دلارای بی مکث سمت بچه خم شد
آلپارسلان زودتر از او هاوژین را در آغوش کشید و غرید
_ این شکلی قراره بیای دخترحاجی؟
دلارای گیج نگاهی به خودش انداخت که حتی لباس زیر هم به تن نداشت و دکمه های پیراهن ارسلان باز بود
آهی کشید و سمت تراس دوید
شلوارش را به پا کرد و دکمه های پیراهن مردانه را یک در میان بست
سوار ماشین که شد زمزمه کرد
_ بدش من … تو رانندگی کن
ارسلان لب هایش را به موهای هاوژین چسباند
_ داره میسوزه
دلارای بچه را از او گرفت
سعی کرد دلداری دهد و خودش را قانع کند اما صدایش میلرزید
_ خوب میشه … بچهست ، سرما میخوره
ارسلان جوابش را نداد
دستی پشت گردنش کشید و دلارای بغض کرده لب زد
_ تقصیر توعه!
بهت گفتم بچه تنهاست … گفتی خوابیده!
آلپارسلان چپ چپ نگاهش کرد و با خشم سر تکان داد تا حرفی نزند
دلارای دست داغ دخترک را به لب هایش چسباند
از شدت نگرانی نمیدانست چه میگوید…
_ ازم جداش کردی! تا حالا اینقدر ازم دور نمونده بود
حالا دلت خنک شد؟
ارسلان پشت چراغ قرمز پایش را روی ترمز کوبید و غرید
_ بسه
دلارای نگاه دلخورش را گرفت و آه کشید
زیر شکمش درد میپیچید و دست هایش یخ زده بود
آلپارسلان جلوی بیمارستان ایستاد و از ماشین پیاده شد
دلارای زودتر از او بچه به بغل سمت در دوید که دستی دور کمر هاوژین پیچید و او را از آغوشش بیرون کشید
اعتراض نکرد
در این وضعیت خودش را هم به سختی راه میبرد
ارسلان بچه را روی تخت گذاشت و شروع به توضیح دادن به زبان عربی کرد
دکتر جوابش را داد و همانطور که بچه را معاینه میکرد چیزی پرسید
آنقدر تند که دلارای چیزی از حرف هایش نفهمید
آرام زمزمه کرد
_ چی گفت
ارسلان جوابش را نداد ، در عوض جمله ای به عربی به پرستار گفت
دلارای غمگین به دیوار تکیه داد و خیرهاشان شد
نیم ساعت بعد که تب بچه پایین آمد بالاخرل توانست نفس راحتی بکشد
تمام مدت ارسلان با دکتر و پرستارها صحبت میکرد و او جز چندین کلمه از میان حرف هایشان چیزی نفهمیده بود
بالاخره هاوژین با تمام شدن سرم ، صدایش در آمد
بی حال زیر گریه زد و دلارای را صدا کرد
_ ماما
غمگین جلو رفت
_ جانِ مامان
انگار پرستار تازه متوجهش شد
ارسلان حرفی زد و اینبار دلارای هم مفهومش را فهمید
تشکر کرده بود
زن سوزن سرم را کشید و آلپارسلان بچه را در آغوش گرفت
_ چرا بلندش میکنی؟
_ باید آزمایش بده
_ مگه نگفت سرماخورده؟
ازمایش چرا؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 420
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ای لعنت بهت ایشالله اگ کنکوری کنکور قبول نشی
چه طور رمان ماتیک رو در حد همون چند خط تونستی بنویسی و ادمین پارت بزاره ولی برا دلارای دستت پِچ شده؟
مریضی جیزی هستی؟
لعنت بهت صد بار
نویسنده نمیدونه چطوری بنویسه منتظره شما ایده بدین
ینی اونی که من خوندم اشتباس؟ اخه نوشته بوده از حنا فیضی هست از رمان بوک. اخرشم مامان هنگانه و هومن میمیره بعد مروارید میفهمه حاجی خیانت کاره بعدشم دلارای و ارسلان میان ایران هومن میاد تیر میزنه به ارسلان ولی نمیمیره اخرشم اهورا بدنیا میاد ارسالانم به دلارای میگه دوستت دارم تموم میشه. اینو باور کنم یا اون😂
هومن به ارسلان تیر نمیزنه ، یکی از داداشای دلارای بهش تیر میزنه واسه گرفتن انتقام
کاش دلی نمیره:/
وگرنه من یکی ک دیگ نمیخونمش…
🙄 خاهشا یه چیز متفاوت بنویس
فقط گفت آزمایش چجوری تا اینجا پیش رفتید لعنتیا🥺😂
😂😂
اصلا اگه یادتون باشه اول اولاش هم میگفتن که ارسلان با هاوکینگ تنها میمونن دلارای میمیره از نظر من نمیدونم ولس شاید وقتی پیوند بده دلارای بمیره یا بلایی سرش بیاد چون دلارای یه دختریه که تو ۱۷ سالگی بچه دار شده ممکنه مثلا نویسنده یه طوری بنویسه که بخاطر بچه اینا بدنش ضعیف شده که فکر کنم همین میشه
چرا حس میکنم هاژوین میمیره….😭😐
نه دلارای میمیره
کسی میدونه چرا ادامه رمان ماتیک رو نمیزارن؟
نویسنده اش،نویسنده ی همین رمان هستش
پس انتظار زیادی هم نمیشه داشت
ولی خدایی هردو رمانش قشنگن
اره🥺🤦🏻♀️
حورا رو بخون، اونم خیلی قشنگه حداقل پارت هاش زود به زود هستش
حورا که چص مثقال میده اونم تکراری
بنظرم قبلنا گفته بودن دلارای میمیره شاید قراره دلارای پیوند بده تو این راه فداکاری کنه بعدشم میمیره که خداکنه اینطوری نشه
وای خدای من دیگه نه دیگه تحمل بدبختی استرس نداریم
من رمان دلاردی رو خوندم…اخرش ارسلان به دلارای اعتراف میکنه که دوستش داره . خانوادشونم باهم خوب میشن. هاوژین بزرگ میشه و یه پسر به نام اهورا بدنیا میار
اونی که تو خوندی نویسنده اصلی ننوشته بود
یکی از فنا رمانو ادامه داده بود
کسی میدونه ک چرا ادامه رمان ماتیک رو نمیزارن؟
خدا بخواه بچه سرطان داره و باید از طریق ارسلان پیوند مغز و استخوان بزنن و بعد جون بچه رو نجات بدن و بعد به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کنن😐
مثه همه رمانا..
خدا بخواه بچه سرطان داره و باید از طریق ارسلان پیوند مغز و استخوان بزنن و بعد جون بچه رو نجات بدن و بعد به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کنن😐
مثه همه رمانا…
الان مثل فیلمای ایرانی ،،، دکتر میگه هاوژین ی بیماری دارع که شما باید ی برادر یا خواهر براش بیارید که ما از سلولای اون ور داریم بزنیم ب این 😂
بعد اینا هر شب برای نجات هاژوین تلاش میکنند😂😂😂😂
آره 😂😂
شک نکن🤣😂
از اونجایی هم که ارسلان به بچه علاقمند شده قبول میکنه
و گویا این طوری همه چیز درست میشه
ازحورا بزااااار
آره فک کنم
پارت نداده هنوز
هر وقت بزاره میزارم
همینننننننننن ؟ هیچی الان میگن بچه سرطان داره خدایا پیر شدیم چرا تموم نمیشه این رمان 😭
فقط پارت بزاررررررر