رمان دلارای پارت 341 - رمان دونی

 

 

 

 

دلارای سرش را روی زانویش گذاشت و پچ زد

 

_ خدایا … این چه سرنوشتیه؟

چرا نمی‌تونم یک روزم شده خوشحال باشم؟

 

آلپ‌ارسلان کنارش نشست

 

_ پاشو صورتتو بشور بگیر بخواب ، صبح شد

هاوژین بیدار میشه نمیذاره بخوابی

 

دلارای آرام پچ زد

 

_ حق با بابام بود…

 

ارسلان نچی کرد

 

_ بهش فکر نکن دلی ، سرم داره منفجر می‌شه

 

_ بابام همیشه بود ، همیشه بود ولی کافی نبود!

هیچ خاطره‌ی پدردختری درست و حسابی باهاش ندارم

هیچ وقت نشد به حاج خانم بگه دست از سر این دختر بردار

که اینقدر بیمارگونه باهاش رفتار نکن

هیچ وقت نشد دست زنشو بگیره ببره درمان کنه تا بچه های مریض تحویل جامعه نده

میفهمیدم دوستمون داره … که من سوگولیشم ولی یاد نداشت این دوست داشتنو نشون بده

تو اون خونه بابام تنها کسی بود که آزار نمیرسوند…

 

#part1464 🖤

 

سرش را بلند کرد و بغض کرده خیره‌ی هاوژین شد

 

_ تو اینطوری نباش ارسلان

 

ارسلان در سکوت به دخترش زل زد که منظم و آرام نفس میکشید

 

_ نمیشم … حالا بخواب

به این مزخرفاتم فکر نکن

 

آن شب گذشت اما از روز بعد همه چیز دوباره شروع شد

 

بحث ها شدت گرفته بود

 

دلارای دیگر زیاد از اتاق بیرون نمیرفت

 

از دیدن جمیله و دخترها خوشش نمی آمد و هاوژین بهانه‌ی بیرون رفتن می‌گرفت

 

دو روز اول ارسلان سعی کرد متقاعدش کند ، بعد برای یک روز هاوژین را با خودش برد تا بگرداندش و دخترک آنقدر اذیتش کرد که باز علیرضا را خبر کرد

 

میان بی حوصلگی او و کلافگی آلپ‌ارسلان، رابطه‌ی هاوژین با علیرضا به سرعت خوب شد

 

هنوز هم بابا نمی‌گفت و در عوض علیرضا را علی صدا می‌زد و همین ارسلان را عصبی تر می‌کرد

 

ساینا ، دختری که برای طراحی داخلی آمده بود دلارای را بیشتر بهم می‌ریخت

 

می‌دانست از دوستان گذشته‌ی ارسلان و علیرضاست اما اصلا از نگاه و طعنه هایش خوشش نمی آمد

 

#part1465 🖤

 

هنوز هم کسی برای جمیله ، دخترها و کارکنان کلاب توضیح درستی نداده بود که دلارای همسر ارسلان است و هاوژین دخترش

 

آن ها فکر می‌کردند دلارای رئیسشان را تور‌ کرده و همین هم بازار غیبت را داغ می‌کرد

 

یک هفته از صحبت دلارای با پدرش گذشته بود و در این مدت به لطف هنگامه دو بار دیگر هم صحبت کردند

 

بار دوم موبایل را به هاوژین داده بود و او بخاطر اینکه رهایش کنند تا بتواند بغل علیرضا برود همان چندکلمه ای که یاد داشت را پشت هم ردیف کرد و حاجی هم با شنیدن صدایش شاد شد

 

آن روز سردرد عجیبی داشت

 

زمان صبحانه برای ایران رفتن با ارسلان بحثش شده بود

 

او گفت پدرم بیمار است و ارسلان پرسید زمانی که تو بیمار بودی پدرت کجا بود؟

 

او گفت بی رحم و ارسلان جواب داد سر همسر و فرزندم بی رحمم!

 

باز هم بحث به جایی نرسیده بود

 

 

با شنیدن صدای جر و بحث ابروهایش را درهم کشید

 

اهمیت چندانی نداشت

 

مشتری ها بیشتر شده بودند و هرچند روز بحثی راه می افتاد اما صدای گریه ی هاوژین باعث شد با عجله طبقه پایین بدود

 

#part1464 🖤

 

همه وسط کلاب جمع شده و هنوز مشتری ها نیامده بودند

 

سمت هاوژین دوید و از آغوش علیرضا کشیدش

 

_ چی شده؟

 

جمیله صدایش را روی سرش انداخت

 

_ توله‌اتو جمع میکنی ، تمرگیدی تو سوییت آقا بچه اتو هم پیش خودت نگه دار

خودت کار نمیکنی اینم باید واسه ما دردسر بشه؟

 

علیرضا خواست حرفی بزند که دلارای زودتر غرید

 

