دلارای بی توجه به او بستنی را از دست هاوژین کشید و دخترک عصبی داد زد
_ ماما
دلارای با اخم انگشتش را تهدیدآمیز سمت او گرفت
_ کوفت ، شبیه باباش صداشو میبره بالا بی ادب
هاوژین بغض کرده لب چید و ارسلان با ابروهای درهم عقب کشیدش
_ چه خبرته خل و چل؟! بستنی میخوای بگو بگیرم چرا از دست بچه میکشی؟
دلارای ماگ را از دستِ ارسلان گرفت و دوباره نگاهِ چپچپی به هاوژین که حالا گردن ارسلان را گرفته بود انداخت
_ چنددقیقهست تبش پایین اومده
برای بچهی سرماخورده بستنی میخرن؟!
ارسلان به ماگ میان دستانش اشاره زد
_ حالت جا اومد مثل اینکه!
دلارای جرعهی دیگری نوشید و پوزخند زد
هنوز هم دردی شدید داشت
زیر شکمش تیرمیکشید و وضعیت کمرش داغان بود اما…
کسی نازش را نمیکشید
اگر حتی ناله هم میکرد مثل چنددقیقه پیش مقابل پرستار لوس میشد…
به محض نشستن در ماشین هاوژین در آغوشش به خواب رفت
آلپارسلان با جدیت فرمان را چرخاند و دستوراتش را ردیف کرد
_ بچه رو به هیچ وجه نمیبری تو اون اتاقی که اونجا بودید فهمیدی؟
براش تخت سفارش دادم
تا الان رسیده
دلارای آرام جوابش را داد
_ مریضه … بدون من آروم نمیمونه تو اتاقِ تو
آلپارسلان سیگاری کنج لبش گذاشت و آتشش زد
_ تو هم میتونی بمونی دخترحاجی
کامی از سیگارش گرفت و دود را بیرون فرستاد
_ بعدا از مدت ها برگشتی تو تختم
فعلا اونقدر تازگی داری که دختر دیگه ای هوس نکنم!
پلک های دلارای روی هم افتاد
انگار کورسوی امیدش هم خاموش شد…
همان نور اندکی که با همین چندساعت سه نفره گذراندن بر قلبش تابیده بود
همان صدایی که میگفت شاید ، روزی یک خانواده باشند
_ من معشوقهات نیستم که با برای هرشب باهاش حساب کنی تا دلتو بزنه!
_ پس مشکل پوله؟
دلارای هاوژین را به خودش چسباند و پچ زد
_ فقط خفه شو
لبخند کمرنگ آلپارسلان از بین رفت
اینبار با جدیتی شبیه به همان مرد روزهای گذشته جواب داد
_ خوب به من گوش بده چون دفعه بعد که اشتباه کنی به این نگاه نمیکنم بچم تو بغلت آرومه و از رو زمین محوت میکنم دخترحاجی
اونجا پر نگهبانه
حتی اگر بتونی فرارم کنی من زیر و بم این شهرو میشناسم و آشنا دارم
یک ساعت نمیشه که پیدات میکنن و تحویلم میدنت
پس حتی بهش فکرم نکن
خواستی فرار کنی در بازه اما تنها!
هاوژینو حتی از اتاق منم بیرون نمیبری
دلارای با همان رنگ پریده پوزخند زد
درست مثل خودش!
_ اگر میخواستم فرار کنم الان اینجا نبودیم
دنیارو هم جمع کنی بازم اگر بخوام بچمو ببرم میبرم
شک نکن!
آلپارسلان مقابل کلاب روی ترمز زد و ابرو بالا انداخت
_ امتحانش مجانیه دخترحاجی ولی قبلش مطمئن شو از پس تاوانش بربیای!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 390
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده عزیز !
سال جدیدم اومد تو کی میخوای تمومش کنی من وقتی این رمانوشروع کردم بخونم مجرد بودم الان عروسیم کردم بچمم چن ماه دیگه به دنیامیاد تو هنوزداری رمان کشش میدی بابا یا گمشن باهم زندگی کنن یا کلا دیگه همو نبینن
چرا اینقد دیر به دیر میاد قبلانا هر روز بعد از ظهر می اومد خیلی خوب بود ولی الان من تا یه هفته میگذره پارت های قبلی رو یادم میره باید از اول باز بخونمشون
😁 😅
سال جدید شروع شد ولی ما همچنان اندر خم یه کوچه این😔😔😔😭😭😭
تا میگم ارسلان داره آدم میشه ولی درست همون لحظه گاو بودنشو نشون میده چرا آدم نمیشه آخه این
من دو پیام با یک محتوا چندین ساعت پیش اینجا گذاشتم ولی بالا نمیاره..😐
پیامت هست بانو
نمیدونم چه جوریه که تا یه مدت زمان کوتاه پیامی که میزارم برای خودم بالا نمیاره😂فکر کنم اول باید تایید شه بعد بالا بیاد
به هر حال تشکر از شما
بله عزیزم وقتی یه پیام میدی اول توسط ادمین سایت تایید میشه بعد اینجا نشون داده میشه
سلام وقتتون بخیر
خانم sepideh ببخشید شما توی پارت قبل گفتید که رمان افگار رو خوندید، جلد دومش رو هم خوندید؟
هیچ جا نیست… 🚶♀️
سلام گلم نه
هنوز کامل نشده فکر کنم انلاینه
سلام وقتتون بخیر
خانم sepideh ببخشید شما توی پارت قبل گفتید که رمان افگار رو خوندید،جلد دومش رو هم خوندید؟
هیچ جا نیست…🚶♀️
افگار جلد دومش نیومده
نویسنده ننوشته هنوز
بله،متشکر
فعلا تازگی داری😐 عجب بیشعوریه
پی دی افش خیلی جذاب تر بود یکم آخرش فرق داشت و انقد مسخره نشده بود
چون اون فیکه و یه نویسنده دیگ ادامش رو نوشته
ولی پارت هایی ک اینجا گذاشته میشن پارت های اصلیان و خود نویسنده مینویسه
هرچی که هست از این مضخرفات خیلی بهتر بود
سر منو با دختر حاجی بخوره
دیگه برام جذابیتی نداره این رمان… حوصله م سر رفته بود گفتم چک کنم در عجبم که پارت گذاشته، لابد تا دو ماه دیگه پارت نمیذاره بعدم میگه یه دونه پارت قبل عید به عنوان عیدی دادم بهتون دیگه چه خبرتونه…😐
پارسال عیدیم نداد😂😂
ای بابا چقدر به هم میپرن بابا دو دقیقه با هم نجنگید تا بلکه این رمان تموم بشه هیییییییی کش پیدا میکنه.
نویسنده انگار خودش عاشق بحث وجدل وکشمکش
رمان طلوع داره تموم میشه رمان دلارای هنوز گیر جر بحث ارسلان دلارای ایم انگار بچه دو ساله اند آخر مغروری ارسلان کار دستش میده
دلارای حالا حالاها تموم نمیشه😑
هوفف