دلارای نفس زنان غرید :
_ هیچ غلطی نمیتونی بکنی
ارسلان ابرو بالا انداخت
دخترک عوض شده بود!
در چشمانش هنوز هم ضعف و عشق را میدید اما این دلارای ، دلارای روز اول نبود
_ حرفتو اول تو دهنت بچرخون
دفعه بعد دندونات میریزه تو دهنت دلی
دلارای پوزخند زد
با حرص ، خشم و غم!
حاضر نبود خار به پای ارسلان برود و او با خونسردی از شکستن دندان هایش میگفت!
_ اون وقت بابام و داداشام دندون تو دهن خودت نمیذارن آلپارسلان ملک شاهان!
_ همون داداشی که هرسری کبودت میکنه؟!
_ راضیم بکشنم اما قبلش تو رو سرجات بنشونن! دستامو ول کن
ارسلان با حرص پوزخند زد
تا به حال هیچ دختری به این مرحله نرسانده بودش!
دلارای دوباره غرید :
_ دستتو به من نزن ، چندشم میشه!
ارسلان حس کرد دندان هایش از فشاری که به آن ها آورد تا مرز شکستن رفت
چندشش میشد؟!
ار لمس ارسلان؟!
چطور جرات میکرد؟!
دیوانه شد
فراموش کرد کجاست و چند متر آن طرف تر چه کسانی نشسته اند
خشونت پوست شکم دخترک را فشرد و لباسش را بالا زد
دلارای بغض آلود نالید :
_ چیکار میکنی کثافت؟!
_ از لمس دستای من چندشت میشه؟!
سمت بالا تنه اش رفت و چنان بدنش را فشرد که دلارای برای جیغ نزدن با شدت لبش را گاز گرفت
_ مثلا از این؟
دلارای هق زد :
_ نامرد آشغال
ارسلان لب هایش را روی لب های دلارای گذاشت
نبوسید!
تنها محکم گاز گرفت و دلارای اشک ریخت
_ یا این؟!
_ همش عوضی همش!
گریه اجازه نداد محکم ادامه دهد :
_ از … از خودت … از طعم… طعم لبات …. از گرمی دستات … از بوی بدنت …. از همه چیت … از همه چیت حالم بهم میخوره
ارسلان خشمگین غرید :
_ از من حالت بهم میخوره؟
وقتی جلوم برهنه میشدی تا شاید هوس تنت رو بکنم هم حالت ازم به هم میخورد؟!
دستش را روی شکم برهنه اش سر داد و دخترک به خود پیچید
_ وقتی شبانه اومدی خونه ام و التماس کردی بیرونت نکنم بازم حالت ازم بهم میخورد؟
دستش را پایین تر فرستاد و دلارای با گریه نالید
_ دستت بهم بخوره جیغ میزنم
خودش هم می دانست تهدیدی بیش نیست
اگر ارسلان در این اتاق سلاخی اش هم می کرد صدایش در نمی آمد
ترجیح می داد شکنجهگرش همچنان او باقی بماند تا اینکه آبرویش جلوی خانواده اش برود
هم خانواده خودش و هم خانواده ارسلان!
ارسلان انگار می دانست که با تمسخر خندید و دستش را از کمر شلوارش رد کرد
دلارای پلک هایش را روی هم فشرد
دست ارسلان را که بین پاهایش احساس کرد تمام تنش مور مور شد
_ وقتی پاهاتو برام باز کردی هم ازم چندشت میشد؟
تهدید فایده ای نداشت
به التماس افتاد
_ تورو خدا بسه
ارسلان سرش را پایین آورد و کنار گوشش غرید :
_ وقتی به دروغ گفتی باکره نیستی تا بیایی زیرم هم ازم چندشت میشد؟
چشمان دلارای که کمی خمار شد با پوزخند و خشونت دستش را عقب کشید و شانه هایش را چنگ زد
قبل از اینکه دلارای بفهمد چه اتفاقی افتاده است روی تخت نشاندش و با خشم چانه اش را فشرد
صدایش تهدید آمیز بود
_ آخه بچه جون من که نگاهم بهت نمی کردم تو خودتو جر دادی که بیای تو تختم
من دنبال دردسر نبودم که با دختر آفتاب مهتاب ندیده و باکره بخوابم ، تو دروغ گفتی!
