رمان دل دیوانه پسندم پارت 7 - رمان دونی

 

بی حرف دیگه ای سمت صندلی گوشه اتاق رفتم تکیه گاهش رو تو دستم گرفتم و از قصد طوری که صدای گوشخراشی ایجاد بشه روی زمین کشیدمش و رو به روی سروش قرارش دادم.

توقع داشتم صدای صندلی اذیتش کنه اما باز هم هیچ حرکتی نکرد و حتی برنگشت کوچیکترین نگاهی کنه!
مهم نبود خیلی ریلکس روی صندلی رو به روش نشستم دستامو تو هم قلاب کردم و تکیه گاه چونم کردم.

میخواستم ببینم حالا که با صدا هیچ ری اکشنی نشون نمیده سنگینی نگاه روش تاثیری میزاره یا نه.
با نوک کفشم همزمان که بهش نگاه میکردم روی زمین ضرب گرفته بودم و صدای یکنواختی رو ایجاد میکردم

یک ربعی گذشت ولی انگار نمیخواست هیچ واکنشی نشون بده طوری رفتار میکرد یعنی من کسی رو نمیبینم و کسی توی اتاق نیست.. عجب ادم لجبازی بود…

ساعته دستمو نگاه کردم و دوباره بدون حرکت بهش چشم دوختم این بار صدای کفشم رو هم قطع کردم و فقط بهش زل زدم..

زمان به کندی میگذشت و سروش هنوز هیچ حرکتی نکرده بود خیره شدن من هم کم کم داشت خسته و کلافم میکرد اما نمیخواستم جا بزنم

دوباره برای محاسبه ی تایم دقیق به ساعتم نگاه کردم. نیم ساعت شده بود که ربع اول با صدای کفش بود و ربع دوم بدون صدا..
تصمیم گرفتم دوباره صدای یکنواخت رو براش ایجاد کنم

بالاخره یه چیزی میتونست رو اعصابش باشه برای همین همون حرکات رو تکرار کردم..
با گذشت ربع سوم واقعا کلافه شده بودم

اما میدونستم حداقل امروز رو باید بیشتر از یک ساعت روش تایم بذارم تا با رفتاراش اشنا بشم
پاهام خسته شده بودن برای همین صدا رو متوقف کردم و بی حوصله دوباره فقط بهش نگاه کردم

حدود ده دقیقه گذشت که سروش دستشو از روی صورتش برداشت..
عکه هی! لامصب چقدرم خوشگله!
خدایا قربونت برم آخه پسر به این جذابی چرا باید اینجا باشه؟

بخاطر اینکه موفق شدم یه حرکتی بکنم از خوشحالی میخواستم جیغ بزنم ولی حتی تو حالت صورتم هم تغییری ندادم..
شاید حدود سی ثانیه نگاه خنثی ای به من کرد ومن هم مثل خودش فقط نگاهش کردم!

روی تخت نشست و پاهاشو از تخت اویزون کرد و دقیقا حالت من رو گرفت…
دستاش رو توی هم قلاب کرد و پاشو روی پاش انداخت و تکیه چونشو به دستاش داد

حتی حرکت سرمو که یکم به طرف چپ متمایل بود رو هم تقلید کرد
از حرکتش یه لحظه هم خنده ام گرفت هم ترسیدم!
یه ذره عقب کشیدم ولی خیلی زود تو حالت اولم برگشتم

نمیخواستم بفهمه ازش میترسم یاحتی خنده ام گرفته! چون در این صورت اون برنده میشد و دیگه نمیتونستم امیدی به بهبودش داشته باشم

انگار این ترس من تنها نبود چون دکتر موسوی هم یه قدم به جلو برداشت
با حرکتش سریع دستمو طوری که از دید سروش دور باشه پشت صندلی بردم و به دکتر اشاره کردم که نزدیک نشه

خداروشکر دستمو دید که از حرکت ایستاد.
با خیال راحت دوباره دستمو حائل چونم کردم و بهش خیره شدم
اونم دقیقا تو همین حالت به من خیره شد

انصافا خوشگل بود.. زیادی غمیگن به نظرمیرسید اما چشم های به شدت گیرایی داشت..

دلم میخواست بگم حیف نیست خودتو اینجا اسیر وداغون کردی؟ اما خب این حرفم خیلی چرت بود چون اون یه بیماربود!

