رمان دل دیوانه پسندم پارت 14 - رمان دونی

 

من چم شده بود؟ این رفتار ها ازم عجیب بود
حس میکردم همین الان بهش نیاز دارم
نمیخواستم طوری بگم که باعث شم نگران شه
همینطوریش هم با احتیاط رانندگی نمیکرد

انگار خیلی منتظرش گذاشتم که گفت
_ الو دلارام؟ اونجایی؟ صدامو داری؟
به خودم اومدم
_سلام آره دارم صداتو خوبی؟
با اینکه نهایت تلاشم رو به کار گرفتم که از لحنم حالم رو نفهمه

ولی انگار باهوش تر از این بود که با این چیزا گول بخوره همیشه همینقدر باهوش بود نگران پرسید:
_ چیزی شده؟ چرا صدات گرفته عشقم؟

فورا صدام رو صاف کردم و گفتم:
_ نه عشقم چی باید بشه.. میخواستم بگم میتونی بیای دنبالم؟ من جلوی اسایشگاهم
با مکث کوتاهی جواب داد
_ اره حتما چرا که نه ولی مگه ماشین نبردی

همیشه با سوالاتش غافلگیر‌ میشدم
سعی کردم سریع فکر کنم و اولین چیزی که به ذهنم رسید رو به زبون آوردم
_چرا ولی یکم سرم گیج میره گفتم اگه با این حالم پشت فرمون نشینم بهتره

متوجه شد که دارم دروغ میگم این رو از مکثی که کرد فهمیدم
بحث رو ادامه نداد و به جاش گفت
_ الان میام و وقتی اومدم صحبت میکنیم

همینو گفت و بدون خداحافظی گوشی رو قطع کرد
سرمو بین دستام گرفتم. بغض بدی گلوم رو گرفته بود.. من چه مرگم شده بود؟ این دیگه چه حال مسخره ای بود؟ اینجوری میخواستم دکتر بشم؟

واقعا حالم رو درک نمیکردم.. فقط تنها آرزوم تو اون لحظه این بود که مازیار هرچی زود تر برسه.
با اینکه میدونستم برای دروغم از دستم ناراحت شده و حتما بعدش دعوام میکنه ولی بودنش خیلی لازم بود

الان بیشتر از اینکه نگران باشم که جواب دلخوریش رو چی بدم فقط نیاز داشتم بوی تنش رو حس کنم
نمیدونم چقد گذشت که سایه ای رو بالای سرم احساس کردم

از ترس لرزیدم و با سرعت سرمو بالا اوردم که نگاهم تو چشم های سروش گره خورد
همونقدر مشکی همونقدر تاریک و خاموش حتی شایدم سرد

جیغ خفه ای کشیدم و همونطور که نشسته بودم به عقب رفتم
صدای پیرمرد مهربونی که چن روز پیش دیده بودمش از جلوم شنیده شد

حالا تصویرش برام واضح شده بود انگار شخص رو به روم سروش نبود!
از ترس بلند زیر گریه زدم که پیرمرده فورا خودش رو به من رسوند

_ چیشد دخترم؟ ترسوندمت؟ معذرت میخوام
ببین برات اب اورده بودم
و به لیوان شکسته ای که احتمالا به خاطر عکس العمل من از دستش افتاده بود روی زمین اشاره کرد

با دیدنش احساس دلسوزی تمام وجودم رو گرفت و گریه ام شدید تر شد
با لحن نا واضح پشت سر هم معذرت خواهی میکردم که پیرمرده با حالت کلافگی گفت:

_ مهم نیست دخترم چیزی نشده که چرا اینطوری میکنی اخه؟ خودتو اذیت نکن
خودم هم نمیدونستم چه مشکلی برام پیش اومده بود

دلیل این حرکات و توهم بیخودم رو نمیفهمیدم ولی نمیخواستم تمومش کنم
تو همون حین صدایی که برای گوش هام اشنا بود رو شنیدم

_ دلاراممم؟ چیشده نفسم؟
بعد رو به پیرمرده که سعی داشت براش توضیح بده کرد
_ میدونم شما مقصر نیستید

اما انگار اون بنده ی خدا نگران این بود که سوتفاهمی ایجاد بشه
مازیار با لحن محکم و کلافش گفت:

_ آقای خراسانی اصلا این گریه ها به خاطر شما نیست متوجه شرایط هستم من خودم آرومش میکنم
و به طرفم چرخید و جلوی من روی زانوهاش نشست .