دلارای نصف حرف هایش را نمیشنید
تنها نگران در را میپایید…
_ توروخدا صداتو بیار پایین الان همه میفهمن
_ تو دلبری کردی
تو لباس رقص عربی پوشیدی و بدنتو لرزوندی
تو با ظرف سوپ صبح به صبح جای مدرسه میومدی خونه من
دلارای با چشم های اشکی عصبی نگاهش کرد :
_ راست میگی!
ارسلان با تمسخر ابرو بالا انداخت
دلارای ادامه داد :
_ من خواستمت و تو نخواستی
نفس عمیقی کشید و محکم گفت :
_ اما الان من دیگه نمیخوامت و تو میخوای!
ارسلان دندان روی هم سایید و عقب کشید
دلارای از جا بلند شد و لباس هایش را درست کرد
ارسلان خیره نگاهش کرد :
_ میخواستی یا نمیخواستی وقتت سر اومده بود دخترجون!
خوب شد که زودتر عقب کشیدی ، بهت نمیومد!
دلارای گیج نگاهش کرد
ارسلان با لبخند جمله بعدی را گفت :
_ بهت میومد سیریش تر از اینا باشی
از اونجایی که هرچی کتک خوردی و تحقیر شدی باز برگشتی تو تختم فکر نمیکردم به همین آسونی از شرت خلاص شم
قبل ازینکه دلارای فرصت کند جوابی بدهد ، ارسلان در مقابل چشمان ناباور و خیسش عقب رفت و با همان پوزخندی که روی لب هایش بود در را بهم کوبید
دلارای دست های مشت شده اش را محکم تر فشرد
احساس میکرد از شدت حرص از گوش هایش آتش بیرون میزند
پشت سر هم نفس عمیق کشید تا شاید ارام شود
جملات ارسلان از سرش بیرون نمیرفتند
گوشه تخت نشست و آرام غرید :
_ خدایا چی رو میخوای بهم نشون بدی؟
سرش را بالا گرفت :
_ من که دیگه همه چیزو ول کردم
من که میخواستم فراموشش کنم
من که قسم خوردم پا تو خونش نذارم
اشک گونه هایش را خیس کرد
_ چرا باید سروکلهش پیداشه؟
چرا باید جرات کنه مثل یک دختر هرجایی باهام حرف بزنه؟
از جا بلند شد و سمت پنجره رفت
اشک هایش خشک شده بود :
_ پس صبر کن ببینیم ارسلان ملکشاهان وقتی نامزد برادر خوندشو تو خونشون ببینه چه حسی پیدا میکنه!
