_ همه چی! میخوام بدونم چی انقدر تورو بهم ریخته؟ چی باعث نگرانیت شده؟ من از چی خبر ندارم؟ چرا استاد شفیعی باید باهات مشورت میکرد؟ میشه بگی؟
ابروهاش بالا پرید وباتعجب گفت:

_ گوش وایساده بودی؟
نگاهمو دزدیدم واز خودم دفاع کردم
_نخیر اتفاقی شنیدم…
میدونستم اینجور وقت ها ازم عصبانی میشه ولی خب این بار حق من بود و باید میفهمیدم چی رو داره ازم مخفی میکنه!

با اخم به من خیره شده بود وتو سکوت نگاهم میکرد
_میشه بجای اونجوری نگاه کردنم جواب سول هامو بدی؟
_ وقتی بهت میگم بیرون وایسا یعنی صلاح دونستم و نخواستم اون مسئله رو بدونی!

سرمو پایین انداختم و آروم زمزمه کردم:
_من فقط کنجکاو شدم والبته نگران!
جلوم ایستاد و خندید و همزمان منو تو بغلش کشید
_ دختره ی فضول….

یه دونه به بازوش زدم و با کج خلقی گفت:
_واقعا که.. خیلی لوسی قشنگ ماجرا رو پیچوندی..
روی موهامو بوسه زد و با آرامش خاص خودش گفت:
_بهم اعتماد کن عشقم..فقط اعتماد!

ازش خوشم میومد.. توهرشرایطی پاشو از گلیمش دراز تر نمیکرد و با اینکه نامزدیمون رسمی بود اوج معاشقه اش بغل کردن بود ودهرگز از بوسه ی پیشونی و گونه فرا ترنرفته بود…

ازم فاصله گرفت و گفت:
_ نظرت چیه شام سفارش بدم سه تایی بخوریم عمو که امشب نیست
آهی کشیدم و گفتم :

_ راستش باید سفارش بدی
چون فکر کنم مامان هیچی درست نکرده مگر اینکه با این لیوان شیر سیر بشی!!!! بلند خندید …

_شیر؟؟؟ من اگه هردوشون رو هم بخورم سیر نمیشم دختر!
چشم غره ای رفتم و گفتم:
_تعارف نکن میتونی بیای یه دست منم بخوری

قیافشو به نشونه ی چندش تو هم جمع کرد
_ اه اه این همه خوشمزه جات توی دنیا هست.. چیزای بدمزه چیه پیشنهاد میدی؟
تازه فکرمیکنی باخوردن یه خانوم کوچولو این هیبت سیرمیشه؟

بعد با حالت خودشیفتگی اشاره ای به هیلکش کرد که سمتش خیز برداشتم و موهاشو تو دستم گرفتم و گفتم:
_خیلی دلت میخواد دونه دونه بکنمشون آره؟ دوست داری ؟

بلند میخندید
_ولشون کن خرابشون میکنی بچه کلی زحمت کشیدم واسه موهام…
اما اون کمترین حقش بود…
خلاصه اون شب مازیار شام خونه ی ما موند و خودش شام رو از بیرون سفارش داد

بعدشم گفت باید بره خونه نتیجه اصرار های من و مامانم هم چندان رضایت بخش نبود
میگفت فردا برای شیمی درمانیه زن عمو باید پیشش باشه و نمیخواد تنهاش بذاره درکش میکردم حال مادرش اصلا خوب نبود

دکترا میگفتن زنده موندش تو تموم این سالها یه معجزه بوده ولی عمو و مازیار حتی یک روز هم دست از تلاش برای درمانش برنداشتن و هرچی که میشد بازهم نا امید نمیشدن!