غرق تیله مشکی چشماش بودم و به این فکر میکردم که حدسم درباره ی اینکه نمیخواد درمان بشه کاملا درست بوده!
واقعا چرا تو این سن و سال با این زیبایی چهره

دلش بخواد زندگیش رو نابود کنه!
انگار با دیدن وضعیتش حالا بیشتر از قبل دلم میخواست بهش کمک کنم که عمر و زندگیش رو اینطوری هدر نده !

یکم که گذشت به ساعتم نگاه کردم و دوباره به حالت اولم برگشتم
در کمال تعجب سروش هم برای تقلید حرکت من

به دستبند ابی روی دستش که مخصوص بیمار های اینجا بود خیره شد دوباره به حالت اولش برگشت و به من خیره شد

نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیرخنده! حرکاتش واسم بامزه بود..
انتظار داشتم به تقلید ازمن بخنده اما نخندید…
حدود یک ساعت و ده دقیقه گذشته بود برای همین به نظرم کافی بود

دستامو از هم باز کردم و تکیمو به صندلی دادم
+ خب خب پس بالاخره آقای سروش میلانی تصمیم گرفت به من ری اکشن نشون بده!

همونطوری بهم خیره بود قفل توی چشمای جذابش بودم یه کم خودمو بهش نزدیک کردم و گفتم:
_ازت خوشم اومد.. بازم میام اما دیگه ادامو درنیار.. اخم کردم ادامه دادم: _خوشم نمیاد!

وازش فاصله گرفتم و بلندتر گفتم:
_من که امیدوارشدم.. بعضی هارو دیگه نمیدونم وپشت بندش چشمکی حواله ی سروش کردم!
نگاهشو یک لحظه به دیوار پشتم دوخت

انگار که متوجه ی حرفم شده باشه روی تخت دراز کشید و استایل قبلش رو گرفت دستشو روی چشماش قرار داد و پاهاشو روی هم انداخت…
با لبخند پیروزمندانه به دکتر اشاره دادم که بریم!

بلند شدم و اومدم قدم بردارم که کمرم تیرکشید.. تو دلم بهش فحش دادم چون همه ی بدنم خشک شده بود!
بعد سمت در حرکت کردم و همراه با دکتر موسوی از اتاق خارج شدیم

همونطور که سمت دفتر دکتر میرفتیم گفتم:
+ نگفته بودین عادت به تکرار و تقلید حرکات شخص رو به روش داره
با حالت متعجب عینکش رو روی چشماش جا به جا کرد

_ والا تا حالا ازش همچین حرکتی رو ندیده بودیم خانوم دکتر.. اولین باربود خودمم تعجب کرده بودم!
حرف خودشو به خودش پس دادم وگفتم:
_اماحسابی ترسیده بودید دکتر!

باحالت مسخرگی نگاهم کرد وگفت:
_بله.. نگران شما شدم..در کل این اولین بار بود که به شخصی ری اکشن نشون میداد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلپر به صورت pdf کامل از نوشین سلما نوندی

    خلاصه رمان:   داستان از جایی شروع میشه که گلبرگ قصه آرزویی در سر داره. دختر قصه آرزوی  عطر ساز شدن داره … .. پدرش نجار و مادرش خانه دار. در محله ی ساده ای از فیروزکوه زندگی می‌کنند اما با اومدن زال دستغیب تاجر شهردار شهر فیروزکوه زندگی گلبرگ دستخوش تغییر میشه یک ازدواج ناخواسته و یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بینام
بینام
2 سال قبل

کاشکی به این زودی داستان رو اسپویل نمیکرد نویسنده با نام رمانش

ثنا
ثنا
2 سال قبل

خیلییی باحال نوشتیننن خیلی خنده دار بود اون صحنه ها

زلال
زلال
2 سال قبل

🤣🤣🤣میخواین ببین کدومشون ب دلارام میاد؟ازالان معلومه مازیار میرع کنار

گندم
2 سال قبل

فاطی میشه عکس مازیار و سروش و دلارام بزاری

سپیده
سپیده
2 سال قبل

اهااااااا🙂

wicked girl
wicked girl
2 سال قبل

وای خیلی خوبه دستت درست نویسنده اما عزیزکم جون نیمه گمشدت پارت هارو طولانی تر کن و عکس مازیار و سروش رو بزار

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
2 سال قبل
پاسخ به  wicked girl

فاطی راست میگه عکسش رو بزار😁

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x