رمان دل دیوانه پسندم پارت 82 - رمان دونی

 

 

صدای مازیار بود. آره صدای خودش بود. مطمئن بودم.

 

دستم رو گذاشتم جلوی دهنم.

بیشتر دقت کردم ببینم چی میگه.

 

صدای سروش هم اومد.

_ در جریان نبودم. کسی به من اطلاعی نداد قربان.

 

از کجا باید می دونستم؟

 

چشمام کم مونده بود از حدقه بزنه بیرون؟ قربان؟

 

_ همون احمقی که باهاش در ارتباط بودی می دونست

 

_ چیزی بهم نگفتن. من پوزش می خوام.

 

_ پوزش تو الان به چه دردی می خوره؟ حال و روز دلارام رو دیدی؟

 

دیگه حتی نگاهم نمی کنه.

این قرارمون نبود.

 

_ چه جوری می تونم جبران کنم؟!

_ فقط زودتر تمومش کن.

 

بچها کارا رو تموم کردن یا نه؟

_ میگن چیزی نمونده

 

_ تمومش کنید. بگو سرعت بدن به کارا.

 

_ چشم…

حس کردم داره میاد سمت در.

 

هول شدم

 

 

 

سریع رفتم و پشت یکی از گلدون های بزرگ توی راهرو قایم شدم.

 

خدا خدا می کردم متوجه حضورم نشده باشه.

 

صدای دور شدن قدم هاش که اومد یکم سرمو آوردم بالا و دیدمش.

 

داشت می رفت.

نفس صدا داری کشیدم و بلند شدم.

 

حرفاش تو سرم داشت تکرار می شد.

اون حرفا چی بود زد؟

 

چرا سروش با مازیار اونجوری حرف می زد.

 

چرا بهش می گفت قربان.

اصلا چی شد که سروش به حرف اومد؟

 

مغزم داشت منفجر می شد.

هنگ کردم.

 

یه چیزی این وسط درست نبود. باید تاتوی ماجرا رو در می‌آوردم.

 

یعنی موسوی می دونست که مازیار اومده اینجا؟

 

باید می رفتم و فقط همینو ازش می پرسیدم.

 

ببینم اصلا می دونه ارتباط اینا با هم چیه.

آخه طوری با هم حرف می زدن انگار وسط عملیاتن

 

و خیلی وقته هم دیگه رو می شناسن.

 

بیخیال سروش شدم و رفتم سمت اتاق موسوی.

 

پشت در وایسادم و بی معطلی در زدم.

_ بفرمایید.

 

 

 

 

رفتم داخل.

موسوی با دیدن من جا خورد.

 

یکم شوکه و بی هیچ حرفی نگاهم کرد و بعد گفت :

 

سلام خانم یاقوتیان.

خوش اومدید.

 

جدی گفتم :سلام.

ممنون. می تونم بیام داخل؟

 

_ بله بفرمایید.

کامل وارد اتاقش شدم و درو بستم.

 

رفتم روی همون مبل همیشگی نشستم.

نه گذاشتم و نه برداشتم.

 

گفتم :

مازیار یاقوتیان اینجا بود. درسته؟

 

بازم شوکه شد. انگار امادگی رو به رو شدن با من و جواب دادن به سوال هام رو نداشت.

 

یکم من من کرد که خودم گفتم :

 

اینجا دیدمش.

_ بله اینجا بوده.

سر تکون دادم.

 

_ میشه لطفا بگید چی کار داشت؟

 

یکم مکث کرد. بعد جدی شد و گفت :

 

خانم یاقوتیان فکر نمی کنم این مدل سوال جواب کردن درست باشه.

 

این یعنی به تو ربطی نداره. یا نمی تونم جواب بدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمستان ابدی به صورت pdf کامل از کوثر شاهینی فر

    خلاصه رمان:     با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه ، لبام به حالت عادی برمی گردن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند

خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب قوانین خاص خودش‌و داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x