یه مدت تقریبا خوب شده بود و دیگه مشکلی نداشت به مناسبت خوب شدنش چند سالی آرامش به خونشون برگشت
اما باز شروع شد وانگار سرطانش دست بردار نبود

همه ی نگرانی خانواده از این بود که مبادا مازیار این ارث رو از مادرش برده باشه هرچند اصلا برای خودش مهم نبود وبا این حال به اصرار ما به خصوص به خاطر نگرانی های مادرش هر چند ماه یه بار یه چکاپ میرفت و خیال همه رو راحت میکرد

همون شب لیست دارو های سروش رو برای استاد شفیعی تلگرام کردم و ازش خواستم چک کنه
بعد از نیم ساعت بررسی در اخر بهم گفت بهتره تغییرشون ندم چون ممکنه تو سیستم عصبیش تاثیر منفی بزاره وپذیرفتم

هرچی باشه استاد راهنمای من بود و بیشتر از من تجربه داشت از طرفی کار من زیر نظر خودش بود و اینطوری میتونستم اگه اتفاقی افتاد گردن خودش بندازم

*
سه روز از بار اولی که سروش رو دیده بودم میگذشت تو این مدت همه ی تمرکزم روی پروندش بود و خط به خط همه رو چندین بار مطالعه کردم
هر سوالی که ذهنمو درگیر کرده بود رو با مازیار و استادم مطرح کردم

مازیار با اینکه به نظر نا راضی میومد اما مثل همیشه کمکش رو ازم دریغ نکرد…
تصمیم داشتم امروز هم برم و باز بهش سر بزنم برای همین ماشین رو از بابا گرفتم و راهی آسایشگاه شدم

اینبار انگار برام عادی تر شده بود که با بیخیالی نسبت به همه ی صداهای احتمالی محکم گام بر میداشتم

به طرف اتاق موسوی رفتم و بعداز احوال پرسی ویک سری حرف های تکراری از کشوی میزش کلیدی رو بیرون کشید و گفت؛
_ این کلید اتاقشه بهتره دست شما باشه

شاید لازمتون بشه.. به هرحال مریض شماست و ممکنه گاهی صلاح بدونید در رو قفل کنید!
لبخندی زدم و ازش تشکر کردم و کلیدرو گرفتم که پرسید:

_ فقط اینکه درباره ی داروهاش چیزی نگفتید ادامه بدیم یا قطعش میکنید؟
_خیر قطع نمیکنیم.. با استاد شفیعی صحبت کردم نظرشون این بود که داروهاش رو ادامه بدیم مشکلی نیست

_ بسیارخب بازم هرطور میل شماست
دوباره تشکر کردم و همونطور که کلید رو توی جیبم میذاشتم از اتاق بیرون رفتم و وارد ساختمون مخصوص بیمار ها شدم

تنها رد شدن از این جهنم کار استرس زایی بود ترجیح میدادم یکی همراهم باشه اما نمیخواستم مثل بچه دبستانی ها به نظر بیام برای همین نفس عمیقی کشیدم و راه افتادم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۷ / ۵. شمارش آرا ۳

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کام بک pdf از آنید ۸۰۸۰

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

32 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

من دلم دیوانه پسند است ، عشق دیوانگی محض است ، چرا عاشق مجنون نباشد ….؟

a̷t̷e̷n̷a̷
a̷t̷e̷n̷a̷
2 سال قبل

مازیار هم سرطان میگیره میمیره بعد دلارام دیوانه میشه بعدش هم با این سروش ازدواج میکنه.خلاصه این وسط مازیار میمیره.
ولی ای کاش نمیره گناه داره هیق:(

wicked girl
wicked girl
پاسخ به  a̷t̷e̷n̷a̷
2 سال قبل

نتیجه ذهن مریض خواننده😂😂😂

turk_gizi
پاسخ به  wicked girl
2 سال قبل

دستت درد نکنه مریض نبودیم ک ب دست شما شدیم.
ولی حال کردم با حرفت اصل میدی؟

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط turk_gizi
wicked girl
wicked girl
پاسخ به  turk_gizi
2 سال قبل

فدات ما اینیم😂
نازی چند وقت دیگه میرم تو چهارده سالگی
و شما؟!

