بازهم چندتا نفس کشیدم و گفتم:
_شرط دومم اینکه که بعداز اعلام کردن نامزدیمون کارت رو ول کنی و بری سراغ یه شغل دیگه!
یک دفعه باعصبانیت و صدای بلند گفت:
_چیییی؟ هیچ معلومه چی داری میگی؟
_مازیار صدات رو بیار پایین داری آبرو ریزی میکنی! مگه وقتی داشتی از شرط و شروط هات واسه من میگفتی من اینجوری دادو بیداد کردم؟
_این مسخره بازی ها چیه دلارام؟ یک دفعه بگو نمیخوای بامن باشی و خودت رو خلاص کن.. دیگه لازم به شرط های چرت وپرت نیست!
_هرطور میخوای راجع بهش فکرکن!
متاسفانه نظرم عوض نمیشه و تنها شرطم واسه قبول کردن خواسته هات این هاست!
_نه دیگه نشد.. اومدی ونساختی! تو واسه آینده ی من تصمیم نمیگیری ومن هم اون آدمی نیستم که این اجازه رو بهت بدم!
تو واسه اینکه من گفتم نمیخوام زن آینده ام کارکنه این حرفارو میزنی که من رو عصبی کنی وخیلی متاسفم که من هرگز این اجازه هارو به تو و امسال تو نمیدم و نخواهم داد!
_پس قبول نمیکنی؟
_هرگز!
_خیلی خب مشکلی نیست! من هم قبول نمیکنم!
_یعنی میخوای بگی بین من و کارت، کارت رو انتخاب میکنی؟
_درسته! تصمیم ندارم بخاطر مردی که حتی حاضر نیست زن آینده اش رو به کسی معرفی کنه از آرزوهام دست بکشم!
_من توی آرزوهات نقشی نداشتم؟
پلک هامو روی هم گذاشتم و بامکث طولانی گفتم:
_توآرزوی من نیستی مازیار.. عشقم هستی، به عنوان همسر انتخابم هستی اما آرزوم نیستی!
_عه؟! اینجوریاست؟
بازهم چندتا نفس کشیدم و گفتم:
_شرط دومم اینکه که بعداز اعلام کردن نامزدیمون کارت رو ول کنی و بری سراغ یه شغل دیگه!
یک دفعه باعصبانیت و صدای بلند گفت:
_چیییی؟ هیچ معلومه چی داری میگی؟
_مازیار صدات رو بیار پایین داری آبرو ریزی میکنی! مگه وقتی داشتی از شرط و شروط هات واسه من میگفتی من اینجوری دادو بیداد کردم؟
_این مسخره بازی ها چیه دلارام؟ یک دفعه بگو نمیخوای بامن باشی و خودت رو خلاص کن.. دیگه لازم به شرط های چرت وپرت نیست!
_هرطور میخوای راجع بهش فکرکن!
متاسفانه نظرم عوض نمیشه و تنها شرطم واسه قبول کردن خواسته هات این هاست!
_نه دیگه نشد.. اومدی ونساختی! تو واسه آینده ی من تصمیم نمیگیری ومن هم اون آدمی نیستم که این اجازه رو بهت بدم!
تو واسه اینکه من گفتم نمیخوام زن آینده ام کارکنه این حرفارو میزنی که من رو عصبی کنی وخیلی متاسفم که من هرگز این اجازه هارو به تو و امسال تو نمیدم و نخواهم داد!
_پس قبول نمیکنی؟
_هرگز!
_خیلی خب مشکلی نیست! من هم قبول نمیکنم!
_یعنی میخوای بگی بین من و کارت، کارت رو انتخاب میکنی؟
_درسته! تصمیم ندارم بخاطر مردی که حتی حاضر نیست زن آینده اش رو به کسی معرفی کنه از آرزوهام دست بکشم!
_من توی آرزوهات نقشی نداشتم؟
پلک هامو روی هم گذاشتم و بامکث طولانی گفتم:
_توآرزوی من نیستی مازیار.. عشقم هستی، به عنوان همسر انتخابم هستی اما آرزوم نیستی!
_عه؟! اینجوریاست؟
_همینطوره!
_خیلی خب! راه بازه وجاده دراز.. برو بسلامت.. امیدوارم از حرفات پشیمون نشی چون هیچ راهی واسه برگشت پیش من نداری!
همه بدنم میلرزید و پاهام سست شده بود!