دو ماه گذشته بود
در این دو ماه چندین بار با هومن قرار گذاشته بود
تمام قرارها زیر نظر خانواده اش بود
یکبار داراب هم همراهشان آمده و هومن هم هنگامه را آورده
هنگامه سکوت کرده و هیچ حرفی از آلپ ارسلان نزده بود تنها تمام مدت با پوزخند و تمسخر نگاهش می کرد
چند بار اول سعی کرد به او توضیح دهد یا حتی با او همکلام شود تا بفهمد حدسی که زده بود واقعاً درست است یا نه
واقعا هنگامه و هومن خواهر و برادر ارسلان هستند یا خیر اما با رفتاری که هنگامه نشان داده بود پشیمان شد
اهمیت چندانی هم نداشت
هدف او چیز دیگری بود
هومن پسر بدی نبود
میدانست آلپارسلان با شنیدن این حرف دیوانه میشود اما به هومن بیشتر از ارسلان میآمد پسر حاجی باشد!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
میگم کسی رمان طنز نخونده اگر خونده میشه بگه دارم افسرده میشم
به خدا میخوام بگم فک میکنم خوندی
دختران لجباز و پسران مغرور
نمیدونم برو دزد و پلیس بازی بخون
نه نخوندم اونارو😂 ممنون
باورم نمیشه 😀😀🤣🤣
بچها دیدید نظرات و به ۲۰۰ رسوندیم تقریبااااااااا هووووو هووووو لالای لااااای
میگم جای چونه نداره نویسنده ارسلان رو بکشه؟
یا حداقل اسم داراب رو عوض کنه چون من به شخصه وقتی اسم داراب رو میبینم یاد پرتقال دارابی میافتم
😐😐😐چه دنیای خزی چه سایت خزی چه رمان خزی چه ادمای خزی …
واقعا زیادی مضخرف شده رمان که مضخرف بود.. سایتم مضخرف شده:|
من اینجا نشستم غیبتم رو نکن😐🤣
ی سوال داشتم اونایی که میرن مدرسه امتحاناتون منظورم ترمه شروع شده؟کی شروع میشه؟
ن اسکل از اول خرداد یعنی هفته دیگع شروع میشه💔
الا چ ربطی ب اسکولی داش؟
اسکلی دیگع .. انتظار داری امتحانای ترم کی شروع بشه پس ؟؟؟
بسیار حرف قانع کننده ای بود
😂😂😂
آخه باید حتما یه تیکه بندازه شاسکوا🤣🤣
دیجی جون با شوهر ایندم درست صحبت کنااااا😂😂😂😂
فقط بخاطر روی گل شما باشه آتنا جون 🤣🤣
فدات شم
اوق آدم از این بدتر پیدا نکردی
ن باید بگی بهتر 😂😂😂
کاملا باهات هم نظرم😂😂
من پسرای بد رو بیشتر دوس دارم
چون خودمم بدم😂
😂
هوی پسر بد در رو بلای آسمونی میخواددبشه زنت😱😱😱😱😱😱🤣🤣
😂😂😂😂منو کسی ک قرار بود بپسنده پسندیده الته منظورم پسر بد نیستا شوهر خودمه😂
نظرت چیه وقتی دختردار شدم بدم بهت؟😂😂😂
😀الهی فدای خودت بشی الهی پسر بد قربونت بره الهی که اگر امتحان داری معلمت خوابش ببره نیاد الهی هرچی لواشک دلت میخواد نصیبت شه کسی به من دختر نمیده اگر بدی اتاناز خاک پاته😀😀😀
از ما امروز شروع شد ترم ادبیات
ولی من راهی بیمارستان شدم انقد خوشحالین ی روز نبودم؟
چیشده شوهر ایندم؟
🤣🤣🤣😖😖شوهررررررر و خوب اومدییییییییییی🤣🤣🤣
آتنا خدا زلیلت نکنه بیا خودم برات شوهر پیدا میکنم این بد بختو ولش کن🤣🤣
بخوام صادق باشم اصلا دلم نیومد و بله خوشحال بودم نبودی😂
فک نکنم اونقد سنگدل باشم بگم عاره
والا جات خالی بود😐😂 با این دم آدمی ترکیب خوبی میشی
مااااااندااااااا ای سقط بشی من بد بخت کلا با این فرق میکنم این میره متور سواری منم سوار گاری🤣
😂 وای خدا میام کامنت های تورو میخونم ست ساعت دستم رو دلم هست و میخندم
هوی مفتکی میخندونمت لواشک پست کن در خونه🤣
رمان قشنگیه دوس دارم این که اینقدر جنجال بینشون هست، اقا یه مرضی دارم من دعواهای بین شخصیت ها رو میبینم کیف میکنم ها
آقا من به عشق شما میام سمت این سایت کجا در رفتین 📒📒🤣🤣
هلو دلتون تنگ نشده بود؟
کدوم قبرستدنی بودی 🪠🪠
نه فک گردم مردی یه حلوا خوری افتادیم انگار نشد😫
حیف شد😓
چرا درست حرف نمیزنی ؟ فک گردم ؟؟؟؟خدایی چَراااا؟؟؟؟
بابا همه از اثرات تایپ زیادی آدم عقب مونده میشه بزار حالا سعی میکنم درس بشه
خب حلوا خوری افتاده باشیم بده میخوریم😀😀
ایشششش
بچه ها گفتن رفتی گاری سواری؟!
