رمان دچار پارت 2 - رمان دونی

رمان دچار پارت 2

_این دیگه چی بود!… می‌شناختینشون؟
_نه

️صحبتم با آقای تهامی تمام می‌شود و من خوشحال از اینکه از فردا همینجا مشغول به کار خواهم شد از شرکت خارج می‌شوم.
بیرون ساختمان اولین چیزی که می‌بینم اوست که داخل ماشینش نشسته و با دیدن من پیاده می‌شود.
عصبانی نگاهش می‌کنم ولی به من رسیده و راهم را سد می‌کند.
_دنبال کار می‌گردی و یه پیشنهاد شغلی خوب برات دارم

سعی می‌کنم از جای خالی کنارش رد شوم.
_من استخدام شدم، دیگه دنبال کار نیستم

یک دستش در جیب شلوار جین خوش‌دوخت زغالی‌اش است و همان راهِ کوچک را هم سد می‌کند و می‌گوید:
_شرط عقل اینه که شغل بهتر و درآمد بیشتر رو انتخاب کنی

با ابروهای گره خورده مستقیم نگاهش می‌کنم.
_نمی‌فهمم چرا این مزخرفات رو میگین و همین الان میخوام که برم

قدش از من بلندتر است. قد من ۱۶۸ سانت است و او احتمالا ۱۸۰ باشد. صاف ایستاده و خبری از عضلات بزرگ و باد کرده زیرِ پیراهنش نیست. لاغر ولی خوش هیکل است.
_یک کار راحت و امن، از ساعت ۱۰ صبح تا ۳ ظهر. دو برابر مبلغی که با مدیر این شرکت قرارداد بستی میدم بهت

با کیفم به ساق لخت دستش فشاری می‌آورم تا رد شود ولی دریغ از ذره‌ای حرکت.
_برید کنار آقا
_نمیخوای راجع به پیشنهادم بیشتر بدونی؟

دو برابر حقوق تهامی وسوسه‌انگیز است ولی من او را نمی‌شناسم و ممکن است مرا درون کار خلافی بکشاند.

_چرا باید پیشنهاد شغلی کسی رو که نمی‌شناسم و بیشتر شبیه مزاحمه قبول کنم یا حتی بهش فکر کنم؟

یک قدم جلوتر می‌آید و بوی عطرش مرا احاطه کرده.
قدمی عقب می‌روم و می‌گوید:
_من بهت فرصت میدم تا من رو بشناسی

پرروی خودخواه. پوزخندی می‌زنم و ادامه می‌دهد:
_به‌ عنوان یه بیزینس من موفق این نصیحت رو بهت می‌کنم که هرگز موقعیت‌های شغلی خوب رو بدون فکر پس نزن. ممکنه دیگه این شانس رو نداشته باشی

مثل خودش با خودخواهی و غرور توی چشمانش نگاه می‌کنم و من از جاذبه‌ی چشمان آبی رنگم باخبرم.
_جناب بیزینس‌منِ موفق، همه چیز برای من پول نیست. شاید بیزینس شما خلاف باشه

۲۴ ساله‌ام و در طول عمرم چنین نگاهی را ندیده‌ام. گوشه‌ی لبش به خنده‌ی محوی کشیده می‌شود.
_ممکنه. ولی از تو کار خلاف نمی‌خوام

آفتابِ سوزان آزارم می‌دهد و این مرد چه از جان من می‌خواهد!
شالم را تکانی می‌دهم، موهای نمناکم به گردنم چسبیده و نگاه او سلول به سلولِ مرا می‌کاود.
_اگه نزارید رد بشم و برم داد می‌زنم که مزاحمم شدید

اهمیتی به حرفم نمی‌دهد.
_بیا توی یه کافه بشینیم و من مجابت کنم

بلند داد می‌زنم
_یکی پلیس خبر کنه

چشمانش درشت‌تر می‌شود، انتظار چنین چیزی را نداشته. دو سه نفری نگاهمان می‌کنند و مردی میانسال می‌پرسد:
_چیزی شده خانم؟

هنوز مقابلم ایستاده و زمزمه می‌کنم
_برو کنار

بدون واکنشی چند ثانیه نگاهم می‌کند و سمت ماشینش می‌رود. با تکان سر از مرد میانسال تشکر می‌کنم و او را می‌بینم که ویراژی می‌دهد و می‌رود.

