جمیله کمی عقب نشینی کرد
_ اینجا اگر قرار باشه جواهر گم بشه سنگ رو سنگ بند نمیشه علیرضاخان
بعدم حورا خودش دیده انگشتر دست بچه بوده
دلارای هاوژین را روی زمین گذاشت و نگران مقابلش نشست
از شدت خشم سرخ شده بود
_ چی شده علیرضا؟ چه انگشتری؟
_ انگشترِ ساینا گم شده مثل اینکه
دلارای دندان هایش را روی هم فشرد و مشت های بچه را گشت
_ فدای سر بچم! اگر قورت میداد چی؟
علیرضا پوف کشید
_ دست هاوژین نیست بابا
حورا گفت
_ خودم دیدم ، داشت اونجا بازی میکرد باهاش
دلارای غرید
_ خب دیدی میگرفتی! به دردِ چاپلوسی و خبر بردن میخوری فقط؟ اگر قورت میداد چی؟
حورا عصبی صدایش را بالا برد
_ به جهنم که قورت میداد
یک بچهی بی پدرِ رو مخ روی زمین کمتر
#part1466 🖤
دلارای با حرص سمتش حمله ور شد و با تمام توان موهایش را کشید
صدای جیغ و داد بالا رفت و هاوژین وحشت زده زیر گریه زد
یکی از بادیگاردها جدایشان کرد
جمیله با خشم حورا را عقب هل داد و دستش را بالا برد تا در صورت دلارای بکوبد که مچش میان انگشتان ارسلان اسیر شد
ثانیه ای بعد صدای سیلی فضا را پر کرد اما کسی که از ضرب دست ارسلان روی زمین افتاد جمیله بود
ارسلان با خشم روی بدن فربهاش خم شد و غرید
_ من چندبار به تو هشدار دادم حواست به خودت و غلطای اضافهات باشه؟
جمیله ترسیده خودش را عقب کشید و تلاش کرد به گریه نیفتد
_ آقا … آقا جلوی مشتری … به حورا حمله کرد من …
آلپارسلان با خشم یقه اش را گرفت و بالا کشیدش
_ به درک … به درک زنیکه
من اون سری بهت نگفتم دستت رو زنِ من بلند شه میشکنمش؟
حورا مبهوت دستش را جلوی دهانش گرفت و بغض کرده عقب عقب رفت
#part1467 🖤
ساینا پوزخند زد و پچ پچ ها شروع شد
جمیله ترسیده با لکنت پرسید
_ زن … زنتون؟ آقا … من فکر کردم .. گفتم دختره چند شب …
ارسلان یقه اش را رها کرد و او روی زمین پخش شد
_ گ*و*ه خوردی گفتی
با خشم سمت هاوژین که گریه میکرد قدم برداشت و بلندش کرد
_ جول و پلاستو جمع کن شب نشده گم شو
جمیله با گریه به التماس افتاد و هاوژین سمت دلارای دستانش را باز کرد
ارسلان اجازه نداد برود
_ مامان حالش خوب نیست بابایی
هاوژین با گریه به علیرضا اشاره زد
_ علی
ارسلان بازوی دلارای را گرفت و به خود چسباند
هم زمان با خشم نگاهی به علیرضا انداخت و جواب هاوژین را داد
_ علی هم خبری نیست
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 294
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اع اعا آها یادم رفته بود این رمانم میخونم😂👍
خدا نصفت کنه نویسنده
رتبه ها هم اومد حتی ولی دلارای نه!
وا
داری همه رو گیج میکنی دیگه:////
خوب پیش میرفت کاش خرابش نکنی
خب بله درست شد دیگه 😐ارسلان برگشت گفت این زن منه اینم بچمه از الان به بعد یکی حورا و جمیله رو جمع کنه😐
قباد کیه هی میگید؟
شوهر حورا
تو خود رمان؟؟؟!
ن رمان حورا ،،ی رمان دیگه ست
دیگه داشت موضوع رمان یادم میرفت…
آخ بمیرم 😐😐😐😐😐
ایولللللل بالاخره ارسلان به خودش اومددددددددددد اخ اون جمیله نکبت و بندازه بیرون دلم خنک شه
بالاخره باید یکی پیدا میشد روی ارسلان روکم کنه هاوژین همه رو میخواد جز باباش😂😂کاش پارت بعدی نره واسه سال بعد
بالاخره این مرد ی خودی برا زن و بچه اش نشون داد
واقعاچرابرایه رمان اینقدراذیت میکنی اصلابخدااول رمانویادم نمیاداین ازکیفیت رمانت کم میکنه نویسنده عزیزوباعث میشه دیگه کسی سراغ رمان هات نیاد
ناپرهیزی کرده نویسنده زودتر پارت داده
قباد کیه🧐🧐🤔
وای حورا از قباد فرار کرده اومده تو کلاب ارس😭😭
شوخیییی میکنی دیگه؟😅
😂 😂
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣👌👌👌👌آی ننه
قباد کیه ؟😑🤦
شوهر حورا
از حورا از کاری برمیاد😂😂
ووییی🥹🥹