رمان دلارای پارت 39 - رمان دونی

 

دلارای بغض کرده به زمین خیره شد
چه اهمیتی برای آلپ‌ارسلان داشت؟!

داراب عصبی از جا بلند شد
دامون پرسید :

_ کجا؟

_ تو حیاطم

مادرش آرام گفت :

_ نرو زشته میخوایم شام بخوریم

هیچ‌کدام نمی‌دانستند الپ‌ارسلان به پچ‌پچ هایشان گوش می‌کند

حواس کسی به او که دور تر در مبلی تک نفره نشسته بود ، نبود

داراب رو به مادرش جواب داد :

_ یک زنگ بزنم میام

جمله اش هنوز تمام نشده بود که آلپ‌ارسلان بدون اینکه سرش را از موبایلش بیرون بیاورد خودش را جلو کشید

پای داراب به پای درازشده‌ی آلپ‌ارسلان گیر کرد و نتوانست تعادلش را حفظ کند

صدای برخورد سر داراب با گوشه‌ی میز چوبی در فضا پیچید

مروارید روی زانویش کوبید :

_ خدامرگم چی شد؟

دامون نیم‌خیز شد :

_ داراب؟

مادرش نگران پرسید :

_ وای چی شد مادر؟ داراب؟

داراب دستش را به پیشانی خون آلودش کشید و ناله کرد

پدرش بالای سرش ایستاد و دلارای بهت زده دستش را جلوی دهانش گرفت

نگاه همه متعجب و نگران بود جز یک نفر
آلپ‌ارسلان!

داراب از شدت درد نالید :

_ سرم

_ وای خدامرگم داره خون میاد

دامون با تاسف سر تکان داد :

_ شکسته

_ وای خدا چرا جلوی پاتو نگاه نمیکنی مادر؟

داراب عصبی به الپ‌ارسلان که خونسرد با موبایلش مشغول بود خیره شد :

_ حواسم به جلوی پای خودم بود اگر بقیه پاشونو دراز نمیکردن

دلارای مضطرب به آلپ‌ارسلان نگاه کرد
حتی سرش را هم بلند نکرده بود

مروارید صدایش را بالا برد :

_ محبوب ، محبوب یک لیوان آب بیار با دستمال کاغذی

دارای دوباره از شدت درد ناله کرد و مادرش گفت :

_ بریم بیمارستان بخیه میخواد

_ نه خداروشکر سرش نشکسته فقط پیشونیش زخم شده

داراب خشمگین به آلپ‌ارسلان خیره شد :

_ مثل اینکه ارسلان خان مشکلی دارن با ما

مروارید لب گزید :

_ وا نه پسرم این چه حرفیه

آلپ‌ارسلان خونسرد از جا بلند شد
حاج مزدک زیرلب پرسید :

_ کجا

کوتاه جواب داد :

_ کار پیش اومده

موبایل و کیف پولش را برداشت و کتش را پوشید
سمت در رفت و لحظه آخر رو به داراب گفت :

_ حواست به جلوی پات باشه پسرجون دفعه بعد ممکنه به یک زخم سطحی ختم نشه

گفت ، بدون اینکه منتظر عکس العملی از کسی باشد از در بیرون زد و متوجه نگاه خیره دلارای که تا لحظه آخر رویش بود نشد

دلارایی که ناخواسته لبخند زد و به زمین خیره شد

اگر بقیه اطرافش نبودند با خنده بالا و پایین می‌پرید

اصلاً چه کسی می توانست بگوید آلپ‌ارسلان نسبت به او بی تفاوت است؟!

توجه نشان می‌داد اما به روش خاص خودش!

بی تفاوت نسبت به پیشانی خون آلود برادرش گوشه مبل نشست

احساس عجیبی داشت

امشب ارسلان برای اولین‌بار در رابطه‌شان قدمی برداشته بود

تا به الان همیشه دلارای از خودگذشتگی می‌کرد ، صبور بود و با همه چیز کنار می آمد و ارسلان بی تفاوت و بی توجه بود طوری که مطمئن بود اگر زمانی این رابطه را به هم بزنند برای آلپ ارسلان ذره‌ای اهمیت ندارد اما امشب بعد از مدت ها خوشحال بود

لبخندش که بزرگ تر شد مادرش به شانه اش کوبید :

_ داداشت نزدیک بود زبونم لال بمیره تو چرا میخندی؟

جوابی نداد

خیالش راحت بود در مقابل خانواده ی ارسلان کاری با او ندارد

تمام مدت در فکر ارسلان بود

چند روز بعد بالاخره حساسیت بقیه روی او کمتر شد

پدرش که توضیحات مانیا را قبول کرده بود داراب را مجبور کرد راحتش بگذارد و در برابر حاج خانوم که می خواست به مدرسه نرود و در خانه بماند ایستاد و مخالفت کرد

جمعه شب بود و بعد از چند روز فردا به مدرسه می رفت اما دلش برای ارسلان تنگ شده بود

بعد از جریان داراب ، نه او را دیده بود و تماسی از سمت او داشت

از مادرش شنیده بود که مروارید خانوم در میان حرفهایشان گفته ارسلان سرمای بدی خورده اما راضی نشده که به خانه آنها بیاید و در خانه خودش تنهاست

پاورچین پاورچین از اتاق بیرون زد و وارد آشپزخانه شد

لبش را گزید و قابلمه کوچکی روی گاز گذاشت

در یخچال را که باز کرد با صدای مادرش از جا پرید :

_ چیکار داری می کنی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان درجه دو

    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x