**

روزهای تابستان طولانی‌ست و هنوز خورشید غروب نکرده که به خانه می‌رسم. خانه‌ی کوچکی در طبقه‌ی آخر یک آپارتمان پنج طبقه دارم. خیلی کوچک، اما مأمن است. یک اتاق خواب، یک سالن کوچک و آشپزخانه‌ای مستطیل شکل و باریک. بوی غذاهایی که هر روز با ذوق برای خودم می‌پزم این مکان کوچک را زندگی می‌بخشد. به نظرم خانه مهم‌ترین فاکتور آرامش و امنیت انسان است. شاید برای منی که از نوزادی تا ۱۸ سالگی در پرورشگاه بزرگ‌ شده‌ام این حس قوی‌تر است.
به دکوراسیون سفید و صورتی خانه نقلی‌ام نگاه می‌کنم و دوستش دارم. روح من قطعا صورتی است. مبل‌های راحتی صورتی، پرده‌های ساده‌ی سفید، فرش سفید و صورتی، سه تابلوی کوچک صورتی با قاب‌های سفید، شمع‌ها و یک درختچه‌ی شکوفه‌‌‌ تزئینات خانه‌ی من است. درسا می‌گوید شبیه خانه‌ی باربی‌ست و آرزو دارد مثل من در چنین خانه‌ای مستقل باشد ولی خانواده‌اش اجازه نمی‌دهند.

شب مقابل تلویزیون نشسته و با لذت لازانیا می‌خورم. به شغل جدیدم و فردا فکر می‌کنم ولی یک مگسِ مزاحم مدام لابه‌لای فکرهایم وزوز می‌کند. گویی نشسته روی مبل روبه‌رویم، با آن نگاه عمیقش خیره به من است و صدای گیرایش را می‌شنوم که می‌گوید:
_لی‌لا…
زهرماری حواله‌اش کرده و صدای تلویزیون را زیاد می‌کنم.
در خانه‌ای که هیچ‌کس نیست جز خودم، افکارِ درون سرم انگار جان می‌گیرند و جسم می‌شوند. سالهاست به این اوهام عادت کرده‌ام. به حضور هاله‌ مانندِ زن خوشرویی که در مترو نیم ساعتی حرف زده بودیم، ایستاده در آشپزخانه‌ام. به حضور پسربچه‌ گلفروشی که گلی از او خریدم و او گل دیگری را لای موهایم فرو کرده و فرار کرده بود، نشسته روی کانتر آشپزخانه‌ام. این تنهایی و سکوتِ خانه‌ باعث می‌شود به هر کسی که فکر می‌کنم جان بگیرد و انگار در خانه است. این کارِ ذهنم شاید نوعی خلقِ حضور است، خلقِ حضورِ کسی کنارم برای رهایی از تک و تنها بودن.

مثل ذهن بچه‌هایی که دوست خیالی خلق می‌کنند.
از ۶ سال پیش که از پرورشگاه خارج شده و قدم به دنیای مستقل خودم گذاشته‌ام روال اینگونه است. قبلا زندگی شلوغی داشتم در سالن‌ها و اتاق‌های پرورشگاه و خانم علوی.
حضور خانم علوی در خانه‌ام همیشه پر رنگ است چون زیاد به او فکر می‌کنم. مثل دختری که در خانه‌ی شوهر هنگام پخت و پز به مادرش می‌اندیشد.
و امشب مهمان ناخوانده‌ و روی مخی دارم که می‌دانم حضورش در ذهنم و خانه‌ام مثل بقیه‌ی آدمهایی که فقط یکبار می‌بینم کوتاه است و خواهد رفت.
شماره‌ی درسا را می‌گیرم، باید از او برای سفارشی که به عمویش کرده تشکر کنم. در پایان قضیه‌ی آن روباه را هم برایش تعریف می‌کنم.
_وای لیلو… خوب کردی داد زدی. مثل عروسک خوشگلی؛ شاید می‌خواسته تو رو بفروشه به عرب‌ها

می‌خندم به حرفش. این‌روزها فروخته شدن دخترهای ایرانی به شیخ‌های عرب کابوس بعضی دخترهای ساده است.
_حالا شیخ عرب نه درسا، ولی خیلی چیزای دیگه هم هست که اگه محتاط نباشی یهو می‌بینی واردت کردن توی دم و دستگاه خلاف

صدای گریه و ترس درمی‌آورد و می‌گوید
_وای خدا مثلا پورن

بلند می‌خندم به افکارش و می‌گویم:
_تا ماجرا رو خطری‌تر نکردی قطع کنم

درسا دوست دوران دانشگاهم است و جزو معدود کسانی‌ست که پرورشگاهی بودن من اهمیتی برایشان ندارد. از او و خانواده‌اش چیزی جز مهربانی ندیده‌ام. نه دلسوزی بی‌جا، نه قضاوت‌های نابجا.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 83

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد دوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان گرگها
رمان گرگها

  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فرشته منصوری
فرشته منصوری
2 ساعت قبل

لطفا زود به زود مثلا هرروز بزارین عالی میشه

...
...
10 ساعت قبل

عالی فقط اگه میشه یکم پارتا رو طولانی تر کن

خواننده رمان
خواننده رمان
12 ساعت قبل

قشنگ بود ممنون و خسته نباشید مهرناز بانو

بانو
بانو
12 ساعت قبل

رمان خوبیه لطفاً زود به زود پارت بذار …

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x