بود ولی لطفاً پارت بیشتر کنید
وای لطفا از نویسنده بخواید یکم بیشتر بنویسه ما دق کردیم 🥺
فکر کنم ازمایش قبل از برقراری رابطه باید انجام بشه خو بعد رابطه حتی اگه ایدز داشته باشه خو دیگ منتقل شده چ فایده داره