به سختی از جام بلند شدم و باصدای لرزون گفتم:
_امشب همراه با خانواده بیا که جدا شدنمون رو رسما اعلام کنیم!
_حتما.. حتما….
_خداحافظ
باقدم های سست و پاهای لرزون کافه رو ترک کردم و اجازه دادم اشک هام بریزه
دیگه مطمئن شدم مازیار دوستم نداره.. حتی میتونم بگم اون هیچوقت دوستم نداشته واین منه بدبخت بودم که با ازخودگذشتی و هرچنگ ودندونی که بوده رابطه ی بینمون رو حفظ کردم
تازه متوجه شدم که اون هیچوقت تلاشی برای نگهداشتن رابطمون نکرده بود و من از سر عشق زیادی هیچکدوم رو نفهمیده بودم!
دوستم نداشت ومن چندین سال عمرم رو به پای عشق یک طرفه ای هدر دادم که حتی حاضر نشد به پیشنهادم فکرکنه و بدون مکث قبول کرد که همه چی تموم بشه!
اون لعنتی اگه دوستم به دروغ و واسه نشکستن دل من هم که شده چند روزی وانمود به فکر کردن میکرد و بعد همه چی رو تمومش میکرد..اما نکرد.. با اشتیاق ورضایت کامل پیشنهاد جدایی رو پذیرفت.. اما اشکال نداره..
درسته که الان گریه میکنم ولی خوشحالم..
خوشحالم چون چهره ی واقعیش رو که ممکن بود توی شرایط های حساس تری ببینم رو دیدم.. خوشحالم چون دیگه قرار نیست بازیچه و غلام حلقه به گوش مازیار باشم.. فراموش کردن سخته و مطمئنا روزهای سختی پیش روم بود اما از وضعیتم راضی بودم
راضی بودم و خداروشکر کردم که پایان دهنده رابطه و عشق یکطرفه مون من بودم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
رابطه یعنی درک متقابل دوطرف یک اندازه و یک سان عاشق هم بودن وقتی از تعادل حد خودت در یک رابطه فراتر بری همین میشع
داستان یکم نچسب شد اگ مازیار دلارام رو دوسش نداش پس چرا ازش خاستگاری کرد و حتی ی سیلی هم بابت خاستگاری خورد همون مازیار تو داستان میمرد بهتر بود نه به اون اولاش نه ب این اخراش ادم اگ کسی رو دوس نداشته باشه عشقم عشقم نمیگ بزور هم تحملش نمیکنه اینا چند سال نامزدن وقتی ی داستان مینویسید لطفا ب همه جاش دقت کنید:)اونموقع همه میشن نویسنده ک…
ای دلم میخواد این دهن مازیار رو صاف کنم بعدش دندوناش و خورد و خاکشیر کنم و دل و روده اشو بیارم بیرون کباب کنم بدم دانشجوهای دخترش بخورن
در ضمن حسم میگه مازیار با یکی دیگست و فقط برای یه چیزی که هنوز نمیدونم چیه اومده با دلارام
اخیشششش مازیار رو دیگه کمتر میبینیم
یک چیز عجیبه پارتای اول رابطه دلارام و مازیار خوب بود حتی باهم شوخی هم میکردن یهو چیشد که همه چی بهم ریخت؟! بنظرم بهتر بود از اول نشون میداد که رابطشون یه مشکل هایی داره
بله دقیقا یهو از یه رابطه خوب تبدیل شد به یه رابطه پر از جنگ.
اخه از اول مریضی نداش که مرد جوون باشه مازیار هم فک نکرده بود ب این ماجرا وقتی شنیده و دیده همم دلارام خانوم تعریف کرده تشون داد دا خودشو
اره دقیقا👌
هدف نویسنده فقط این بوده ک با هر طریقی رابطه ی مازیار و دلارام رو خراب کنه😐
وگرنه تو پارتهای اول خیلی عشقم عشقم میکردن
اره ولی از همون پارتای اول کمی مغرور و زورگو هم بود
دلارام نباید پیش کسی ک قدرتو نمیدونه بمونی
و بهترین تصمیمو گرفتی 🔥
من از همون اولش از مازیاره حس خوبی نمیگرفتم و بهش مشکوک بودم😑😑
منم، نچسب بود به ادم حس منفی منتقل میکرد😑
حالا انگار آدم واقعیه هممون اینقدر جدی رفتیم تو فکرش 😂