رمان دلارای پارت 50 - رمان دونی

 

دلارای تایپ کرد :

_ کوفت! بگو چیکار کنم دیگه

_ چته دیوونه؟! چرا انقدر عصبی شدی

مانیا میشناختش
از پشت گوشی هم به استرسش پی برده بود

کلافه تایپ کرد :

_ خدا میدونه دخترا براش چه برنامه هایی میریزن ، من چیکار کنم آخه که به چشمش بیاد؟!

مانیا چند دقیقه ای جوابش را نداد و بعد بالاخره عکسی ارسال کرد

دلارای مضطرب عکس را باز کرد و بعد متعجب نوشت :

_ این دیگه چیه؟!

قبل ازینکه مانیا حواب دهد دوباره خیره عکس شد

فقط پولک های مشکی و قرمز قابل تشخیص بود

پیام پر شیطنت مانیا رسید :

_ لباس رقص عربی

ابروهای دلارای بالا پرید :

_ از کجا آوردی؟!

_ مال دخترخالمه ، انلاین سفارش داد سایزش نیست داد به من

دلارای پوست لبش را کند

با استرس پوف کشید

مانیا ایموجی خنده فرستاد و نوشت :

_ چی شد پس؟!

دلارای حال خندیدن نداشت :

_ حالا چیکار کنم؟!

مانیا دوباره خندید
دلارای پوف کشید و تایپ کرد :

_ به چی میخندی مانی؟!

_ به تو!

_ لوس نشو ، من استرس دارم

_ خب دیوونه این لباس ، تو هم چه قشنگ می‌رقصی

_ براش برقصم؟!!!

مانیا استیکر مارمولکی که کمرش را میلرزاند فرستاد

دلارای با استرس خندید و زمزمه کرد :

_ بیشعور

معذب لبش را میان دندانش گرفت

می‌رقصید؟
آن هم در مقابل چشمان آلپ‌ارسلان؟
تا به حال حتی در برابر برادرش هایش هم نرقصیده بود

مانیا دوباره پیام داد :

_ چی شد؟!

_ من حرفه ای بلد نیستم
اونم عربی! چندساله نرقصیدم

_ مگه مسابقه رقص میخوای شرکت کنی که حرفه ای باشی؟! دو تا چرخ دور خودت بزن و سینه هاتو بلرزون مطمئن باش منتظر نمیمونه تا آهنگ تموم بشه همون اول کار روی تختشی!

دلارای بی حیایی زیرلب زمزمه کرد و هیجان زده خندید

استرس داشت اما نه از آن استرس های آزار دهنده

_ مانی لباس رو برام میفرستی؟ تو جعبه ی کتاب بذار با آژانس بفرست ، فقط حسابی در جعبه رو چسب بزن اگر حاج خانم جعبه رو تحویل گرفت باز نکنه

مانیا دوباره استیکر مارمولک رقصان را فرستاد و دلارای خندید

صفحه چت آلپ‌ارسلان را باز کرد و با لبخند نوشت :

_ فردا هستی؟

اینبار آلپ‌ارسلان دیر جوابش را داد

نیم ساعت بعد پیامش به دست دلارای رسید :

_ che khabare farda?!

دلارای زیر لب زمزمه کرد :

_ ای بی‌اعصاب

سری تکان داد و تایپ کرد :

_ سوپرایزه!

با خواندن پیام آلپ‌ارسلان ماتش برد :

_ nistam sherkatam

اخم کرد
او همه جوره مایه گذاشته بود و آلپ ارسلان ذوقش را کور کرد

قهر آلود اوکی تایپ کرد که پیام بعدی آلپ‌ارسلان رسید :

_ fardaro nemiram imidvaram arzeshesho dashte bashe bache

با لبخند دهانش را کج کرد و ادایش را درآورد :

_ ارزششو داشته باشه!

کوتاه نوشت :

_ داره

ارسلان جوابی نداد
مکالمه‌شان تمام شده بود؟!
نمی‌دانست…

دلش میخواست تا فردا با هم حرف بزند اما می‌دانست آلپ‌ارسلان حوصله ی این کارهارا ندارد

اس‌ام‌اس بعدی را فرستاد :

_ فعلا ، فردا می‌بینمت

ارسلان که جوابش را نداد سمت گوشی چشم غره رفت و ایستاد

از موبایلش آهنگ عربی پیدا و با صدای کم پخشش کرد

سعی کرد حرکات را به یاد بیاورد

کمرش را چرخاند و هم زمان که دست هایش را با حالتی زیبا در هوا می‌چرخاند باسنش را لرزاند

لبخند زد
یادش نرفته بود!

دوساعت بعد با هیجان نفس‌زنان روی تخت نشست و گوگل را باز کرد

برای سرچ زدم دودل بود
انگار از خودش هم خجالت می‌کشید اما بالاخره انگشتانش را روی صفحه به حرکت درآورد :

_ آموزش رقص عربی

پقی زیر خنده زد
هیچ زمان فکرش را هم نمی‌کرد….

با دقت به رقص دخترها نگاه کرد و چند حرکت جدید را تمرین کرد

تا زمان شام از اتاق بیرون نیامد

جعبه کتابش بعد از شام رسید

داراب اخم کرد :

_ مگه خودت کتاب نداشتی که از بقیه گدایی می‌کنی؟!

پشت چشم نازک کرد
از طرز فکرش نفرت داشت!

