شب شده بود ! با کمک ریحانه جیم کرده بود تا برود !
به خانه که رسید مورد خشم مادرش قرار گرفت
وارد اتاقش شده لباس هایش را پوشید عطر و ادکلن زد ، خود را
آراست در حقیقت مرتب کرد
استرس فراوانی وجودش را تسخیر کرده بود و منبع این ترس از
آتش عشقی زبانه می کشید که به زور خاموشش کرده بود و
حال گویی خاموش نشده بود
به خودش در آینه ی کوچکی که به دست داشت نگریست ، زیر
چشمانش گود شده بود و اگر نگاه آرمین معطوف زیر چشمانش میشد ؟
می توانست امشب همه چیز را تمام کند ؟ می توانست آرمین را
توجیه کند بهانه ای بجوید این عشق را پایان دهد آن هم در
حالی که هر دو خانواده اصرار بر وصال داشتند
می ترسید و تمام تنش را عرق سرد نشسته بود و دستانش گویی
بی حس شده باشند
امشب شب سخت و طاقت فرسایی بود امشب همه چیز را تمام می کرد ***
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
شوخی خنده داری نبود اصن
🙂
آها باشه 🙄😂
داش دستت دردنکنه ولی تو دست نویسندع دلارای رو از پشت بستی
این به نویسنده دلارای یه سور زده ، بع خاطر پارت های طولانی نیم ساعت درگیرم اصن
خودش ک دیروز گفت چون رمان خیلی کمه نمیشه پارتا رو طولانی بزاره وگرنه زود تموم میشه
اخه دیگه ن انقدر کم😐