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  wicked girl
2 سال قبل

خوشبختم
اهل کجویایی؟
اسمت ترکی مزنه

wicked girl
wicked girl
پاسخ به  Asaadi
2 سال قبل

اسمم در اصل نازنین هست اما همه میگن نازی ولی فکر کنم اسم فارسی باشه

اهل نگین آبی کشور😂اگه سرچ کنین نگین آبی کشور یا شهر ملی فیروزه اسم شهرمون رو میاره آخه از نظر همه یه جای ناشناخته و محروم هست و کمتر کسی اینجا رو میشناسه اما خب معادن زیادی داره و اصلا محروم و فقیر نیست اتفاقا خیلیا هم پولدارن🥺(حالا اینقدر پیچوندم ، اهل شهرستان شهربابک استان کرمان😂)
شما هم اصل میدی؟!
چه طوماری شد🤕😂

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  wicked girl
2 سال قبل

آها😂
خوشبختم چه اسم قشنگی داری

اها نمیشناسم😂

من زیبانزریک ۱۵سال 😂ازتبریز

wicked girl
wicked girl
پاسخ به  Asaadi
2 سال قبل

ممنون
شک نداشتم 😂
اسمتون مثل مفهمومش قشنگ و زیبا هست
خوشبختم عزیز

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  wicked girl
2 سال قبل

قلبونت بلم❤
همچنین گلم🤍

wicked girl
wicked girl
پاسخ به  Asaadi
2 سال قبل

خدانکنه
♥️🖤

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  wicked girl
2 سال قبل

❤💜
نازی جون یه سرم به چت روم بزن
بیا اونجا حرف بزنیم باهم

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Asaadi
wicked girl
wicked girl
پاسخ به  Asaadi
2 سال قبل

اوکی

turk_gizi
پاسخ به  wicked girl
2 سال قبل

منم آتنا۱۹ از ماکو

wicked girl
wicked girl
پاسخ به  turk_gizi
2 سال قبل

خوشبختم عزیزم

turk_gizi
پاسخ به  wicked girl
2 سال قبل

همچنین دلبر

wicked girl
wicked girl
پاسخ به  turk_gizi
2 سال قبل

♥️

سپیده
سپیده
پاسخ به  a̷t̷e̷n̷a̷
2 سال قبل

😐😂

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  سپیده
2 سال قبل

عزیزممممممممم😊🤣

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
پاسخ به  Asaadi
2 سال قبل

خودت عزیزممممی😊

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  سپیده و قاسم
2 سال قبل

جوووووووون

turk_gizi
پاسخ به  سپیده
2 سال قبل

چیه؟راس میگم خب:/
همه رمانا اینطورین

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
پاسخ به  turk_gizi
2 سال قبل

اخه چطور دلت میاد مازیار بمیره😂

turk_gizi
پاسخ به  سپیده و قاسم
2 سال قبل

دلم نمیاد ولی چون اونجا دلارام گف میترسیم مازیار هم سرطان رو از زن عمو ب ارث برده باشه ینی میمیره

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  a̷t̷e̷n̷a̷
2 سال قبل

دقیقا به نظر منم آخرش همین میشه😂👌🏻

turk_gizi
پاسخ به  Asaadi
2 سال قبل

افرین همیشه منیم سوزومنن اول

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  turk_gizi
2 سال قبل

چش من همیشه سنیننمممممم🙃

turk_gizi
پاسخ به  Asaadi
2 سال قبل

جوزلیمسنننن

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  turk_gizi
2 سال قبل

نپس سن❤

نازلی
نازلی
پاسخ به  a̷t̷e̷n̷a̷
2 سال قبل

اوهوم به اسم رمانم خیلی میخوره
ولی حالا احتمال اینم هست ک مازیارعقب بکشه وقتی ببینه سروش و دلارام همو دیوونه بارمیخوان

turk_gizi
پاسخ به  نازلی
2 سال قبل

یا بازم مازیار سرطان بگیره بگ من دیگ نمیخامت برو دنبال خوشبختیت

Nahar
Nahar
2 سال قبل

کم بود☹️

دسته‌ها
32
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x