رمان دلارای پارت 316 - رمان دونی

 

 

 

خواست دور شود که قدم اول پایش روی جغجغه‌ی هاوژین رفت

 

دلارای خواب آلود از صدای جغجغه چشم باز کرد و نالید

 

_ ببین داغ نشده باشه

 

ارسلان مطیعانه پشت دستش را روی پیشانی بچه چسباند

 

_ تب نداره

 

دلارای سری تکان داد و چشمانش را بست

 

دقیقه ای زمان نبرد که نفس هایش دوباره منظم شد

 

ارسلان خسته روی کاناپه دراز کشید

 

کاناپه ای که برای قد و هیکل او کوچک بود اما چاره دیگری نداشت

 

معذب آرنجش را روی چشمانش گذاشت و زیرلب غر زد

 

جایش آنقدر ناراحت بود که تا نزدیک صبح خوابش نبرد

 

عصبی با چشمان سرخ شده اینترنتی تختی بچگانه سفارش داد و زمان تحویلش را صبح اول وقت زد

 

اولین خرید که به خودش مربوط نمی‌شد!

 

تا به حال تنها لباس‌های برند مردانه یا عطر و ادکلن سفارش داده بود و بس

 

هیچ وقت فکر نمی‌کرد زمانی تخت نوزاد سفارش دهد

 

 

 

چشمانش تازه گرم شده بود که کسی بازویش را تکان داد

 

صدای دلارای زمزمه وار بود

 

_ ارسلان … پاشو

 

خواب آلود آرنجش را روی صورتش گذاشت

 

خسته بود

 

دلارای محکم تر تکانش داد

 

_ پاشو آلپ‌ارسلان

 

پلک هایش را به سختی از هم فاصله داد و روی کاناپه نیم‌خیز شد

 

_ چی شده نصفه شبی؟

 

دلارای نگران نالید

 

_ بچه داغه

 

کلافه چشمانش را بست

 

_ بچه کدوم خریه؟!

 

دلارای اینبار با صدایی بلند غرید

 

_ ارسلان!

 

هوشیار شد

 

کلافه پوف کشید و ایستاد

 

_ چی شده گفتی؟

 

دلارای دندان هایش را روی هم فشرد

 

_ هاوژین … تب کرده

 

دستی به گردنش کشید و سمت تخت راه افتاد

 

صدای دلارای می‌لرزید

 

_ داره تو تب می‌سوزه

 

 

نیم نگاهی سمت او انداخت

 

رنگش پریده بود و مردمک های لرزانش از روی هاوژین کنار نمی‌رفت

 

_ باید چیکار کنیم؟

 

با پرسش دلارای بالاخره چشم از بچه برداشت و خیره‌ی آلپ‌ارسلان شد

 

می‌دانست باید چه کار کنند اما….

 

آرام زمزمه کرد

 

_ باید لگن پیدا کنیم!

 

_ لگن از کجا بیارم نصفه شبی؟!

مگه ایرانه که تو حموما لگن باشه؟

 

نگاهش را دزدید

 

_ تو آشپزخونه‌ی پایین … قابلمه بزرگ هست حتما

 

آلپ‌ارسلان بدون حرف سمت در را افتاد و دلارای گوشه تخت نشست

 

بغض کرده سرش را میان دستانش گرفت

 

_ چه مرگته دلی؟

مگه بچه ای؟

تمومش کن

 

تلخ پوزخند زد

 

قطره اشک روی گونه اش چکید و زیرلب پچ زد

 

_ نمی‌تونم…

 

آلپ‌ارسلان با قابلمه ای بزرگ برگشت و تا نیمه آب ولرم کرد

 

انتظار داشت دلارای را کنار هاوژین ببیند اما او بغ کرده دورتر نشسته بود

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی

  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت سراسر تهران رو پر کرده بود…   در آخر سر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
31 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hani
Hani
11 ماه قبل

دوستان نویسنده رفت تعطیلات پارت بعد انشالله بعد امتحان های دی ماه

خواهر ارسلان:)
خواهر ارسلان:)
11 ماه قبل

داستان جعبه چیه؟دلارای چشه؟بیس بار این پارتو خوندم😐

Hani
Hani
11 ماه قبل

همون جعبه ای که یسنا بود فکر کنم فرستاده بود برای ارسلان اما فقط گفت توش گل سرخ خشک شده است فکر کنم دیگه چیزی نگفته بود و من احتمال میدم این یسنا و صدف خواهرش یه ربطی به ارسلان و معاشقه هاش قبل از دلی داره

پا به پای بدبختی های دلی
پا به پای بدبختی های دلی
11 ماه قبل

وای جعبه رو دید، بیچاره تر از دلی هم هس🥺

طرفدار دلارای
طرفدار دلارای
11 ماه قبل

کدوم جعبه؟ تو از کجا فهمیدی ؟ الان دفعه
سومه که این پارتو میخونم.