_ چیه چت شده عزیزم؟ این چه حالیه؟ دستشو توی کمرم انداخت و ادامه داد؛
_من اینجام عشقم آروم باش

صداش مسکن بود برام منو از هر ترسی دور میکرد و بهم قدرت میداد
مثل بچه ای که مادرش رو بعد از هفته ها گم شدن پیدا کرده باشه خودمو تو بغلش انداختم

لباسشو توی مشتم گرفتم و بدون وقفه با صدای بلند گریه کردم
مازیار هم تند تند اشکام رو پاک میکرد و قربون صدقم میرفت تا آرومم کنه

یکم که گذشت شدت گریم کمتر شده بود و فقط اشک هام باقی مونده بود
سرم رو یکم بالا اوردم که چشم تو چشم پیرمرده شدم

با یه لیوان آب دیگه و جعبه ی دستمال کاغذی جلوم ایستاده بود
مازیار اشک هام رو پاک کرد و گفت:
_ بهتر شدی قربونت برم؟ الان خوبی؟

بعد لیوان آب رو از دست نگهبان که الان میدونستم آقای خراسانی هست گرفت و به لبم نزدیک کرد

_ بیا یکم از این آب بخور ببین این بنده خدارو هم ترسوندی
چند قلوپ خوردم و فاصله گرفتم که چند تا دستمال از توی جعبه بیرون کشید و دستم داد

_ بگیر سر و صورتت رو پاک کن
بعدم کمکم کرد از جام بلند شم
روم نمیشد تو چشمای اقای خراسانی نگاه کنم از طرفی جونی تو‌ تنم نمونده بود که بخوام عذر خواهی کنم

مازیار در ماشین رو باز کرد و منو داخلش نشوند که استینشو گرفتم و یک کلمه گفتم_ نرو!!
دست گرمشو روی انگشتای یخ زدم گذاشت و لب زد:

_ همین جام دلارام نترس کنارتم
بعدم سمت نگهبان اونجا برگشت
پنجره پایین بود برای همین صداشون رو راحت میشنیدم

مازیار ؛ شما متوجه نشدین چه اتفاقی افتاد؟ کسی حرفی بهش زد؟
خراسانی: نه والا پسرم از تو محوطه که اومد بیرون انگار تو حال خودش نبود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هکمن
رمان هکمن

دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق سمیر می شه غافل از اینکه سمیر… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو

  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی

  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر میرسه، ذهنم مملو از دونه های بالتکلیفی، انتخاب های انجام

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لمیا
لمیا
2 سال قبل

ینی جدی جدی حالش بد شد؟
به سلامتی میخواد دکتر بشه😂😂😂

najme
najme
2 سال قبل

خاک به سرت دلی آخه چرا از سروش ترسیدی دیوث😑😑😑

wicked girl
wicked girl
2 سال قبل

ای باریکلا پسر 😂دمت جیزززززز چه کردی😂با این توضیحاتی که درباره سروش میده و این جذبه روش کراش زدم😂😂😂

لمیا
لمیا
2 سال قبل

ایول سروش با یه نگاه بنده خدا رو ترسوند 😂😂😂😂😂

نازلی
نازلی
2 سال قبل

روی سروش کراش زدم ک با ی حرکت کیش و ماتش کرد😂😂😂😂

Nahar
Nahar
2 سال قبل

یعنی بخاطر اینکه سروش اومده نزدیکش اینطوری شده؟😐

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x