_ کنکور دارم کنکور! کتاب زیاد لازمم میشه

داراب پوزخند زد :

_ باورت شده میفرستیمت دانشگاه؟!

جوابش را نداد
جعبه را برداشت و وارد اتاق شد

لباس را که پوشید از دیدن خودش در آینه به وجد آمد

از نظر خودش معرکه بود
حتی توجهی به برهنگی قسمت سینه ها و باسن لباس هم نکرد

ارسلان خوشش می‌آمد
شک نداشت اگر دست و پایش را گم نمی‌کرد و درست می‌رقصید ارسلان شیفته اش میشد!

در آینه‌ی آسانسور خانه ارسلان به خودش خیره شد

” امروز روز چندمه مدرسه نرفتی؟’

شانه بالا انداخت و خودش جواب خودش را داد

” چندشب تا صبح بخونی به بچه ها میرسی”

با انگشت گوشه رژلب پررنگش را مرتب کرد

” مگه کنکور شوخیه که با چندشب خوندن به رقیبات برسی؟! ”

موهای بلندش را فر ریز کرده بود

چندساعت وقت گذاشته بود؟!
سه ساعت؟ بیشتر…

نزدیک چهار ساعت مشغول فر کردنشان بود اما ارزشش را داشت

از دیدن موهایش در آینه سیر نمی‌شد

” خب چیکار کنم؟! به ارسلان بگم ببخشید امسال کنکور دارم سال دیگه با هم باشیم؟!”

کشیدن خط چشم گربه‌ای نیم‌ساعتی زمان برد

آنقدر کشید و پاک کرد و دوباره کشید تا بالاخره از نتیجه اش راضی شد

چشم هایش چنان افسونگر شده بود که دلش میخواست آرایشش هرگز پاک نشود

” ارسلان کیه که داری آیندت رو قربانیش می‌کنی”

رژگونه نزده بود!

خیلی کمرنک …

آن هم هلویی ، نه مثل بارهای قبل قرمز همراه اکلیل!

دلش نمیخواست مثل دفعه پیش ارسلان آرایشش را مسخره کند

” شوهرمه! ”

ریمل و آرایش چشمش اما کامل بود

مثل همیشه نه

سایت و پیج های آرایشی را زیر و رو کرده بود

” شوهرته؟! خودتم باورت شده ابله؟
دو روز دیگه ولت کنه میخوای چه غلطی بکنی؟
دانشگاه رفتی؟ نه!
درس خوندی؟ نه!
میتونی با این وضع با کسی ازدواج کنی؟ نه!
تو همه‌چیتو باختی ”

نقس عمیقی کشید و خیره در آینه زمزمه کرد :

_ همه‌چیز جز ارسلان! آلپ‌ارسلان ملک شاهان مال منه و منم از دستش نمیدم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helia
Helia
2 سال قبل

مرسی که هر روز پارت میزاری 💗

H❤️❤️❤️🌹🌹🌹😍😍😍💛💛💛
H❤️❤️❤️🌹🌹🌹😍😍😍💛💛💛
2 سال قبل

من نمیدونم چرا هر چی مینویسم نمیاد ☹️☹️

H
H
2 سال قبل

ای بابا من هرچی مینویسم نمیاد نمیدونم چرا

بهار
بهار
2 سال قبل

چرا این داراب زن نمیدن راحت شیم از دستش
خودمون کم استرس دلارای داریم اینم این وسط هی تز میده 😄

شادی
شادی
2 سال قبل
پاسخ به  بهار

دقیقا😂😂

M
M
2 سال قبل
پاسخ به  شادی

عالیه

mahdieh1383
mahdieh1383
2 سال قبل
پاسخ به  شادی

عالیه

آرام
آرام
2 سال قبل
پاسخ به  بهار

😂😂

🥺
🥺
2 سال قبل

فاطمه خانوم ببشتر پارت طولانی تر بزار لطفا🥺❤راستی لطفا لطفا رمان عشق صوری هم فک کنم پارت گذاریش با تو باشه لطفا اونم هر روز پارت بزار دو روز یک بار خیلی دیره🥺💔لطفا🥺 باشع؟!!!!!

🥺
🥺
2 سال قبل

مرسی عزیزم اما هر روز باشه بهتره حتی اگه کم باشه🥺

یاسمریم
یاسمریم
2 سال قبل

کاش دارابو بندازن زیر گیوتین

نانا
نانا
2 سال قبل
پاسخ به  یاسمریم

چی نیاد بگیرش راحت ‌شیم؟
مردم از استرس 😂

Ana
Ana
2 سال قبل

کمه فاطمه جان

***
***
2 سال قبل

این دختربه معنای واقعی دیونست،
من که خودم دل وجرئت اینکاراروندارم حتی باخوندن این رمان استرس می گیرم😐

آتاناز🌹
آتاناز🌹
2 سال قبل
پاسخ به  ***

من استرس نمی‌دم اما هر چی فوحش بلدم از اول تا آخر که میخونم به دلارای میدم برای این رمان باید دایره المعارف فحش توی رهنمون داشته باشیم که هی به داراب بدیم ای که انشاالله داراب بره زیر ماشین اشغالی بوی اشغال بگیره دیگه توی خونه راهش ندن ببببببببببببببببببببببببببییییییبببب

آتاناز🌹
آتاناز🌹
2 سال قبل
پاسخ به  آتاناز🌹

ببخشید اشتباه شد ذهنمون

دسته‌ها
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x