خوش گذشت؟
گاری سواری که نه ولی بیمارستان خوش گذشت:/
ادم از شوهر آیندش احوالی میگیره،،،
بیمارستان جایه خوش گذرونی هستش شوهرجان اینده؟
مگه نمیدونی بابا های بدبخت پول میدن الکی ما میریم اونجا ولی بعدش کلی غذا میدن بخوریم 😀😀😀😀😀
ببینم تو بیمارستان چی شد چقدر چی میدادن بخوری سرویس غذا چقدر خوب بود 😀😀😀😀😀😀😀😀
🤣🤣🤣فک کنم من اینو نگفتم
وایییی فاطییییییی تنظیماتههههه برام اومد عررررر جررررر ویرایش زدمممم
خوبه😂😂😂😂
😂😂😂هنوز در حال تلاشی ؟
خیلی اذیت شدم برا من کار نمیکرد موفق شدم😂😂
😂😂😂
پخ
زندگی ما به اندازه کافی سگی هست تواین اوضاع بد عاطفی وگرونی ومالی وهمه چی سگیه توام باید پارت گذاشتن کم ودیر وقتت بدترش میکنه اینقد ماواست ارزش نداره حرفامون که دوساعت زودتر پارت بزاری شدیم دلقکت که تو بخندی هی مارو مسخره میکنی میخندی فقط…
بهتره نگا کنی رو چی ریپ زدی داش ایندفه واقعن تمسخر داش
من برم رمان ممنوعه رو بخخوووننمم😱
ببینید یه رمان خوندم پسران بازیگوش وای خدا رضی توش عشق بود این برا پسرا اینجا برید خندین
کلاه داران و اتاناز هم هست برا دخترا خیلی باحال و البته خنده دار😀😀
من اینارو خوندم
هانننن
دیجی فک کنم سایت براش بالا نمیاد🤔
اصلا واسم میاورد ورود شما ممنونع است😐
منم هرچی فوش بلد بودم به سایت دادم که اخه گاوِ الاغ چه مرگت شدههههههه ، و امثال فوش ها ک الان دیگه نمیگم بد آموزی داره (بالاخره اینجا پسر رفت و آمد داره واسه همین🤣🤣🤣🤣)
خدا خدا مراعات کنید بچه نشسته فحش نبودم منحرف نیستم 😌🤣🤣
تو تنهایی
تو اشتباهی
درست همانجا ک کسی دردت را نمیفهمد
همان نقطه ی تاریکی که با خودت میگویی:
لعنتی چقدرخوب بازیگری میکنی… ک حتی رفیقت هم نمیفهمد حالت خش نی..
آری تو درلحظه ای ک انتظار داری درمیان تمامی اطرافیانت رفیقت کنارت باشد اما او هم مانند بقیه نیست، میشکنی
میشکنی و روی دیگرت را به دنیای بی رحم نشان میدهی…
شاید ته دلت با خود بگویی کاش کنارت میماند! نه برای رسم رفاقت بلکه انسانیت حکم میکرد خوبی هایت را جبران کند اما…
کم کم میفهمی همه ی ما مجسمه هایی هستیم ک محکومیم به لبخند و از درون پوچیم..
