،در آشپزخانه ی عمارت در حالی که برای نهار برنج را آب می کشید صدای فریاد مانند ریحانه را شنید : سمیه جان ؟
بلند گفت : جانم ؟
ریحانه از پله های اتاق بیرون آمده موبایل کوچک نوکیای سمیه را که زنگ میخورد به دستش داده گفت : گوشیت زنگ میخوره
نگاهش از روی برنج آب کشی شده روی تلفن ثابت ماند ، شماره ی هانا بود ، لبش را آرام جویده پر استرس دکمه ی سبز رنگ را فشرد که صدای شاداب هانا را شنید : سلام سمیه خانوم
لبخندی کمرنگ به لبش هدیه کرده پاسخ دختر عمویش را داده گفت : سلام هانا جان خوبی عزیزم ؟
صدای گرم هانا را شنید : قربونت گلم چخبر ؟
_ ممنون عزیزم خبری نیست سلامتی
صدای پر مهر هانا را شنید : عزیزم اس ام اس واریزی پولی که آرمین برات فرستاده بود اومد برات ؟
بی اراده با شنیدن نام آرمین تنش و علاوه بر آن قلب شکسته اش لرزید ،
راستی تا به حال حساب کرده بود چه اندازه به آرمین و خانواده ی عمویش بدهکار است و این همه محبت را چطور میتوان جبران کرد ؟
هیچ طور ! تمام این محبت ها حاکی از عشق بود !
عشقی که کاش آرمین می دانست ارزش جنگیدن ندارد
لبخندی تلخ لب هایش را پوشش داده به دروغ گفت : بله عزیزم دستتون درد نکنه
پس از اندک مکالمه ی کوتاهش با هانا به سراغ پیامک های گوشیش رفته اس ام اس واریزی را نگاه کرد
مبلغ تنها کفاف یک دهم خرجی خانه شان بود اما می دانست این مقدار حقوق هفته ای کارگری آرمین در شهر بزرگ و غریب تهران است بسیار سپاس گذار بود و از طرفی دلش میخواست به این محبت های بی شمار پایان دهد
دلش میخواست به عشق خودش نسبت به آرمین پایان دهد ، به عشق آرمین به خودش پایان دهد ، آرمین پای او سوخته و ساخته بود و سمیه چه بی وجدانی کرده بود
کاش میشد به آرمین بگوید به خاطر من صبح تا شب را در شهر غریب تهران کارگری نکن ، به خاطر من در حالی که وضع مالیتان از ما افتضاح تر است از خرجی خانواده ات نگیر و برای من پول نفرست
کاش میشد بگوید این عشق را خفه کرده و در عالمی که پول نباشد عشق خفه میشود
کاش میتوانست بگوید من آن دختری نیستم که بتوانم از عشق تو به همسری تو در بیایم ، کاش میشد به او بگوید من دختر نیستم ، کاش میشد به او بگوید پس به خاطر من کارگری نکن !
اما حیف …. این پسر مغرور مدت ها بود با سمیه قهر بود و غرور مانع میشد با او تماس بگیرد که حتی بگوید پول به حسابت ریخته ام !
این دختر عاجز بود از این عشق ، اما مجبور بود قید این عشق را بزند و به بیانی به قلب و احساس خود به آرمین خیانت کند تا مادرش زنده بماند ، رسم روزگار بود دیگر
ناخودآگاه هق زد ، توجه همه سمت او جلب شده با تعجب نگاهش می کردند اما سمیه فارغ از هر چیز هق می زد ***
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ممنون از انرژی که بهم میدی ❤️
مهسا جونم
کارو زندگیت ول کن خانم
ما بیشتر میخایم
پارتو یکم زیاد کن توروخداااااااا
روی منه مادر پیر را به روی زمین پرتاپ مکن .. 🤧🤧
😂❤️
اوووف… لعنت ب بی پولی…
تو کره زمین انقد دختر باشرف داریم که مجبور ب این کار شدن 😐
متاسفم برا زندگی به باد رفته شون☹️
😔😔😔😔😔واقعا خیلی گناه دارن !
👍
آره واقعا
مهسا جون یه بیوگرافی از خودتون میدین
ما چت روم با اکثرا بچه ها چت میکنیمُ باهم آشنا هستیم…
من خودم ندام
از تهران،
و اینک مامان چت رومی ها هستم 😂🤭
عزیزم منم مهسا هستم اصالتا کورد هستم از آشنایی باهات خوشبختم ❤️
همچنین عزیزم…
من فضولم دیگ 😂
مجردی یا متاهل؟ 😂
مجردم 😆
به به خوبه 😂
مرسی 😁❤️
من خودم متاهل هستم…
پسر بزرگ 27 ساله دارم 😊
زنده باشه ❤️
سلامت باشی گلم
گلی ❤️
واقعا چقدر جامعه ما خراب شده که باید دختر ها برای خرجی خودشون تن فروشی کنن و دست به هر کاری بزنن و از خودشون بگذرن تا زندگی سگی رو بگذرانند😔واقعا باید تاسف خورد
دقیقا 👍
مرسی عالی بود
ممنون گلم ❤️
اخیییییییی خیلی ناراحت شدم براش حتی اونقدر زندگی سمیه سخته ک وقتی یه لحظه خودم رو جاش میزارم دیوونه میشم😑💔😢
هعی 😔 دختران جامعه ب خاطر فقر زندگی ندارن