_ چندبار باید آلپ‌ارسلان گند بزنه بهت تا یاد بگیری به بچه توهین نکنی؟ نفهمی تو؟

 

جمیله با حرص به بازویش کوبید

 

_ اون طلسمی که خوندی و آقا رو خر کردی موندگار نیس

امروز فردا میندازتتون وسط خیابون

 

علیرضا غرید

 

_ ببند دهنتو جمیله به این چیکار داری تو؟

گفتی انگشترِ ساینا ، گفتم دست بچه نیست

 

تازه نگاه دلارای به ساینای متعجب افتاد

 

انگار او نمیدانست مادر بچه‌‌ی ارسلان همان خدمتکاری ست که اتاقش را نظافت کرده بود

 

مهم تر از آن انتظار نداشت در کلاب آلپ‌ارسلان با بچه‌اش اینطور رفتار کنند!

 

چیزی این وسط میلنگید

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 308

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان راز ماه

    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غیث به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   همیشه اما و اگرهایی در زندگی هست که اگر به سادگی از روشون رد بشی شاید دیگه هیچ‌وقت نتونی به عقب برگردی و بگی «کاش اگر…» «غیث» قصه‌ی اما و اگرهاییه که خیلی‌ها به سادگی از روش رد شدن… گذشتن و به پشت سرشون هم نگاه نکردن… اما تعداد انگشت‌شماری بودن که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
19 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خاک تو سرت
خاک تو سرت
3 ماه قبل

اع پس پارت گذاشتن من الان دیدم ک😂😂

دلارای ورژن ۲۰۲۴
دلارای ورژن ۲۰۲۴
3 ماه قبل

خوبه پارت که نمیزاشت الان دیگه خودشم نمی نویسه

Fatima
Fatima
3 ماه قبل

ی سوال
نویسنده دقیقا داره چیکار میکنه؟
ی بار هفته ای پارت میزاره
یبار سه هفته پارت نمیزاره
یبار ماه ها پارت نمیزاره
کجا میشه کامل این رمانو خوند:///

Moongirl
Moongirl
3 ماه قبل

گفتیم سریع پارت بده نگفتیم تو یه پارت برو رو 2x

راحیل
راحیل
3 ماه قبل

من ارشدم رو تمام کردم و الان در مقطع دکترا درس می خونم اما این نویسنده دارای هنو اندر خم یک کوچه هست چه خوبه که انسان اول برا دیگران احترام بگذاره چون احترام گذاشتن عین آینه میمونه انعکاس میشه به خودت اما حیف که بعضی واقعا نمی فهمند

مریم
مریم
3 ماه قبل

ب گمونم ک نویسنده عوض شدههههه
حاضرم با ی نوع تایپ دیگه رمانو بخونمااا ولی بلاخره تموم شه بره

You
You
3 ماه قبل

قبلا یه جا پی دی اف دلارای رو خوندم اما داستانش از زمانی که ارسلان دلارای رو پیدا میکنه با اینی که شما دارید میذارید فرق داره!

men
men
3 ماه قبل
پاسخ به  You

کجا خوندی بر منم میفرستی؟؟ دیگه واقعا خسته شدم از این 😤😤😤

You
You
3 ماه قبل
پاسخ به  men

آیدی تلگرامتو بده برات بفرستم

رها
رها
3 ماه قبل
پاسخ به  You

برای منم بفرست 🫠

یلدا
یلدا
3 ماه قبل

رسما گند زدی به داستان، اون از آق بانو که رمان رو تو اوج با سر کوبید زمین، اینم از این….
داستان دیگه اصلا جذابیت قبل رو نداره، خوب شروع کرده بودی ولی خرابش کردی….

لیلا مرادی
لیلا مرادی
3 ماه قبل
پاسخ به  یلدا

آق‌بانو برای یه نویسنده دیگه بود
که بعد فهمیدیم اصلاً از یه رمان دیگه کپی کردع و دیگه از فعالیت توی سایت‌های نویسندگی محروم شد.

آنه شرلی
آنه شرلی
3 ماه قبل

با خوندن این پارت گبج تر ام شدم

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

نه منتظر اومدن پارتش هستم نه برام جذابیت داره برعکس اوایل شروع داستان که لحظه شماری میکردم هفت عصر بشه

اسم*
اسم*
3 ماه قبل

نویسنده اگه آدم بی ادبی بودم واقعا بهت فحش میدادم

رضا
رضا
3 ماه قبل
پاسخ به  اسم*

منم چون با ادبم فقط میگم خوبه ک فحش نمیدی چون حیفه فحشات ک خرج همچین آدمی بشه😂😂

دلارام
دلارام
3 ماه قبل
پاسخ به  رضا

منم میگم دم شما با ادبا گرم 😂😂😂😂😂

اسم*
اسم*
3 ماه قبل
پاسخ به  رضا

والا حیف فحشام 😔😂

دلارام
دلارام
3 ماه قبل
پاسخ به  اسم*

🤣🤣

دسته‌ها
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x