نوشته بود تقصیر الفبای فارسی است بعد از من و تو، ما نمیآید! او میآید!
عاخ ک چقدر با این همزاد پنداری میشه کرد🥲
من تو تموم سالهای زندگیم با خیلی ها آشنا شدم ولی هرگز هیچکدوم پایدار نبودن چون اصلن مث من نبودن
نمیدونم شاید اخلاق من خیلی خاصه شایدم خیلی حساسم مشکل از منه🙂
پرفکت بیبی:-)
آقاااااا من از ساعت ۱۰ دیگه نتونستم بیام تو سایتتتتت🙁نمیدونم واسه شماهم اینجور بود یا نه اما خیلی اعصابم خورد بودددددد
نه درسته که الان میتونی ؟؟؟
نه نه اصلا مسئله این نیست
من کلا هروقتم که میخوام کامنت بذارم و اینا وارد نمیشم
میدونی چی میگم ؟
واسه همین دیشب ک اومدم وارد شم و اینا بعد واسم نیورد انقدررر اعصابم خورد شد ،برا همین دیگه الان که خوب شد قیدشو زدم
ولی الان صبحیه دیدم ک گوگل واسم فایل رمانه رو آورده و ..اینا
حالا از اون طریق میبینم و باهاتون پیش میرم البته من ترسوام خیلیی زیاد
چرا کامنت های من نمیاد؟|:
شاید سایت دوست نداره🤣🤣
یک زمان هایی هست که برای بهتر شدنِ حالت، زمان می خواهی
دلت میخواهد بی هیچ توضیحی گوشه ای بنشینی و بدون دخالت آدم ها باخودت خلوت کنی، دستی به قفسه ی خاک گرفته ی افکارت بکشی، تا شاید بتوانی با خودت کنار بیایی و آرامش را به روزهایت برگردانی.
دقیقا نمی دانی چرا، اما حالت خوب نیست و اگر تمامِ دنیا هم جمع شوند، نمی توانند برایِ تو کاری کنند
که هر کاری کنند تو خوب نمی شوی…
گاهی همه چیز دست به دست هم می دهد تا تو به این نتیجه برسی؛
که یک حرف هایی را نمی توان زد
و یک بغض هایی را نمی توان شکست
گاهی جایی از زندگی قرار می گیری که بعد از آن به تمام آدم های کلافه ای که می خواهند تنها باشند حق می دهی.
همان جایی که خودت هم دقیقا نمی دانی مشکلت با خودت و با دنیا چیست
فقط کمی زمان می خواهی و سکوت، همین…
به نظرم قشنگ اومد🙂❤️
عالیییییی از عالیم بهتررررررر ، حرف دل خیلیا رو زدی از جمله خود من😔🥺🥺
من مِدانم آخر سر این رمانا جوون مرگ میشم
فک کن روس سنگ قبرم بنویسن ب علت نرسیدن رمان و خواندن بیش از حد و حرص خوردن برای رمان جان ب جان تسلیم آفرین کرد🤣🤣🤣🤣🤣
وای دقیقا یه مکالمه احوال پرسی هم بیشتر طول میکشه 😕😕
کمالا موافقم
ببین من بی احساس نیستم ولی خدایی بگو کی تشریح جنایت بیام هرچی میارن سر قبر رو بار کنم😀😀😀🤣🤣
فعلا دارم فکر میکنم ببینم چی بزارم سر قبرم ک باکلاس باشه😂و اینکه زیاد باشه ک وقتی شما بار زدین برا بقیه هم ی چس مثقالی باقی بمونه😂
نه نگران نباش هرچی بود و نبود رو میبرم تازه دوباره برمیگررم باقی هم میخورم🤣🤣
خب اینجوری ننه بابامو ورشکست میکنی😂
دیگه زندگی خرج داره 🤣
😂
آخرش چی میشه؟
تموم میشه🤣🤣