پا به پای بدبختی های دلی
پا به پای بدبختی های دلی
11 ماه قبل

یک جعبه خواهر صدف فرستاده بود توی پارت های قبل گفته بود بعد عکس ارس و صدف وعلی و خودش بوده

مائده
مائده
11 ماه قبل

کدوم جعبه؟

آلما
آلما
11 ماه قبل

کدوم جعبه؟؟؟

black girl
black girl
11 ماه قبل
پاسخ به  آلما

یه دختره بر ارسلان جعبه گل سرخ فرستاده که دلارای الان دیده احتمالا

فاطمه
فاطمه
11 ماه قبل

بابا لامصب پارتارو طولانی تر بزار، خسته شدیم بخدا یذره ادم باش

لی لی
لی لی
11 ماه قبل

دلارای چشه؟

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط لی لی
Hani
Hani
11 ماه قبل
پاسخ به  لی لی

والا این چش نیست گوشه 😂😂
به خدا دیگه نمی کشم رد دادم

♡ روا ♡ (مولکول های هوا در رمان دلارای)
♡ روا ♡ (مولکول های هوا در رمان دلارای)
11 ماه قبل

هیییی خدااا

:///
:///
11 ماه قبل

تو دبی و امارات و اینا لگن پیدا نشه…بیمارستان ک پیدا میشه😂💔تا آخرین لحظه طب خانگی اعمال میکنین😂😂💘💘

تخت سفارشی هاوژین که صبح میرسه
تخت سفارشی هاوژین که صبح میرسه
11 ماه قبل

نویسنده داره پیشرفت میکنه

پری
پری
11 ماه قبل

لطفاً لطفاً پارت ها رو منظم بزارید بخدا ما دیگه یادمون نمیاد رمانو

kamand
kamand
11 ماه قبل

لعنتی اینجوری تمومش نکن ادامش کوووووووووووو

♡ روا ♡
♡ روا ♡
11 ماه قبل

نویسنده هم دیگه یادش نمیاد اگه یکم بیشتر فکر کنی متوجه میشی که ارسلان در چندین پارت قبل واس دلارای لباس سفارش داد و با دلارای اومد خرید دیگه رد دادیا

:///
:///
11 ماه قبل
پاسخ به  ♡ روا ♡

اینقده طول میده نوشتن رو خودشم یادش میره چی نوشته دیگه

♡ روا ♡
♡ روا ♡
11 ماه قبل
پاسخ به  :///

دقیقا

Hani
Hani
11 ماه قبل
پاسخ به  ♡ روا ♡

منم بد رد دادم خواهر

♡ روا ♡
♡ روا ♡
11 ماه قبل
پاسخ به  Hani

الهی تنها نیستی هممون رد دادیم

.....
.....
11 ماه قبل
پاسخ به  ♡ روا ♡

فکر کردم فقط منمممم که اون دوتا پارت پشت سر هم از جلو چشمم رد میشهههه
بابا اون پارتی که ارسلان میخواست از دل دلارای در بیاره فقط و فقط و فقط یه بار توی عمر ارسلان قابل دیدن بود

♡ روا ♡
♡ روا ♡
11 ماه قبل
پاسخ به  .....

آره ولی بلاخره نویسنده یه جور میگه انگار ارسلان از اول فقط واسه خودش خرید کرده

پا به پای بدبختی های دلی
پا به پای بدبختی های دلی
11 ماه قبل
پاسخ به  ♡ روا ♡

کی چرا یادم نی کدوم پارت؟؟؟

♡ روا ♡
♡ روا ♡
11 ماه قبل

دیگه اینقدر دیر به دیر پارت میده حق داری یادت بره

هیچی
هیچی
11 ماه قبل
پاسخ به  ♡ روا ♡

با دلارای رفته خرید تنها نرفته واسش بخره که
یه بار هم دلی خودش با گوشی ارس سفارش داد همین
نویسنده آلزایمر نداره که رمان خودشو بهتر از من و شما میشناسه
چرا هی میاین میگین نویسنده خودش هم یادش رفته فلان پارت فلان اتفاق افتاد
بابا حتما یه دلیلی داره که اینجوری مینویسه خب

رضا
رضا
11 ماه قبل
پاسخ به  هیچی

ستاد حمایت از نویسنده هااونم چ نویسنده هایی
منظم ،فعال،…

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط رضا
هیچی
هیچی
11 ماه قبل
پاسخ به  رضا

من از نویسنده دفاع نکردم فقط این حرف مخاطب ها چند وقته رو اعصابم بود خودمم از دیر پارت گذاشتنش شاکی ام ولی روال و طرز نوشتنش به خودش مربوطه و منطقی نیست که شخصیت ها و مکان های رمانش رو یادش بره حداقل از من و شما بهتر میدونه
😒

♡ روا ♡
♡ روا ♡
11 ماه قبل
پاسخ به  هیچی

باش گلم باش عزیزم من که حرفی نزدم در هر صورت ارسلان بوده که فقط واسه خودش خرید نکرده غیر اینه

از منتظران 2025
از منتظران 2025
11 ماه قبل
پاسخ به  هیچی

نه اگه یادت باشه یه قسمتم بود که برا دلی یه لباس یقه اسکی خرید

دسته‌ها
31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x